در روزگار غربت فیلم کودک، نخستین ساخته سیدجواد هاشمی فیلم خوبی است

کولاژ قصه‌های کودکی

«آهوی پیشونی‌سفید» پر از شخصیت‌های مختلفی است که قبلا در داستان‌ها و کارتون‌های کودکی با آنها برخورد داشته‌ایم. نیروی شر اصلی فیلم که فقط صدایش را می‌شنویم، موجود نادیده‌ای است به‌ اسم اختاپوس که بازوهای اجرایی افکار کثیف و پلیدش عمه عفریته و عموعجوزه هستند و آن‌طور که از تغییر نام فیلم از «آهوی پیشونی‌سفید» به «اختاپوس؛ دفتر اول: آهوی پیشونی‌سفید» برمی‌آید، لابد قرار است در دفترهای بعدی نقش کلیدی‌تری داشته باشد.
کد خبر: ۵۱۶۰۶۴

این عمه و عمو را با اسامی مشابه در داستان‌ها و فیلم‌های مختلف دیده‌ایم یا خوانده‌ایم. آنها هم مثل همه نمونه‌های مشابه، موجودات پلیدی هستند که با جادو و جنبل همه مردم شهر آرزوها را مسخ خودشان کرده‌اند و اجازه نمی‌دهند کسی نطق بکشد. چه رسد به این‌که کسی بخواهد به گول زدن و اسارت آهوهای جوان اعتراض کند. گرگ و روباه به‌عنوان عوامل دست‌و پا چلفتی نیروهای شر، بیشتر بار کمدی داستان را به دوش می‌کشند و گربه‌نره و روباه مکار پینوکیو را یادمان می‌اندازند.

آهوی پیشونی‌سفید که از شعرها و قصه‌های عامیانه آمده، نمادی از پاکی و معصومیت دختران جوان است و آقاموشه و خاله‌‌سوسکه هم با تفاوت‌هایی از همان داستان فولکلوریک «خاله‌سوسکه» آمده‌اند. اما اینجا زندگی‌شان شروع شده و آقاموشه به‌جای این‌که مدام همسر مهربانش را به کتک‌زدن با دُم نرم و نازکش تهدید کند، عاشقانه دوستش دارد.

دیگر این‌که بر خلاف آن قصه قدیمی، این آقاموشه است که نقش اصلی و کلیدی داستان را به عهده دارد و در هیبت قهرمان اصلی قصه و یک منجی ظاهر می‌شود. حتی اگر کنش‌مندی شخصیت‌ها را ملاک قهرمانی آنها بدانیم، می‌شود گفت او قهرمان فیلم است، نه پیشونی‌سفید. از این نظر شخصیت‌های فیلم کولاژی است از همان شخصیت‌های قدیمی که البته به تناسب قصه از آنها آشنایی‌زدایی شده و حتی بعضی جاها به جای همان تیپ قدیمی، به مرز شخصیت نزدیک می‌شوند. هر چند این کولاژ در بعضی جاها مثل استفاده از ترفند استوانه که در فیلمی مثل «اسب» دیده‌ایم، آزاردهنده و عاریه‌ای جلوه می‌کند و آرزو می‌کنیم کاش نویسنده در این زمینه خلاقیت بیشتری به خرج داده بود.

شاید کودکانه بودن فیلم است که باعث شده فیلمساز بعضی جاها منطق داستانش را نادیده بگیرد. پس بچه‌ها حق دارند بپرسند چرا پدر آهو تازه در شب دوم به صرافت جست‌وجوی جدی دخترش می‌افتد و از کجا می‌داند که آهو را به شهر آرزوها برده‌اند که مستقیم به آنجا می‌رود؟ چرا آهو در شب اول چهره کریه عموعجوزه را می‌بیند، به او شک نمی‌کند؟ چرا مردم شهر جلوی ظلم و ستم عفریته نمی‌ایستند و سعی می‌کنند با وانمودسازی دیگران را هم فریب بدهند و نمونه‌های دیگر.

در روزگاری هستیم که بچه‌ها مخاطب جدی محصولات فرهنگی‌هنری بزرگ‌ترها هستند و خیلی خوب آنها را می‌فهمند. بنابراین دلیل فروش بالای کاری مثل «کلاه‌قرمزی و پسرخاله» را هم بیشتر باید در تمایل بزرگ‌ترها برای جست‌وجوی کودکی‌شان رصد کرد تا علاقه بچه‌ها.

موضوع فیلم اول سیدجواد هاشمی یک موضوع اجتماعی است. فرار دختران البته در میان موضوعات ریز و درشت اجتماعی موضوع تازه و به‌روزی نیست، اما هاشمی تلاش کرده این موضوع را در یک بستر افسانه‌ای و برای کودکان روایت ‌کند. کار او از این منظر آزمایش قابل اعتنایی است که خروجی بدی هم نداشته. این رویکرد در بخش‌های دیگری از کار هم کم دیده نمی‌شود. فیلم پر است از اشارات سیاسی ـ ‌اجتماعی. وقتی سالار جست‌وجو برای پیدا کردن آهو را شروع می‌کند، خرسِ پلیس ضمن دعوتش به آرامش، از جایی به بعد به بهانه این‌که حوزه استحفاظی‌اش تمام شده، از خودش رفع تکلیف می‌کند. این جمله می‌تواند کنایه‌ای باشد به مسئولانی که فقط از دریچه قانون به کارشان نگاه می‌کنند و حاضر نیستند قدم بیشتری بردارند. یا نگاه کنید به گفت‌وگوی گرگ احمق و روباه درباره گرانی یونجه و دربست رفتن الاغ‌ها و جواب آقاگرگه: «تو محله ما که یونجه ارزونه!». وقتی عفریته به پیشکارانش می‌گوید به یمنی‌هایی که برای خرید قالی‌هایی که آهوها بافته‌اند آمده‌اند، بگویند: «چندتا آهوی فروشی هم داریم»، اشاره‌ای است به انتقال دختران فراری به آن‌سوی آب که موضوع داغِ چندسال پیش بود.

«آهوی پیشونی‌سفید» مثل همه افسانه‌ها و قصه‌هایی که داستانش را در سرزمین آنها بنا کرده، پایان خوب و خوشی دارد و همه چیز از اولش هم بهتر می‌شود. همه آهوها بالاخره از دست عفریته و عجوزه‌ای که از اختاپوس فرمان می‌گیرد، خلاص می‌شوند و پیشونی‌سفید و سالار هم زندگی سابقشان را دوباره از سر می‌گیرند.

اما آشنازدایی اصلی و غافلگیری فیلم، تازه آخرش اتفاق‌ می‌افتد؛ سالار باز هم با آهو بدرفتاری می‌کند و در جواب اعتراض او توجیه می‌آورد که: «خوب می‌کنم، باباتم». آهوی جوان این بار می‌خندد و قربان صدقه‌اش می‌رود و شرایط موجود را می‌پذیرد. چون خوب می‌داند راه بهتری پیش پایش وجود ندارد و رفتار پدر از سر کین نیست. حتی قصه‌گو هم از تکرار رفتار پدر تعجب می‌کند و به بچه‌ها حق می‌دهد.

هرچند با شرایطی که در قصه می‌بینیم، واقعا هم حق با پیشونی‌سفید به عنوان نماینده بچه‌هاست. اما حالا که قرار است در یک فیلم فانتزی و افسانه‌ای هم قطره‌ای از شرنگِ تلخ دنیای واقعیت را به کام بچه‌ها بچکانیم، باید ببینیم پذیرفتن نگاه فرزندسالارانه به‌عنوان یک پیش‌فرض غالب چقدر مجاز و توجیه‌پذیر است. انگار دیگر در دنیای فانتزی قصه‌ها هم امکان تخیل و جور بودن همه شرایط وجود ندارد و آنها هم از تلخی دنیای واقعیت‌ تاثیر گرفته‌اند.

در روزگار غربت فیلم کودک، موسیقی و گریم و حرکات موزون و جلوه‌های ویژه کار در حد و حدود خودش خوب و قابل قبول از کار درآمده و فیلم فضای بصری شاد و چشم‌نوازی دارد. جاهایی مثل سفر عموعجوزه و آهو با موتور به شهر آرزوها ضعف کارگردانی بشدت خودش را نشان می‌دهد. اما در بعضی جاها مثل سکانس‌های گرگ و روباه لحظات کمدی خوبی شکل می‌گیرد.

امیر غفارمنش و هومن حاجی‌عبداللهی در این دو نقش خوش درخشیده‌اند و می‌شود حدس زد بخش زیادی از طنز جاری بین آنها بر اساس بداهه خود آنها شکل گرفته. اگر همین مشخصات را با فیلمی مثل «حقه باز دُم‌دراز» (پرویز صبری) که به نام کودکان ساخته شده و خوشبختانه هنوز اکران نشده مقایسه کنید، به این نتیجه می‌رسید که هاشمی لااقل در فیلمش بچه‌ها را دست کم نگرفته و تلاش کرده اولین ویژگی‌های یک فیلم خوب مناسب آنها را رعایت کند.

جابر تواضعی / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها