در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
صدیقه کوهساری، غسال بهشت زهرای بم است، اما هیچکدام از رفتگان زلزله بم را نشسته و فقط آنها را در کانالهای عمیقی که در سر تا سر قبرستان حفر شده بودند به خاک سپرده است. او از 30 سالگی بیوه شده، حدود 20 سال است با وجود داشتن مهارت بهیاری و ماشیننویسی، غسال است. 5 بچه یتیم را بزرگ کرده و برای زندگی کردن، آنقدر مرده شسته که دیگر حسابش دستش نیست. همین حالا که گفتوگو را میخوانید، چند روزی است صاحبخانه، او و بچههایش را از خانه بیرون کرده است و آنها کانکسی را با اجاره بهای ماهانه 40 هزار تومان اجاره کردهاند.
خاطرههای صدیقه از بم، پر از تلهای آوار است و تنهای متلاشی و چهرههای خاک گرفتهای که چشمهایشان از درد و وحشت، بازماندهاند و بدی ماجرا این است که او هیچکدام این خاطرات را حتی یک لحظه فراموش نمیکند.
آن دفترچه که وقتی آمدم، زیر قرآن گذاشتیدش چه بود؟
برای رفتگان زلزله 5 دی قرآن میخواندم. ختم قرآن داشتم. ببین پر از اسم است! اینها اسم اعضای خانوادهها هستند. هر خانوادهای که قرآنش تمام میشود روی اسمهایش خط میکشم.
اسمها را از کجا آوردهاید؟
بستگان اموات سفارش دادهاند.
همیشه اینقدر سرتان شلوغ است؟
هر شب جمعه میآیند، یادی میکنند. بیشترشان بستگان رفتههای زلزله هستند. اینجا همیشه شلوغ است. داغ بمیها، همیشه تازه است دخترم. فراموش نمیشود.
امروز چند تا سفارش گرفتید؟
45 خانوار. بعضی از خانوادهها 15-14 نفری بودند.
چه سورههایی برایشان میخوانید؟
معمولا الرحمن و یاسین.... هرچه خودشان بخواهند.
پول هم میگیرید؟
اگر خودشان دوست داشته باشند چیزی میدهند.
اگر کسی پولی نداشته باشد، اما بخواهد برای بستگانش قرآن بخوانید. قبول میکنید؟
حتما میخوانم. من همیشه برایشان قرآن میخوانم. از همان اوایل که زلزله آمد. قبل از آن فقط میت غسل میدادم، اما وقتی زلزله شد، دیدم دیگر کمتر کسی مانده که برایشان قرآن بخواند؛ من خواندم. از همان موقع شروع کردم.
برای من خیلی جالب است که شما با وجود داشتن مهارت تایپ و بهیاری، غسال شدهاید!
کار دیگری پیدا نکردم. در مضیقه مالی بودم. بیوه بودم و باید بچههایم را بزرگ میکردم. اوایل سال 71، یک روحانی در کلاس قرآن به من گفت «غسال شو، این کار ثواب هم دارد.» قبل از من خانم بیسوادی این کار را میکرد. آن آقا گفت این خانم چون سواد ندارد ، نمیتواند.
مگر برای غسال شدن هم باید سواد داشت؟
بله. برای شستن میت، اول باید آب سدر، بعد آب کافور ریخت، بعد هم آب خالص که آب آخرت است. آن وقت باید بالای سرش قرآن خواند. باید سواد داشته باشی که بتوانی ذکر بگویی و قرآن بخوانی مثلا انا انزلناه یا چهار قل. غسالی زحمت دارد دخترم. من برای این کار گزینش شدم.
این بوی سدر و کافور شما را اذیت نمیکند؟
بویش میماند. من هر روز میروم حمام. غسل مس میت میکنم. لباسهایم را عوض میکنم.
شما از مردهها نمیترسید؟
روزهای اول میترسیدم. آن اوایل که کارم را شروع کردم یکبار بعد از شستن یک مرده تا 3 روز، دائم از حال میرفتم.
چرا؟ مگر آن مرده چه طوری بود؟
تصادفی بود. یک خانواده توی سیزده بدر، تصادف کرده بودند. تصادف فجیعی بود. بدن مادر خانواده در تصادف، له شده بود. من باید میشستمش. شستم اما بعد از آن، تا 3 روز از حال میرفتم. با کمک همان خانم بیسواد این کار را کردم. کارمان، کار سختی است مثلا شستن سوختهها خیلی سخت است. بدنشان مثل مجسمه میشود. خیلی تغییر میکند. بعضی وقتها اگر قابل شستشو نباشند باید تیممشان بدهیم.
امروز چند نفر را شستید؟
یک نفر بیشتر نداشتم. یک خانم تقریبا 50 و خردهای ساله بود.
چهره کسانی را که میشویید به یاد میآورید؟
بله کاملا یادم میماند، حتی یادم میآید که چطور فوت کردهاند یا چهکاره بودهاند. مثلا یک حاجیه خانم یادم میآید از تهران شما بود، سادات بود، تصادف کرده بود، وقتی آوردندش هیچکس جز دامادش همراهش نبود، وقتی غسلش دادم دیدم نوری روی صورتش افتاد. این تصویر را هیچوقت فراموش نمیکنم یا مثلا یک بار حاجیه خانم دیگری را برای شستن آورده بودند که یکهو چشمهایش را باز کرد. فهمیدم فوت نکرده، سکته کرده بود. نگفتم کجاست، فکر کردم شاید شوکه شود، فقط به بچههایش گفتم «بیایید! مادرتان زنده است.» همان موقع او را بردند بیمارستان اما متاسفانه دو سه روز بعد فوت کرد.
کسی از رفتگان زلزله بم را هم شستید؟
هیچکدام را نشستیم، فقط دفنشان کردیم. آب نبود، بعضیها هم اصلا قابل شستن نبودند، بدنشان متلاشی بود، تاول زده بودند، پوسیده بودند.
شهر بوی تعفن گرفته بود، علاوه بر بوی اجساد آدمها، دامها هم زیر آوار مرده بودند، بوی آنها هم میآمد.
از هشتم دی آن سال، من گرچه داغدار بودم، در بهشت زهرا چادر زدم که مردم را دفن کنم. قبل از آن کمک میکردم، اما اوضاع به هم ریخته بود، بعد از هشتم، منظم شد. پلیس آگاهی از رفتگان عکس میگرفت بعد ما خاکشان میکردیم.
چرا از آنها عکس میگرفتند؟
چون بستگان بعضیها هنوز پیدا نشده بودند، پلیس عکس میگرفت که اگر روزی، اقوامشان پیشان گشتند از روی عکسها بفهمند آنها در زلزله از دست رفتهاند.
دفن کردن اجساد چقدر طول کشید؟
ما تا دو سه ماه، مشغول دفن کردن بودیم.
بین صحبتهایتان گفتید که خودتان هم داغدار بودید، یعنی شما هم در آن زلزله عزیزی از دست داده بودید؟
نکته: با گذشت 6 سال هنوز برخی بیسر و سامانند اگرچه کار میکنند اما 10 میلیون تومان وام، کفاف ساخت دوباره خانهها را نمیدهد
مسعود، خواهرزادهام در آن زلزله فوت شد. 20 سالش بود، خودم بزرگش کرده بود. یک هفته از ازدواجش میگذشت، خودش و خانمش زیر آوار ماندند. خیلیها زیر آوار ماندند دخترم، توی کوچه خودمان عروس و دامادی بودند که همان شب، عروسی گرفته بودند، خودم رویشان چادر کشیدم.
شما و بچههایتان چطور زنده ماندید؟
کار خدا بود، نصف سقف خانه آمده بود پایین. باور نمیکنی اما حتی یک آجر روی سر بچههای من نیفتاده بود. من آن شب ختم قرآن داشتم. رفتم حیاط، برای تجدید وضو، نمیدانم چطور برایت بگویم.
هوا یکهو قرمز شد، زمین لرزید، خانه ما، نزدیک ارگ بود. دیدم که چیزی مثل شعله آتش از طرف ارگ بلند شد، صدای ترسناکی آمد. دویدم طرف اتاق، در بسته شده بود، سنگ و آجر، راه بچهها را سد کرده بود. روی آنها نریخته بود، اما آن قسمت از سقف که ریخته بود، راه بیرون آمدنشان را بسته بود.
آوار را خودم کنار زدم، بچههایم را تکتک بیرون کشیدم، خواباندم توی حیاط، بعد دویدم طرف خانه مسعود، آوار آمده بود روی سر خودش و خانمش، فوت کرده بودند، مسعود خانواده درجه یکم بود. از اقوام هم، خیلیها را از دست دادم؛ دختر دایی، پسر دایی، زن دایی، دایی، عمو همهشان الان در بهشت زهرای بم و نرماشیر و دهاتهای اطراف بم هستند.
شما شبها کابوس آن همه جسد را نمیبینید؟
نه، به فکر نمیروم.
یادم میآید که در آن سال، اجساد آنقدر زیاد بودند که آنها را داخل کانالهایی که در امتداد بهشت زهرا کنده شده بودند دفن میکردند. با این حساب امکان دارد سنگ قبرهایی که امروز روی قبرها هستند در جای دقیقشان نباشند؟
بعضیها در گورهای دسته جمعی دفن شدند.
آن زمان هم شما از دیدن اجساد ترسیدید؟
نمیترسیدم. برایم عادی شده بود. فقط به این فکر میکردم که زودتر دفنشان کنم.
گفتید یک بار، قبل از زلزله، حاجیه خانمی در غسالخانه زنده شد. هیچ وقت پیش آمد، از میان آنها که میخواستید دفن کنید، در کسی علائم حیاتی ظاهر شود؟
همه فوت کرده بودند.
آن روزها شما هزاران نفر را با کمک بقیه امدادگرها دفن کردید. بعید است کسی از میانشان یادتان مانده باشد. اینطور نیست؟
یکی از کسانی که خیلی واضح و روشن یادم مانده است و هیچ وقت از خاطرم نمیرود، خانمی بود که از وسط نصف شده بود. نیمی از بدنش گم شده بود. (گریه میکند) وقتی او را از زیر آوار بیرون کشیدیم فقط بالا تنهاش را پیدا کردیم. هیچوقت نیمه دیگر بدنش پیدا نشد و ما نیمتنهاش را دفن کردیم.
به نظرتان ممکن است دوباره زلزلهای مثل زلزله آن سال بم بیاید؟
اتفاقا چند روز قبل از سالگرد زلزله، باز زمین لرزید اما آنقدرها شدید نبود.
خاطره مردههایی که دیدهاید، اذیتتان نمیکند؟
فکر کن آرایشگر باشی. وقتی عروسی برایت میآورند که آرایشش کنی، چه برایت میماند؟ خنده و دستزدن و شادی. حالا فکر کن در موقعیت من، چه باید یادم بماند، شیون و گریه و غم. میدانی من از شدت غم و غصه تا حالا 2 تا سکته خفیف کردهام؟ خوب نیستم. مریضم.
شما تخصصهای مختلفی دارید. چرا دنبال کار دیگری نمیروید؟
رفتم. اداره کار هم اسم نوشتم. کاری پیدا نمیشود.
حقوقی که میگیرید کفاف ادارهکردن خانوادهتان را میدهد؟
بچههای من مریض هستند. یکی از دخترهایم گواتر دارد. یکیشان هم کمبود آهن دارد. پسرم هم رفت سر کار، آسم گرفت. حالا تنگی نفس دارد.
من حتی پول لباسهایشان را هم ندارم. بچههایم برای کمک به خانواده، درسشان را ول کردند، اما حالا همهشان در خانه هستند، کار پیدا نکردهاند و بیکارند.
چرا با گذشت 8 سال از زلزله، هنوز سر و سامان نگرفتهاید؟
چون دیگر کسی را ندارم. همه رفتهاند زیر آوار. کسی به من کمک نمیکند. خودم هستم و خدای بالای سرم. خانواده رنجوری هستیم. بچههایم مریض هستند. خودم هم مریضم. نه کمیته امداد کمک میکند، نه بهزیستی. میگویند چون کار میکنم نمیتوانم تحت پوشش آنها باشم، اما حقوقم برای خانواده کافی نیست.
بعد از زلزله به شما وامی برای بازسازی خانهتان دادند؟
10 میلیون تومان وام برای خانهسازی به ما دادند. من قبل از آن وام نگرفته بودم. پولم را سپردم به پیمانکار. فقط پی ساختمان را ریخت. بعد هم نمیدانم چطور شد که فرار کرد. این اتفاق برای چند نفر دیگر از همشهریهای ما هم افتاد. من آن خانه نیمهکاره را فروختم خرج بیماری دخترم کردم.
بزرگترین آرزویتان چیست؟
دلم میخواهد از این بیخانمانی نجات پیدا کنیم. آرزویم این است که پسرها از بیکاری دربیایند، مثلا یک وانت بار داشته باشند، پشتش سیبزمینی بار کنند، بفروشند.
اگر قرار بود از میان همه کشتهشدههای زلزله بم فقط یک نفر زنده شود و انتخاب او با شما باشد، چه کسی را انتخاب میکردید؟
همان عروسی که توی محلهمان بود را انتخاب میکردم. صورتش هیچ وقت از یادم نمیرود.
مریم یوشیزاده / گروه جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر