در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ایده ساخت هنرمند از کجا آمد؟ آیا وقتی در حال تماشای یک فیلم صامت ویژه بودید به فکر کارگردانی فیلمی سیاه و سفید و صامت افتادید یا این که به طور کلی عاشق آن دوره سینما هستید؟ ضمنا نام فیلم چه اهمیتی برایتان داشت؟
خیلی سخت است که بگویم از کجا شروع شد. آنچه میدانم و میتوانم به شما بگویم این است که برای مدت زمانی طولانی این سوژه برایم حکم یک فانتزی شیرین را داشت. ساخت هنرمند چیزی شبیه یک آرزو و برآورده شدن یک رویا بود. در وهله نخست و قبل از هر چیز، من باید خودم را نسبت به آن متقاعد میکردم. پیش از این دو فیلم با ژان (دوجاردین، که اسکار بهترین بازیگر مرد را گرفت) و همسرم برنیس (بجو) ساخته بودم. این فیلمها کارهای سختی بودند، از آن دسته کارهایی که به آدم نیرو و توان میدهند تا آنچه را میخواهد انجام دهد و سراغ کارگردانی فیلمی مثل هنرمند برود. این دو فیلم در عین حال نوعی اعتماد بهنفس ویژه به من دادند تا به خودم بگویم «میتوانم این کار را انجام دهم و سراغ فیلمی مثل هنرمند بروم.» حالا در این شرایط میتوانستم پول و سرمایه لازم را برای تولید فیلم فراهم کنم و تماشاگران سینما را متقاعد کنم در این ماجراجویی به من ملحق شوند.
و همین باعث شد تا کار را پیش ببرید؟
این پروژه زمانی رنگ واقعیت به خود گرفت که با تامس لانگمن، تهیهکننده ملاقات کردم. قبل از او با چند تهیهکننده دیگر هم دیدار و گفتوگو کرده بودم. وقتی به آنها درباره حال و هوای فیلم گفتم و برایشان توضیح دادم قصه در دوران سینمای صامت اتفاق میافتد، همگی جواب منفی دادند و علیه آن موضع گرفتند. حرف همه آنها یکی بود: «یک فیلم سیاه و سفید صامت؟ فکر میکنی کسی به تماشای آن بیاید؟!» وقتی لانگمن را دیدم، او از من خواست یک فیلم فرانسوی ابرقهرمانانه برایش بسازم، در جواب به او گفتم این کار را میکنم، ولی آن را صامت و سیاه و سفید میسازم! وقتی این جمله را شنید شگفتزده شد. برایش 2 سکانس فیلمنامه «هنرمند» را خواندم. در چشمانش حالتی دیدم که فهمیدم واقعا میخواهد این فیلم را تهیه کند. او پول نگارش فیلمنامه را به من داد. وقتی کار شروع شد به او گفتم نمیتوانم تضمینی در رابطه با یک فیلمنامه کامل و تمام شده بدهم، اما وقتی فیلمنامه را نوشتم، فهمیدم که این کار شدنی است.
نام فیلم از کجا آمد؟
این اسم حاصل تفکر لانگمن بود. من نام «نقطه زیبایی» را برای آن انتخاب کرده بودم، زیرا قصه فیلم در ارتباط با دو کاراکتر اصلی ماجرا بود که با خودشان زیبایی میآفریدند، اما این طور به نظر میرسید که این نام به اندازه کافی حق مطلب را ادا نمیکرد و ضربه زننده نبود. به همین دلیل پیشنهاد لانگمن را قبول کردم. با بسیاری از دوستان و همکارانم هم که صحبت کردم، نظرشان این بود که هنرمند نام خیلی خوبی برای این فیلم است. قرار نیست نام یک فیلم مرا متقاعد کند، این نام باید یک جمع صاحبنظر را متقاعد کند.
برای ساخت فیلم، شما و دوجاردین و بجو کدام فیلمها را تماشا کردید که کمک کند شخصیتهای هنرمند را به شکل بهتری به تصویر کشیده و به نمایش بگذارد؟
بجو خیلی راحت جذب پروژه شد و مرا همراهی کرد. دوجاردین هم مشکلی با کل ماجرا نداشت. ولی قبل از ساخت فیلم، خودم بیش از هزار فیلم تماشا کردم. فکر میکنم سهم بجو 80 تا بود، اما در مورد ژان قضیه فرق میکرد. او مشغول بازی در یک فیلم دیگر بود. نسبت خانوادگی هم با من نداشت تا در منزل من زندگی کند و همراه با من به تماشای فیلمها بنشیند! اوایل کار او یک مقدار میترسید، زیرا با فرهنگ سینمای صامت آشنایی نداشت و فیلمهای زیادی از آن دوره را تماشا نکرده بود. به همین دلیل، نمیدانست قصه آن شخصیت را چگونه باید تعریف کند و چگونه به کمک آن شخصیت، قصه را تعریف کرده و جلو ببرد. برای او فیلمهای «طلوع آفتاب» و «دختر شهر» را نشان دادم که هر دو از ساختههای اف دبلیو مورنائو بودند. «جمعیت» کینگویدور را هم با هم تماشا کردیم و از او خواستم دوباره به تماشای فیلمهای «عصر جدید» و «روشناییهای شهر» چارلی چاپلین بنشیند. ژان توانایی بیان تصویری احساسات را دارد. من نمیخواستم او با تماشای این فیلم به تقلید شیوه بازیگری دهه 20 میلادی بپردازد. هدفم ارائه یک بازی کاملا طبیعی بود. ولی قبل از آن لازم بود ژان با سبک بازیگری هنرمندان دوران سینمای صامت آشنایی داشته باشد.
در هنرمند ارجاعات زیادی به فیلمهای دیگر وجود دارد. آیا این نوعی ادای دین و ستایش نسبت به فیلمهای مورد علاقهتان است و چرا؟ خودتان را به کدام یک از فیلمسازان عصر سینمای صامت نزدیک میبینید؟
نکته: وقتی همه تحقیقهایم را انجام دادم، به خودم گفتم حالا وقت آن رسیده که قصهام را تعریف کنم. در طول کار، اهمیت زیادی به ارجاع دادن به فیلمهای خاص ندارم. خودم را در مقام کسی میدیدم که جلوی در ورودی یک مکان ایستاده و تصمیم میگیرد چه کسی وارد شود.
خودم را به مورنائو، جوزف فون اشترنبرگ و کینگ ویدور نزدیک میبینم. در زمینه فیلمهای سینمایی باید از «همشهری کین»، «سانست بولوار» و «رقص در باران» اسم ببرم که هر سه ناطق هستند. عناصری از آنها در قصه فیلم هنرمند دیده میشوند. وقتی همه تحقیقهایم را انجام دادم، به خودم گفتم حالا وقت آن رسیده که قصهام را تعریف کنم. در طول کار، اهمیت زیادی به ارجاع دادن به فیلمهای خاص ندارم. خودم را در مقام کسی میدیدم که جلوی در ورودی یک مکان ایستاده و تصمیم میگیرد چه کسی وارد شود. برای مثال، میخواستم سکانس صبحانه همشهری کین را در بخشی از فیلم بگنجانم. با خودم کلنجار میرفتم که آیا میتوانم این کار را انجام دهم و آیا انجام آن ضروری است یا خیر، اما در پایان کار، متوجه شدم مهمترین نکته این است به تماشاچیام چیزی بدهم که بتواند نگاه ویژه و در عین حال تازهای نسبت به آن دوره باشکوه تاریخی سینمایی داشته باشد.
هنرمند خیلی درست به این نکته اشاره میکند که بخش بسیار مهمی از شهرت در هالیوود، به این نکته برمیگردد که آدمها مجبورند در زمان درست و مناسب در مکان درست و مناسب خود قرار گیرند. زمان و مکان درست و مناسب شما در نردبان سینما چیست و کجاست؟
من برای شبکه تلویزیونی فرانسوی کانال پلاس کار کردهام. زمانی که بچه بودم، فقط دو کانال تلویزیونی داشتیم که برنامههایشان عصر و شب پخش میشد. بخش برنامههای شب هم به مرور زمان افزایش یافت. در اواخر دهه 80 سبک پخش برنامههای تلویزیونی تغییر کرد و یک دوره جدید و آزاد را به وجود آورد. در آن زمان، بهترین وقت بود که آدم علاقهمند خودش را به آنجا رسانده و مشغول کار شود. کار حرفهایام را در همان ایام شروع کردم و همکارانم گروهی از بهترین کمدینهای موجود بودند. آنها برنامههایی اجرا میکردند که براحتی با بهترین برنامههای سرگرمکننده یکشنبه شبهای آمریکایی رقابت میکرد. تماشاگران فرانسوی واقعا این برنامههای فرانسوی را دوست داشتند. این برنامهها، تازه، سیاسی و بانمک بودند. همانجا بود که یاد گرفتم چگونه باید کار کنم. مهمترین نکته این بود که در این ایام با حس آزادی و استقلال عمل آشنا شدم و لذت انجام دادن کاری را که دوستش دارم ؛حس کردم. از طرف دیگر تبدیل به سانسورچی خودم شدم. برای این که همیشه خلاق بمانی، مجبوری مثل یک نوجوان پرشور عمل کنی.
شما بعد از رومن پولانسکی دومین فیلمساز فرانسوی هستید که موفق به دریافت جایزه اسکار شدید.
جای بسی خوشحالی است. بسیاری از منتقدان سینمایی گفتند هنرمند فیلمی است که قصهای عمومی دارد و اختصاص به کشور خاصی ندارد. خودم هم همین حس را دارم. به اعتقاد من، یک هنرمند در وهله اول یک هنرمند است و ملیت او در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد. تماشاگران مختلف در کشورهای خود به تماشای فیلمهای ما مینشینند، در حالی که ما هیچ آشنایای با آنها نداریم و حتی زبانشان را هم نمیدانیم.
فیلم تازه چه دارید؟
یک کمدی درام اجتماعی و خانوادگی به نام «خیانتها» که همین روزها در فرانسه اکران عمومی میشود. این فیلم 5 اپیزود دارد که هر اپیزود را یک کارگردان مستقل کارگردانی کرده و قصه مستقلی دارد؛ من هم یکی از این بخشها را ساختهام.
قرار نیست کار تازهای جلوی دوربین ببرید؟
یکی دو فیلمنامه دارم که هنوز تصمیمی برای ساخت آنها ندارم، میخواهم مدتی بگذرد تا از حال و هوای هنرمند و بحثهای مربوط به آن بیرون بیایم.
هالیوود شیکاگو / مترجم: کیکاووس زیاری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور مطرح شد