گفت‌وگو با لوری مور ، نویسنده داستان‌های کوتاه

دوست داشتم در قصه‌های پریان باشم

اشاره: لوری مور (با نام اصلی مری لورنا مور) سال 1957 و در شهر گلن فالز ایالت نیویورک به دنیا آمد. او نویسنده داستان کوتاه است و بیشتر از همه به دلیل نوشتن داستان‌های طنزآمیز و غم‌انگیز معروف است.
کد خبر: ۳۹۹۲۲۵

خودیاری، مثل زندگی و پرندگان آمریکا از جمله کارهای پرفروش این نویسنده هستند که بیشترشان درباره رابطه‌های به نتیجه نرسیده و بیماری‌های کشنده است. مور 2 رمان به نام‌های آنانگرام و چه کسی بیمارستان قورباغه‌ها را اداره خواهد کرد؟ نیز نوشته است.

او سال 1998 برنده جایزه ا. هنری و سال 2004 برنده جایزه ری و سال 2006 هم عضو آکادمی‌هنر و ادبیات آمریکا شد.

گفتگوی کوتاه زیر تلاش دارد تا بسترهای فکری، اجتماعی و روان‌شناختی که در پدیدآمدن داستان‌های لوری مور نقش داشته‌اند را مورد کنکاش قرار دهد.

شنیده‌ام شما در سال‌های نوجوانی رمان‌های پلیسی و کتاب‌های بیوگرافی می‌خواندید. می‌شود بگویید دقیقا چه کتاب‌هایی؟

من از آن رمان‌های پلیسی حرفه‌ای و واقعی که شخصیت‌هایش کلاه بر سر می‌کردند، نمی‌خواندم، مثلا رمان‌های نویسنده‌ای مثل نانسی درو را می‌خواندم، البته اگر او را نویسنده حسابی بدانند. یک کارآگاه باشی دختر! این تفریح خوبی برای کلاس علوم به نظر می‌رسید! این کارآگاه یک بارانی می‌پوشیدو 2 تا هم دوست داشت، یکی چاق و آن یکی با حرکات پسرانه. در مورد کتاب‌های بیوگرافی هم باید بگویم که به شدت مجذوب کتاب‌های ویرجینیا دیر و هرییت تابمن بودم. زندگینامه‌هایی که آنها می‌نوشتند، سرشار از خلاقیت بود.

آیا هرگز خواستید که جای هیچ‌کدام از شخصیت‌های این کتاب‌ها باشید؟

من وقتی داستان‌های افسانه‌ای پریان را می‌خواندم، دوست داشتم در این قصه‌ها و جای آدم‌هایی باشم که در پایان داستان تا ابد در خوشبختی زندگی می‌کردند؛ مثل سفید برفی. ولی کتاب‌های بیوگرافی پر از تلاش و رسیدن به مقام‌های بزرگ بود و البته در پایان شخص می‌مرد، بنابراین هرگز دلم نمی‌خواست جای آدم‌های این کتاب‌ها باشم.

روی دیوار‌های خانه‌تان چه پوستر‌های می‌چسباندید؟

پوستر‌های واقعا احمقانه و مسخره. مثلا پوستر‌هایی از جان ویوکو (یک خواننده و نوازنده معروف) که در زیر یکی از آنها نوشته شده بود: «زندگی مثل بنزین است؛ یک گالن 39 سنت.»

شاعر مورد علاقه شما در دوران نوجوانی‌تان چه کسی بود؟

جورج مردیث. شعر عشق مدرن او را هر وقت می‌خواندم گریه‌ام می‌گرفت. من قبل از این که خودم ازدواج کنم، به ازدواج‌های شکست‌خورده و غم‌انگیز علاقه خاصی داشتم!

در سینما چه فیلم‌هایی را می‌پسندید؟

در مورد فیلم‌های سینمایی، بهترین نمونه شاید رومئو و ژولیت ساخته زفیرلی باشد و همچنین فیلم‌های داستان وست ساید و در بارانداز. البته من هنوز دارم سعی می‌کنم کسی را پیدا کنم که فیلمی ‌به نام دوست من، گرگ (My Pal Wolf) را که در کودکی دیده بودم به یاد داشته باشد. داستان این فیلم درباره یک دختربچه است که با یک حیوان که او فکر می‌کند یک گرگ است، دوست می‌شود، ولی در ادامه می‌فهمد که آن حیوان در واقع یک سگ پلیس است که فرار کرده و حالا این دخترک باید آن را به پلیس تحویل بدهد. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم تمام داستان‌هایی که من نوشته‌ام از همین فیلم بیرون آمده‌اند.

شما سال‌ها قبل ساکن شهر نیویورک بودید. از زندگی در این شهر چه چیزی حاصل‌تان شد؟

زندگی در این شهر بسیار الهام‌بخش و ایجاد انگیزه می‌کرد و یک جای بسیار عالی برای پیاده‌روی و فکر‌های بکر بود، ولی من عملا نمی‌توانستم کار‌هایم را آن‌طور که باید زیاد انجام بدهم.

شما در جوانی برنده جایزه داستان کوتاه مجله 17 ساله‌ها شدید. آن موقع مجله زیاد می‌خواندید؟

نه آنقدر‌ها زیاد، ولی گذرا می‌خواندم. من با مجله لایف روی میز عسلی و برشتوک لایف روی میز صبحانه بزرگ‌شدم. انگار مردم از صرف زنده بودنشان راضی بودند.

مجله نیویورک مترو 
مترجم: فرشید عطایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها