در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«سالهاست دلم میخواهد به مملکتم بازگردم. هرشب خواب لحظاتی را میبینم که در شهر خودم و در میان مردمی که دوستشان داشتم زندگی میکردم. زمانی که هنوز هیچ کدام از اتفاقاتی که اکنون درگیر آنها هستم برایم رخ نداده بود. آرزو داشتم زمان را به عقب بازگردانم و به هر شکلی که هست اتفاقات رخ داده را جبران کنم. میدانم که برای دردسر بزرگی که دچارش شدم راه چارهای وجود ندارد، اما هر روز دعا میکنم و از خدا میخواهم راهی برایم باز کند که بتوانم از مخمصهای که در آن گرفتار شدهام بیرون بیایم و باز در مملکتم راحت زندگی کنم. دلم برای خانه پدریام که سالهاست خالی از سکنه است تنگ شده. میخواهم برگردم تا لااقل سالهای پایانی عمرم را آنجا بگذرانم، اما این را خوب میدانم با وضعیتی که من دارم راه برگشتم به وطن یکراست به زندان ختم خواهد شد. زندانی که تاوان اشتباهات من در دورانی است که از شدت بیپولی بناچار خطا کردم؛ خطایی که جبرانناپذیر است.»
ادی ماهر که به مارک مشهور است، به اتهام سرقت یک میلیون پوند سال 1993 دستگیر شده است. این مرد که اکنون 53 سال دارد، سالها قبل پس از دزدیدن پولهای نقدی که متعلق به بانک بوده، از کشورش انگلیس خارج شده و در آمریکا زندگی دیگری را با نام مستعار شروع کرد. سالهای سال تلاش پلیس برای دستگیری مردی که راننده خودروی حمل پول بانک بود، اما یک روز ناگهان با یک میلیون پول نقد مفقود شد، در نهایت به ردیابی ادی در میسوری آمریکا رسید. جایی که مرد تبهکار در آپارتمان کوچکی به همراه همسر و 2 فرزندش زندگی میکرد و اعلام ورشکستگی کرده بود.
اطلاعات جمعآوری شده از زندگی این مرد نشان میدهد او پس از فرار از انگلستان به آمریکا رفته و با تغییر نامش در شرکتی مخابراتی مشغول به کار شده است. زندگی او در خفا سالها بدون هیچ مشکلی پیش رفت تا اینکه اعلام ورشکستگیاش سبب شد نام او در لیست دولت قرار بگیرد و پلیس اینترپل در نهایت او را شناسایی کند. با اتهاماتی که ماهر پیش رو دارد دست کم 30 سال حبس در زندان انگلیس را در پروندهاش ثبت خواهد کرد. اتهام و حبسی که راهی برای گریز از آن هم وجود نخواهد داشت.
زندگی خوبی داشتم
درسم که در دبیرستان تمام شد، میدانستم که اهل دانشگاه رفتن نیستم. هیچوقت شاگرد ممتازی نبودم و از سوی دیگر والدینم پولی برای هزینه بیشتر درس و زندگیام نداشتند که پرداخت کنند. ناچار بودم که کار کنم و هر طوری که هست گلیمم را از آب بیرون بکشم. کارهای زیادی انجام دادم؛ از شاگردی در کارخانهها تا حتی منشیگری و تایپ و نامهرسانی. اما چند سال که گذشت از آنجایی که راننده خوبی بودم و هیچ پرونده جرمی هم نداشتم، توانستم در بانک مشغول به کار شوم. اوایل شغل مهمی نداشتم، اما بتدریج وقتی توانستم خودم را به اثبات برسانم از رانندگی برای رئیس بانک به شغل بالاتر یعنی انتقال پولها که کاری امنیتی و تحت نظر پلیس بود رسیدم و زندگیام خوب شد. وظیفهام این بود که ونهای مخصوص حمل پول را هدایت کنم و شخصی را که نماینده پلیس و تحویل پول بود به بانکهای مختلف برسانم. این کار تحول زیادی در زندگیام ایجاد کرد و انگیزه خوبی بهمن داد. همان زمان با زنی که به او علاقه داشتم ازدواج کردم و یک سال بعد صاحب فرزند شدیم. اما با تولد پسرم اوضاع تفاوت کرد.
دیگر رانندگی کفاف زندگیمان را نمیداد و هر روز که میگذشت بیشتر احساس میکردم در زندگی تحت فشار هستیم. از سوی دیگر کیسههای بزرگ پولی که جا به جا میکردم لحظهای فکرم را آزاد نمیگذاشتند و مدام با خودم میگفتم هر کدام از این کیسههای خاکستری رنگ چه تفاوت بزرگی در زندگی من ایجاد خواهد کرد و تا چه حد پسرم را خوشبختتر و شادتر میکند. به مرور زمان این ذهنیت در من شکل گرفت که باید هر طور که هست به یکی از این کیسهها دسترسی پیدا کنم. میدانستم که این کار دزدی است و من تا پایان عمر گرفتار خواهم بود اما تصمیم گرفته بودم برای یک بار هم که شده شانسم را امتحان کنم و سعی ام را برای رسیدن به آنچه میخواستم به نهایت برسانم. پسرم 3 ساله بود که دزدی کردم و اکنون که او 22 ساله است به اتهام سرقت دستگیر شدهام؛ اتهامی که دفاعی هم ندارم انجام بدهم و میدانم مستحق مجازات هستم.
فرار راننده حمل پول
مسوولان بانک شهر کوچک فلیکس در انگلیس زمانی که متوجه شدند ون مخصوص حمل پولی که باید سر ساعت به محل میرسید تاخیر دارد فورا پلیس را در جریان قرار دادند. تماسها با دو نفری که مسوول این کار بودند بیفایده بود و بالاخره پلیس متوجه شد که با دزدی بزرگی روبهرو شده است که هزاران پوند پول نقد در آن به سرقت رفته است. ساعتها بعد ون مخصوص حمل پول در خیابانی خلوت پیدا شد و ماموران توانستند بیش از نیمی از پولی که باید در آن وجود داشت را دست نخورده پیدا کنند؛ اما مبالغی هم گم شده بود. پلیس پس از تماس با بانک متوجه شد حدود 2 میلیون پوند سرقت شده و این اسکناسها که همگی باید به دست آنها میرسید در بستههای 100 پوندی در کیسههای مخصوص جاسازی شده بودند.
تلاش ماموران برای دستگیری 2 نفری که در این سرقت دست داشتند آغاز شد. راننده خودرو ادیماهر 37ساله بود و همدستش فیل رایتک نیز مفقود شده بود. تنها 3 روز بعد فیل دستگیر شد و یک میلیون پوند پول سرقتیاش را تحویل داد، اما از ادی خبری نبود. تمامی فرودگاههای کشور به حالت آمادهباش درآمدند تا این راننده فراری را دستگیر کنند، اما به نظر میرسید او که بسیار برنامهریزی شده دست به سرقت زده بود زودتر از شروع فعالیتهای پلیس از مملکت خارج شده باشد. گذر سالها تنها چند بار محل احتمالی اختفای ادی را فاش ساخت که هر بار هم به علت ثابت نشدن آن ماموران نتوانستند دستگیرش کنند. تنها چیزی که از این پرونده اثبات شده بود فرار متهم به آمریکا بود که کنترل پروازهای خروجی تنها چند ساعت بعد از سرقت پولها آن را تایید میکرد. ادی ماهر دستگیر نشد تا سال 2012 که اعلام ورشکستگیاش برای او دردسر ساز شد.
از کارم پشیمانم
سرقت را باید با ماموری انجام میدادم که حاضر میشد برای همیشه از شغلش خداحافظی کند و در این راه با من شریک باشد. اکثر افرادی که با من به عنوان همراه در حمل پول حضور داشتند مرا میشناختند و ارتباط صمیمانهای با آنها داشتم. تنها فردی که به نظر میآمد حاضر است این کار را انجام بدهد فیل رایتک بود. او گرچه به ظاهر مامور پلیس بود، اما هیچ بویی از انسانیت نبرده بود و حاضر بود با من همراه شود. وقتی نقشهام را به او گفتم، گفت که خودش مدتهاست به این موضوع فکر میکند. انگار دیدن کیسههای پول او را هم وسوسه کرده بود و راهی برای کنترل احساساتش نداشت. وقتی تصمیم به انجام کار گرفتیم، تنها یک قرار گذاشتیم و آن هم این بود که تنها به اندازهای سرقت کنیم که به آن احتیاج داریم. هرکدام یک میلیون پوند در نظر گرفتیم و نقشه را اجرا کردیم. من همه برنامهریزیها را انجام داده بودم. طبق محاسبهام 3 ساعت بعد از سرقت باید از کشور خارج میشدم و به بوستون آمریکا میرفتم. همسرم که از ماجرا چیزی نمیدانست و پسرم آماده بودند تا راهی این سفر شوند و من به محض برداشتن پولها و انتقالشان از طریق چند رابط به بانکی در آمریکا راهی آنجا شدم. فکر میکردم خوشبخت شده باشم، اما اینطور نبود. وقتی خبر دستگیری فیل را شنیدم بشدت ترسیدم. میدانستم که زندگی در ترس و وحشت بیفایده است و همه سالهای عمرم را به این خاطر از دست خواهم داد اما کاری بود که انجام داده بودم و راه برگشتی نداشت. وقتی صاحب فرزند دومم شدیم با خودم گفتم تا ابد به خاطر خوشبختیهایی که داشتم از خدا شاکرم و از او طلب عفو میکنم، اما زندگی در ترس کار خودش را کرده بود.
پولی که سرقت کردم هرگز نتوانست برایم شادی بیاورد و مدام افسرده بودم. دهها بار تحت معالجه روانشناسان قرار گرفتم، اما بیفایده بود. ناراحتی و پشیمانی از کاری که کرده بودم و دوری از وطنم خسته ام کرده بود. دوست داشتم به کشورم بازگردم و همه چیز را از نو شروع کنم اما نمیتوانستم. کارم در شرکتی مخابراتی بود که آن هم با وجود تلاشهای بسیاری که کردم به بنبست خورد و ورشکست شدم. طبق قوانین باید اعلام ورشکستگی میکردم و راه دیگری نداشتم. میدانستم این کارم ممکن است سبب لو رفتنم بشود، اما آنقدر از ماندن در جامعه آمریکا خسته شده بودم که دیگر اهمیتی برایم نداشت. روزی که ماموران به در خانهام آمدند، تعجب نکردم. تنها به آنها گفتم که از کارم پشیمانم و میخواهم به کشورم بازگردم.
مترجم: المیرا صدیقی
منبع: کورت نیوز
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد