پسته جان! نیشت را ببند

روزگار غریبی است. ما آدم‌ها رسم عجیبی داریم. کاری به کار کسی نداریم. حال آدم‌های اطرافمان را نمی‌پرسیم، مگر این‌که کارمان پیش آنها گیر کند. آن وقت گوشی تلفن را بر می‌داریم و می‌گوییم: سلام. طرف مقابلمان هم زود گوشی دستش می‌آید که سلام گرگ بی طمع نیست. حالا بماند که کار آدم راه می‌افتد یا نمی‌افتد.
کد خبر: ۵۴۱۹۲۳
پسته جان! نیشت را ببند

بسیاری از ما آدم‌ها این چنینیم که گفتم. حالا پسته جان سلام! اما از ما انتظار نداشته باش که برای تو و امثال تو تره خرد کنیم. ما همیشه تو را و امثال تو را می‌خواهیم که بخوریم و یک آب هم رویش تا اموراتمان بگذرد، اما حالا اوضاع فرق کرده است.

بگذار ارادت خودم را به تو که پسته‌ای بیش نبودی اعلام کنم. پسته‌جان سلام. حالت چطور است. تو این روز‌ها روزگار ما را غریب کرده‌ای. کسی فکر نمی‌کرد روزی بیاید که کیلویی 60 هزار تومان بشوی و بلکه بیشتر.

کسی فکر نمی‌کرد روزی خنده‌های همیشگی‌ات برای ما معنای دیگری خواهد یافت. تو همیشه با روی باز از ما استقبال می‌کردی و ما انگار نه انگار که پسته‌ای آمده و پسته‌ای رفته، همیشه فکر می‌کردیم در روی یک پاشنه می‌چرخد، اما حالا تو برای ما ناز می‌کنی.

دیگر حال و حوصله‌ای برای این که بگوییم «پسته خندان» نداریم. نیشت را ببند و خون‌به دل‌ها نکن؛ اما با این حال اگر توانستی باز هم پیش ما بیا. این‌قدر خودخواه نشو. همان سالی یکی دو باری را که می‌آمدی و مهمان خانه‌های ما می‌شدی از ما دریغ نکن. قول می‌دهیم که با تو مهربان‌تر باشیم.

قول می‌دهیم که اول همان پسته‌های در بسته را باز کنیم و روی تخم چشم‌هایمان بگذاریم. پسته‌جان از خر شیطان بیا پایین و دوباره همان خنده‌های همیشگی‌ات را که مهربانانه بود تحویلمان بده. ما از خنده‌های مغرورانه خوشمان نمی‌آید. تو این روزها ناجور می‌خندی و اشک ما را درآورده‌ای. بیا و بزرگی کن و همان‌طور نجیب بمان.

انصاف نیست که ما همان سالی یکی دوبار هم نتوانیم پسته بخوریم. ما که به کمی از تو همیشه قانع بوده‌ایم، پس چرا بنای ناسازگاری گذاشته‌ای. پسته جان روزگار غریبی شده است. خودت هم می‌دانی. دلخوشی با تو بودن را از ما دریغ نکن برگرد.

صولت فروتن ‌-‌‌‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها