آخرین روز‌های مدرسه

کد خبر: ۴۰۶۹۵۶

با خودش فکر کرد‌ چه چیزی می‌تواند به خانم معلم بدهد که هم خوب باشد و هم او با دیدن آن همیشه به یادش بیفتد. فکر کرد و فکر کرد تا به این نتیجه رسید که با مقواهای رنگی‌اش یک کارت قشنگ درست کند و یک طرف آن را نقاشی کند و طرف دیگرش را هم برای خانم معلم نامه بنویسد.

هلیا‌ سراغ مقواها رفت و آنها را روی میزش پهن کرد تا یک رنگ خوب از بین‌شان انتخاب کند. رنگ آبی را انتخاب کرد و قسمتی از آن را به اندازه‌ای که می‌خواست برش داد و با مقوا‌های دیگر دو تا ابر و یک خورشید و یک گل سرخ و کمی چمن درست کرد و با چسب روی مقوای آبی رنگش چسباند که به نظرش از نقاشی قشنگ‌تر شد و کنار آن بزرگ نوشت: «معلم عزیزم‌ دوستت دارم»

حالا می‌خواست پشت کارت برای خانم معلم مطلبی بنویسد. کمی فکر کرد و این طور نوشت: «معلم عزیزم سلام، شما مادر دوم من هستید، من شما را خیلی دوست دارم و تمام تلاشم را می‌کنم که شما از من راضی باشید. من این کارتی را که درست کردم به شما یادگاری می‌دهم چون‌ می‌دانم قرار است چند روز دیگر از هم جدا بشویم‌امید وارم در یک سالی که پیش هم بودیم من شما را اذیت نکرده باشم و برای شما شاگرد خوبی بوده باشم. معلم خوبم، تو بهترین تکیه گاه منی، من سعی می‌کنم حتی موقعی که از هم جدا شدیم و تا آخر عمرم هم شما را فراموش نکنم و همیشه به یادتان باشم. من از خدا می‌خواهم‌ معلمی به این خوبی، مهربانی و توانمند‌ را سالم نگه دارد و در کارهایتان به شما کمک کند. خدایا از شما هم می‌خواهم تمام معلم‌های دنیا وجهان را سالم نگه‌داری و‌ بچه‌ها هم سعی کنند که دانش‌آموز خوبی برای تمام معلم‌ها باشند و درس بخوانند تا آنها را خوشحال‌ و در آینده به کشور خودشان خدمت کنند. معلم خوبم خداحافظ.»

هلیا وقتی‌ نامه‌اش تمام شد یک بارآن را خواند و کارت را هم با دقت نگاه کرد؛ خوب و قشنگ شده بود و از کارش حسابی راضی بود.

او از این‌که توانسته بود با کمترین هزینه کارت زیبایی برای معلمش درست کند، شاد شاد بود.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها