داستان زندگی زنی که به خاطر مواد مخدر به زندان افتاد

کاش پدرم مرا مجبور به ازدواج نمی‌کرد

روح‌انگیز ـ م، زنی51 ساله است که 2 سال از عمرش را پشت میله‌های زندان گذرانده. خودش می‌گوید بهترین سال‌های عمرش را یعنی، 23 و 24 سالگی، در زندان گذرانده و آن هم نه بخاطر خودش که به خاطر شوهر معتادش.
کد خبر: ۴۳۴۶۸۵

او توضیح می‌دهد: من را به زور شوهر دادند نمی‌خواستم ازدواج کنم یعنی خودم پسر دیگری را دوست داشتم اما پدرم من را به زور به کریم داد. بعد هم فهمیدم کریم معتاد است او کتکم می‌زد و بداخلاق بود چند بار خواستم جدا شوم ولی پدرم مخالفت کرد. می‌گفت زن نباید به این راحتی‌ها قهر کند باید به جای طلاق کاری کنم شوهرم پابند زندگی بشود و ترک کند. ولی فایده‌ای نداشت کریم اهل ترک کردن نبود من هم چاره‌ای نداشتم جز این‌که بسوزم و بسازم یک بار هم که رفتم برایش مواد بخرم گیر افتادم و زندانی‌ام کردند تازه آن موقع بود که پدرم فهمید چه بلایی سر من آورده و زندگی‌ام را چطور آتش زده است.

پدر روح‌انگیز از اشتباهی که در حق دخترش مرتکب شده بود، بسیار پشیمان بود برای همین برای آزادی فرزندش خیلی تلاش کرد و البته راه به جایی نبرد. البته توانست کریم را به طلاق راضی کند. روح‌انگیز هنوز زندان بود که پدرش فوت شد. زندانی سابق می‌گوید: مادرم وقتی خیلی بچه بودم مرده بود و پدرم زن دوم داشت. وقتی آزاد شدم دیگر خانه پدری هم نبود که آنجا بمانم نامادری‌ام یک هفته من را تحمل کرد اما بعد از آن با نگاه‌ها و رفتارش فهمیدم وقت رفتن است آن موقع شهریار می‌نشستیم. آمدم تهران و برای خودم یک خوابگاه پیدا کردم و دنبال کار گشتم دیپلم ریاضی داشتم ولی به خاطر سوء‌سابقه کسی حاضر نبود به من کار بدهد تا این‌که در بازار فرش با پیرمردی آشنا شدم که کارهای رفوگری‌اش را به من سپرد درآمدش آنقدر بود که کرایه خانه‌ام را بدهم و زندگی‌ام را بچرخانم.

روح‌انگیز در همان بازار فرش چند خواستگار پیدا کرد که به همه‌شان جواب رد داد تا این‌که بالاخره تصمیم گرفت با خواستگار آخر عقد موقت کند. او می‌گوید: از ازدواج می‌ترسیدم تجربه تلخی داشتم برای همین با حمید صیغه کردم و قرار شد اگر هر دو از زندگی راضی بودیم عقد دائم کنیم دیگر از آن پانسیون بیرون آمدم و به خانه حمید رفتم. او یک بچه 3 ساله داشت و همسرش در یک تصادف فوت شده بود. مرد خوبی بود ما بعداز 3 سال عقدموقت، بالاخره ازدواج دائم کردیم و خودم هم بچه‌دار شدم و از آن به بعد دیگر در خانه کار می‌کنم. شوهرم در یک حجره فرش‌فروشی کار می‌کند از بچگی آنجا بوده ولی آنقدر پول دارد که بخواهد برای خودش مغازه بگیرد حالا نه در بازار ولی بالاخره جای دیگری ولی فعلا چنین تصمیمی ندارد. می‌گوید یکی دو سال دیگر هم قصد دارد در بازار بماند من هم به تصمیم‌اش احترام می‌گذارم.

روح‌انگیز حالا از زندگی‌اش راضی است. او می‌گوید: از نامادری و خواهر و برادرانم زیاد خبر ندارم هر از‌گاهی تلفنی با برادرم حرف می‌زنم ولی بیشتر سرگرم بچه‌داری هستم. خدا را شکر همه چیز خوب است و راضی هستم ولی ای کاش پدرم مرا مجبور به آن ازدواج نمی‌کرد البته او را بخشیده‌ام و امیدوار هستم روحش شاد باشد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها