کد خبر: ۴۹۳۹۴۷

پسرک چند بادکنک رنگی را به چوبی بلند وصل کرده بود و هرچند دقیقه یکبار بلند داد می‌زد: «بادکنک، بادکنک...» و وقتی یک بادکنک می‌فروخت باخوشحالی چوبش را به جایی تکیه می‌داد و روی زمین می‌نشست و یک بادکنک دیگر را به زحمت باد می‌کرد و آن را به چوب دستی‌اش وصل می‌کرد.

وحید طوری به پسرک خیره شده بود که یکی از بچه‌ها متوجه شد و به او گفت که این پسرک هر روز به پارک می‌آید و بادکنک می‌فروشد.

وحید دلش برای پسرک سوخت و با خودش گفت شاید او هم مثل ما بازی کردن را دوست داشته باشد، ولی مجبور است کار کند و به این فکر افتاد که آیا راهی هست که بتواند به او کمک کند؟

وحید در همین افکار بود که دید پسری نزدیک بادکنک‌فروش شد و یک بادکنک گرفت و بدون این که پولش را بدهد قصد رفتن داشت، اما پسرک بادکنک‌هایش را روی زمین گذاشت و جلویش ایستاد و خواست که پولش را بدهد، اما پسرزورگو بلند‌بلند شروع کرد به خندیدن و به سمت بادکنک‌ها رفت و در میان تعجب پسرک دو سه تا از بادکنک‌ها را
ترکاند.

پسرک که زورش به او نمی‌رسید با گرفتن لباسش سعی کرد مانع رفتنش بشود، اما نتوانست و شروع کرد به گریه‌کردن. وحید که خیلی ناراحت شده بود از جایش بلند شد و بسرعت خودش را به آنها رساند و روبه‌روی پسر ایستاد وگفت: کجا؟ چرا اذیتش کردی، پولشو بده.

پسرقلدر که ظاهری قوی‌تر از هر دو​ آنها داشت، جلو آمد و همان‌طور که می‌خندید بلند گفت: تو چه​کار داری، برو دنبال کارت.

وحید اولش کمی جا خورد، اما باید کاری می‌کرد. برای همین دست پسر را گرفت و گفت: تا پول بادکنکاشو ندی نمی‌ذارم بری.

پسر نگاهی به وحید انداخت و گفت: تو می‌خوای جلوی منو بگیری، بچه‌جون گفتم برو دنبال کارت.

ـ نمی‌ذارم بری، باید پولشو بدی.

اما پسر به زور دستش را از دست وحید بیرون آورد و خواست برود که یکدفعه صدایی خیلی محکم گفت: اون تنها نیست؛ ما هم هستیم.

وحید پشت سرش را نگاه کرد و دوستانش را دید که جلو آمده‌اند تا از او و بادکنک‌فروش حمایت کنند. خیلی خوشحال شد و دوباره به پسر گفت: زود باش پولو بده.

پسر که دید وضعیت خیلی خوب نیست لحن حرف زدنش را عوض کرد و گفت: باشه می‌دم؛ فقط می‌خواستم باهاش شوخی کنم!

و بعد دستش را توی جیبش برد و پول بادکنک‌ها را داد و از آنجا دور شد. وحید به طرف پسرک بادکنک‌فروش رفت و دستش را گرفت و بلندش کرد و گفت: ناراحت نباش الان باهم چندتا بادکنک باد می‌کنیم؛ زودباش بلندشو، الان پارک شلوغه و موقع فروش بادکنکه.

و همه با هم مشغول باد کردن بادکنک‌ها​شدند.

​ رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها