نقدی بر فیلم «این سیب هم برای تو» ساخته سیروس الوند

کلاغ انتقام، کبوتر صلح می‌شود!

درباره پرتقال خونی

وقتی کارگردان خودزنی می‌کند

سیروس الوند نامی آشنا در عرصه سینمای این سرزمین است.
کد خبر: ۴۴۰۹۶۴

او را بیشتر با فیلم‌هایی که در دوران میانی فیلمسازی‌اش ساخت به یاد می‌آوریم؛ مهمتر از همه «یک بار برای همیشه» که در آن بازی مرحوم خسرو شکیبایی در کنار فاطمه معتمدآریا، دوران اوج فیلمسازی این کارگردان کارکشته را رقم زد.

دوران اولیه فیلمسازی‌ الوند دقیقا مشابه فیلم‌های سال‌های اخیر اوست؛ یعنی آثاری که به قصد جذب گیشه با حضور بازیگران نام‌آشنا ساخته ‌شده و اغلب‌ با بی‌تفاوتی منتقدان روبه‌رو می‌شوند.

آخرین ساخته این کارگردان که بر پرده سینماهاست «پرتقال خونی» نام دارد که اخیراً سازنده‌اش در گفت‌وگویی اعلام کرده که «بهترین فیلمش نیست».

این جمله را می‌توان این‌گونه تصحیح کرد که پرتقال خونی نه تنها بهترین فیلمش نیست، بلکه یکی از ضعیف‌ترین آثار کل کارنامه هنری اوست.

در این نوشته به دلایل این ناکامی می‌پردازیم و مهم‌تر از آن، این‌که چرا الوند حساسیت‌ دوران دهه60 و 70 خود را از دست داده و از ساختن فیلم‌های ضعیفش احساس ناخوشایندی ندارد.

اعتراض او به نحوه اکران این فیلم و نیز برخی اظهارنظرهای دیگر او نشان می‌دهد همچنان فکر می‌کند فیلم‌هایی از جنس پرتقال خونی را دوست دارد و به آنها اعتقاد دارد.

پرتقال خونی درباره یک مثلث عشقی است و بتدریج قرار است توطئه‌ای که در فیلمنامه پیمان عباسی طراحی شده، کشف شود و بیننده را غافلگیر کند.

با نگاهی به دیدگاه‌های مردم عادی و برخی نویسندگان درباره فیلم، می‌شود فهمید که توطئه طراحی شده برخلاف نظر کارگردان، پیش از موعد لو می‌رود و هیچ اتفاق خارق‌العاده‌ای در لحظه فاش شدن حقیقت نمی‌افتد؛ جز لبخند تماشاگر.

مهندس والا (فریبرز عرب‌نیا) مردی میانسال و جاافتاده‌ای است که در آستانه جدایی از همسرش (ویشکا آسایش) قرار دارد.

دختری به نام ترمه (نیوشا ضیغمی) که طراح دکور است، برای سامان دادن به دفتر کار مهندس، وارد زندگی او ‌شده و میان آنها رابطه‌ای عاطفی ایجاد می‌شود. اندکی بعد سروکله سیاوش، عکاس جوان (حامد بهداد) پیدا می‌شود و ماجرا به سمتی دیگر می‌رود.

آنچه در نگاه اول مایه تعجب است، شباهت قصه پرتقال خونی با فیلم قبلی سازنده‌اش «تله» است. در آنجا نیز روبنای قصه، مثلث عشقی است اما زیربنا توطئه و نقشه‌ای که لو می‌رود.

نمی‌توان گفت کدام یک از این دو فیلم بر دیگری برتری دارد، زیرا در هر دو شلختگی و ساده‌بینی موج می‌زند.

آنچه که در خلاصه داستان از آن به عنوان «ایجاد رابطه‌ای عاطفی میان مهندس والا و ترمه» گفتیم، ادعایی است که در فیلم وجود ندارد.

ایجاد رابطه عاطفی تبدیل شده به انواع و اقسام مارک‌ لباس و آرایش که بازیگران را به مدل‌های تبلیغاتی بدل کرده و به آنان اجازه نفس کشیدن نمی‌دهد، چه رسد به ایفای نقش.

عرب‌نیا که در یک سال اخیر به واسطه بازی‌اش در سریال «مختارنامه» نقل محافل و رسانه‌ها بود، در این فیلم بازی بسیار ضعیفی از خود به نمایش می‌گذارد.

حامد بهداد نیز در این فیلم بازی و حضور مصنوعی و متظاهرانه‌ای دارد و نیوشا ضیغمی هم که در واقع به همت او و همسرش این فیلم ساخته شده، بیش از تجربیات گذشته‌اش در سینمای تجاری، حرفی برای گفتن ندارد.

قصه‌ای که الوند برای ساخت، انتخاب کرده، فی‌نفسه هم می‌تواند پشتوانه یک ملودرام اجتماعی خوش ساخت شود و هم عاملی در جهت سقوط اثر.

الوند به جای این‌که نقاط قوت این قصه را تقویت کند و به فکر موقعیت ‌سازی‌ سینمایی ناب و شخصیت‌پردازی درست باشد، حواشی را پررنگ می‌کند و میدان عمل بازیگرانش را به حدی وسعت می‌بخشد که هر کاری دوست داشتند، بکنند. تماشای این فیلم، این سوال را در ذهن ایجاد می‌کند که آیا واقعا کارگردانی پشت این کار بوده است؟!

یکی از راه‌حل‌های ساده و کودکانه جذاب‌ کردن فیلم برای تماشاگر عام، گنجاندن خرده‌نقش‌هایی در فیلمنامه برای انتخاب بیشتر بازیگران است تا به این روش، تعداد بیشتری تماشاگر جذب فیلم شوند. به همین ترتیب است که ویشکا آسایش، زیبا بروفه و آهو خردمند در این فیلم فرصت حضور پیدا می‌کنند.

ویشکا آسایش در نقش همسر مهندس عملاً هیچ‌گونه کارایی‌ای ندارد، زیبا بروفه هم دوست صمیمی ترمه است که همه برای آشنا شدن با دوستش، وقت او را می‌گیرند.

این‌ها نمونه‌هایی از فکر اصلی فیلمنامه و موقعیت‌سازی است.وقتی همه چیز یک فیلم در ظاهرش خلاصه می‌شود ، می‌توان براحتی خانم‌هایی را پذیرفت که دوران افسردگی و هجر را سپری می‌کنند و برای بیرون آمدن از ناامیدی تصمیم می‌گیرند به جزیره کیش سفر کنند.

عجیب‌تر از همه، حضور محمود کلاری در این میان است. می‌گویند کلاری اگر در کنار کارگردان خوبی قرار بگیرد، نتیجه کارش فوق‌العاده خواهد بود.

این نکته را می‌توان از قیاس «جدایی نادر از سیمین» با پرتقال خونی دریافت؛ همچنین از قیاس «باد ما را خواهد برد» و «گرگ و میش».

کلوزآپ‌های اغراق‌شده کلاری در طول نمایش پرتقال خونی هیچ توجیهی ندارد.

فیلمبرداری که کار با نور و رنگش زبانزد خاص و عام است و قدرت تصویرگری‌اش بسیاری از آثار سینمای ایران را (مثل «لیلا» اثر داریوش مهرجویی) را جاودانه کرده، در این فیلم هیچ ایده روشنی برای قاب‌بندی‌ها و طراحی نور نداشته، جز نزدیکی بسیار اغراق‌شده دوربین به سوژه.

انگار عوامل سازنده پرتقال خونی یکدل و هم‌قسم شده‌اند که فیلم بدی بسازند و بی‌تفاوت از کنار اتفاقات خوب سینمای ایران در سال‌های اخیر بگذرند.

بی‌‌سبب نیست اگر عده‌ای از مخاطبان فیلم، این اثر را با نمونه‌های سخیف ماهواره‌ای مقایسه می‌کنند.

سخیف بودن یک اثر از آنجا می‌آید که مثلا سازندگان به قصد نابخرد شمردن تماشاگر، شخصیت‌ بیمار و رو به ‌مرگ ‌شان را به گونه‌ای نشان می‌دهند که گویی ثانیه‌ای قبل، از سالن میک‌آپ بیرون آمده‌ است.

 نوشتن چنین یادداشتی بر اثری از سیروس الوند، تجربه‌ای خوشایند نیست. نه برای نگارنده این سطور بلکه برای هر کسی که زمانی فیلم‌های خوبی از این کارگردان باتجربه دیده است.

‌کاش الوند وقتی می‌دید با ریزش مخاطب و بی‌تفاوتی منتقدان روبه‌رو شده، همچون کارگردان هم‌نسلش علیرضا داوودنژاد تغییر مسیر می‌داد و شیوه دیگری در فیلم ساختن در پیش می‌گرفت.

با دیدن پرتقال خونی بیش از همیشه احساس می‌شود که الوند نیازمند بازنگری اساسی در کارنامه این سال‌های فعالیت خویش است.

او که بهترین ملودرام‌ها را در دهه 60 و اوایل دهه 70 ساخته، نیازی به تکرار خودش ندارد. می‌گویند سیروس الوند جزو کارگردانانی است که با وجود تجربه بسیار، همچنان فعالیتش تداوم دارد و این فضیلت است، اما از زاویه‌ای دیگر جور دیگری می‌توان نتیجه گرفت.

خوش‌بینانه‌ترین نتیجه‌گیری این است که در سال‌های اخیر، هیچ چیز و هیچ‌کس به اندازه خود الوند و فیلم‌هایش، خاطرات خوب دوران اوج او را خدشه‌دار نکرده است.

لیلا خراط

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها