در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
***
بیش از یک دهه است که مناطق جنگی در جنوب کشور هر ساله پذیرای میهمانانی است که از اقصینقاط کشور به این سرزمین میآیند تا از نزدیک با مکانهایی آشنا شوند که در سالهایی نهچندان دور شاهد رزم مردانی بوده که برای دفاع از ناموس و خاک خود در برابر تعدی دشمنان، جان خود را بر کف گرفته و بیهیچ چشمداشتی جنگیدند و اکنون تعداد زیادی برای یافتن ردپایی از آنان و یاد و خاطرشان، شهرهای پرهیاهو و پرفروغ را رها کرده و به نقاطی آمدهاند که فروغ ظاهری شهر را ندارد، اما پر از ستاره است؛ ستارگانی که دست هیچ کس به بسیاری از آنان نمیرسد و آنهایی هم که هنوز در آسمان شهر نفس میکشند، زیر غباری از فراموشی، گذاشته شدهاند و کمتر کسی سراغشان را میگیرد. اینجا سرزمین نور است حتی اگر سالی چند روز در آستانه بهار به غبارروبی از ستارگانش مشغول شویم. اینجا جنوب است، جایی که فکه دارد، چزابه دارد، شلمچه، طلاییه و شهدای هنوز گمنام دارد.
***
اگرچه برای سومین بار است میخواهم قدم به سرزمینی بگذارم که میشود در آن بوی کربلا را استشمام کرد، اما هیجان اولین بار را دارم و گویی راهی وادیای میشوم که تاکنون ندیدهام. شوق نخستین دیدار ذره ذره وجودم را تسخیر کرده است. اگر دفعات پیشین به عنوان دانشجو به این سرزمین آمده بودم، این بار در قالب تیم رسانهای که به دعوت نیروی زمینی ارتش عازم مناطق جنگی جنوب شده بود، به اینجا میآیم. از همان ابتدا میتوانم حدس بزنم که تجربهای متفاوت از دفعات قبل خواهم داشت زیرا خبرنگار آموخته است تا از زاویهای دیگر به هر موضوعی نگاه کند و به کنکاش و دیدن آنچه بپردازد که ندیدنی است و حالا این ما هستیم و راویانی از نیروی زمینی ارتش، مردانی که بعد از جنگ نیز همچنان در منطقه حضور دارند و به مراقبت و حراست از مرزها مشغولند. به گفته امیر سرتیپ دوم ستاد سیدعلی مهرابی فرمانده قرارگاه عملیاتی جنوب غرب کشور، در آن سوی مرزها هم منافقان حضور دارند و هم معاندان، هم انگلیسیها و هم آمریکاییها؛ بحث قاچاقچیان سلاح نیز وجود دارد لذا لزوم حضور ارتش در منطقه ضروری است.
***
«فیلمهای جنگی را دوست ندارم چون اغلب واقعیتهای جنگ را نمیگویند. این که حاجی سیدت رو کشتند یا سید، حاجی شهید شد، روایت جنگ نیست، واقعیت جنگ تحمیلی در این دسته فیلمها دیده نمیشود...» این را سرهنگ احمد حیدری میگوید که زحمت روایت ناگفتههای مناطق جنگی را به عهده دارد و صبورانه و مشتاقانه برایمان تاریخ فکه، اروند کنار، عملیات والفجر 8 و... را تعریف میکند. میانسال است، اما پرانرژی. طعم اسارت را هم چشیده و حالا از گمنام ماندن شهدای ژاندارمری در 8 سال جنگ تحمیلی گلایه دارد. همانها که او میگوید کلاه خاکی بر سر داشتند و هنوز که هنوز است جسدشان زیر خاک مانده است و همچنان ناشناس باقی ماندهاند و کسی از آنها و دلاوریهایشان اسمی نمیبرد. این پیر جنگ هنگام بازدید از منطقه فکه وقتی تاکید میکند که منطقه فکه همه چیزش گمنام است، صدایش میلرزد. نقبی هم به آن دوران میزند: «در مقاطعی از جنگ تجهیزات ما بسیار اندک بود و نهایت تمکن نظامیمان اسلحه ژـ3 و کلاشینکف بود، آلمانیها و ایتالیاییها با دوربینهای مدار بسته، میدانهای مینی را که خود برای عراق ساخته بودند، کنترل میکردند. میدانهای مینی که 5 کیلومتر عمق و 1400 متر عرض داشت با این حال رزمندگان ما آبرومندانه جنگیدند و هراسی از این تجهیزات نظامی به دل راه ندادند.»
***
خرمشهر هنوز خرم نشده. اولین بار سال 83 دیدمش و بعد از 6 سال که دوباره میبینمش، تغییر محسوسی در آبادانیاش نمییابم. خیلی از کوچهها و خیابانها هنوز خاکیاند و آب آشامیدنی سالم نیز هنوز نصیب همه مردمش نشده است. با این که هر ساله برایش جشن آزادی میگیریم، اما گویی خرمشهر فقط در آن یک روز مورد توجه است که اگر غیر این بود، باید بعد این همه سال، تاکنون آبادِ آباد میشد، ساخته میشد، حتی بهتر از همان خرمشهری که بود، اما افسوس که این گونه نیست. از خرمشهر به شلمچه میرویم که 25 کیلومتر با این شهر فاصله دارد و آن طور که سرهنگ اسماعیلی ـ که مسوولیت همراهی تیم خبرنگاران را عهدهدار است ـ میگوید تا بصره نیز 15 کیلومتر بیشتر راه نیست. فضای شلمچه با آنچه برای اولین بار سال 78 دیدم، تفاوت کرده است. با سازههایی که به رسم یادبود ساختهاند، به نظرم آن بکری سالها پیش را نداشت.
باور کردنی نیست که تمام این مسیر 25 کیلومتری قبل از شروع جنگ تحمیلی سراسر پوشیده از نخل بوده، اما اکنون گویی فقط یک بیابان است آن هم لمیزرع و اگر کسی داستان جنگ را نداند، چطور میتواند باور کند اینجا روزگاری صاحب نخلستانها بوده است... .
حالا به جای این نخلها، مینها در دل خاک ریشه دواندهاند و اگرچه بسیاری از این مینهای کاشته شده توسط رژیم بعث عراق، امروز از دل زمین بیرون آورده شده، اما همچنان بیش از 70 هزار هکتار از اراضی درگیر با جنگ تحمیلی 8 ساله، آلوده به مین هستند. حالا جنگ تمام شده و افرادی هستند که در ارتش مشغول کشف و خنثی کردن مینهایی هستند که به خاطر تغییرات جوی، گاه تا عمق یک متر در زمین پنهان شده یا در پی بارشهای فصلی، به محل دیگری کوچ کرده است و مجهولالمکان بودنشان باعث شده حتی اگر نقشههای مین هم وجود داشته باشد، نتوان به سادگی آنها را پیدا کرد.
تا قبل از سال 1384 وزارت کشور و استانداریها مسوولیت مینزدایی از اراضی آلوده را داشتند اما پس از آن این کار به وزارت دفاع محول شد و علاوه بر ارتش که از ابتدا کار مینزدایی را انجام میداد، سپاه پاسداران و شرکتهای خصوصی نیز وارد این کار شدند تا به این ترتیب استانهای پنجگانه خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی که آلوده به مین هستند، پاکسازی شوند. در این میان استان خوزستان آلودگی بیشتری دارد.
هنوز که هنوز است در باغ شهادت باز است. جابهجایی مینها و نبود نقشه میادین مینی که دشمن طراحیاش کرده، باعث شده تا مینها همچنان قربانی بگیرد اگرچه تعداد مصدومان و شهدای مین بردار کاهش یافته، اما این را باید به حساب افزایش تجربه نیروهایی گذاشت که سالهاست بیهیچ چشمداشتی مشغول کشف مینها هستند.
ستوان سوم حسین حسینوند، یکی از این افراد است که پوتین به پا در حالی که جلیقه مخصوص پوشیده و کلاهی محافظ با سپری شفاف که صورتش را استتار میکند، بر سر گذاشته، برایمان مراحل یافتن و خنثی کردن مین را اجرا میکند. باید با آرامش و صبر هرچه بیشتر این کار را بکند چرا که در بحث مینیابی، اولین اشتباه آخرین اشتباه خواهد بود. پوتینهایش و اسباب کارش از همان نوعی است که سال 83 دیده بودم. دنبال تجهیزات جدیدتر و بیشتری میگشتم، اما هر چه چشم گرداندم، اثری ندیدم. کمبود بودجه ، وجود برخی محدودیتها و مهجور بودن این رشته و فعالیتها، باعث شده تا جای تجهیزات پیشرفتهتر در کنار تخصص این افراد خالی باشد.
چند وقت است به کار مینیابی مشغول هستید؟
نزدیک 19 سال است در این منطقه کار میکنم.
این 19 سال را بهطور مستمر مشغول مینیابی بودهاید؟
همهاش یا در گروه تخریب بودهام یا کشف مین.
کشف مین کار پرخطری است. چرا سراغ این کار رفتهاید؟
من این شغل را انتخاب کردهام، به هر حال باید تکلیف و وظیفه خودمان را انجام دهیم.
به هر حال شما میتوانید در بخش دیگری انجام وظیفه کنید!
این شغل را که انتخاب کردهام باید با تمام خطراتش بسازم.
تا حالا شده که شاهد شهید شدن دوستانتان حین مینیابی باشید؟
سرهنگ حیدری: فیلمهای جنگی را دوست ندارم چون اغلب واقعیتهای جنگ را نمیگویند. این که حاجی سیدت رو کشتند یا سید، حاجی شهید شد روایت واقعیت جنگ نیست
بله متاسفانه. تاکنون8 ـ 7 نفر از همکارانم بودهاند که یا شهید شدهاند یا مجروح. یک بار یک مین والمرا منفجر شد که سه نفر در جا شهید شدند.
هیچ وقت نشده است که از انتخاب این شغل پشیمان شده باشید؟
نه. تا حالا هیچ وقت پشیمان نشدهام.
وقتی یک مین پیدا میکنید چه احساسی دارید؟
خیلی خوشحال میشوم. چون پیدا کردن یک مین یعنی نجات جان یک نفر، یعنی یک کشاورز میتواند بزودی در زمینش کشاورزی کند و فرزندان و میهمانان او میتوانند در این زمینها با خاطری آسوده قدم بزنند. این احساس خیلی خوبی است.
آن لحظهای که برای اولین بار خواستید مینی را خنثی کنید واقعا چه حسی داشتید؟
باور کنید وقتی این شغل را انتخاب کردم همه خطراتش را به جان خریدم. من وقتی 10 ساله بودم وارد بسیج شدم و به خاطر وطنم نیز الان حدود 20 سال است که خدمت میکنم.
خانوادههایتان با شغلتان مشکلی ندارند؟
نه خدا را شکر.
اصلا میدانند که شما کار مینبرداری میکنید؟
بله.
یعنی از خطرات کارتان مطلعند؟
همسرم از بستگانم است و کاملا همه چیز را میدانند.
نحوه کار کردنتان چگونه است؟
دو هفته اینجا هستیم و دو هفته مرخصی میرویم.
آیا هر بار که میخواهید به محل کارتان بیایید، دچار دغدغه و اضطراب میشوید؟
برای من عادی شده هرچند بچههایم هر بار میخواهم به محل ماموریتم بیایم ابراز ناراحتی میکنند.
چند تا فرزند دارید؟
دو تا.
تا حالا دچار حادثه شدهاید؟
نه خدا را شکر.
فکر میکنید چه علتی باعث شده تا به لطف خدا دچار حادثه نشوید؟
اول آموزش و بعد دقت و صبر. در این کار باید صبور باشی. اگر عجله نکنی و دقت داشته باشی و حواست به کار باشد، به هیچ عنوان برایت اتفاقی نمیافتد.
افرادی که به کار مینیابی مشغولند، سختی کار میگیرند؟
ما فقط فوقالعاده داریم و نهایتا پاداش، اما سختی کار نداریم و همه مثل هم هستیم.
چه انتظاری از امرای ارتش دارید؟
شغل ما حساس است و هر ثانیهاش خطرناک. برای خودمان خواستهای نداریم، اما انتظار داریم که لااقل خانوادهمان در رفاه و آسایش باشند.
تجهیزاتی که دارید کافی است؟
تجهیزاتمان خوب است، اما اگر به روزتر و سبکتر باشد، بهتر است. این پوتینها را ببینید! خیلی سنگین است و ما برای جلوگیری از آسیب دیدن احتمالی، مجبوریم آنها را بپوشیم. الان پوتینهای ضدمینی وجود دارند که مانند کتانی سبک هستند، اما ما آنها را نداریم.
***
مین، مین. میشد امیدوار بود که تمام مینها را زودتر از وعدهای که دادهاند کشف و خنثی کرد، میشد امیدوار بود که دست و پا و جان کمتری قربانی این ناریههایی شود که برخلاف ظاهر کوچکشان، هیولایی را درون خود پرورش میدهند، هیولایی که حتی اگر نیم قرن هم زیر خاک مدفون شده باشد، با ذرهای تماس یا فشار، آدمی را میبلعد، اما تحقق این خواسته، زمان میخواهد چرا که عراقیها حاضر نشده یا نتوانستهاند نقشههای مین خود را حتی بعد از سقوط صدام، در اختیار ایران قرار دهند و مذاکرات تهران و بغداد در این خصوص هنوز چندان به نتیجه نرسیده است. لذا اینک باید نیروهای ایرانی خودشان کار شناسایی و جستجوی مینها را همانند سابق انجام دهند. اولویت اول هم در پاکسازی، مناطقی است که مورد نیاز مردم منطقه است تا جهت کشت و زرع مورد بهرهبرداری قرار بگیرد. با تمام این شرایط کاش شغل مینیابی جزو مشاغل سخت و زیانآور محسوب میشد و چنین مصوبهای در مجلس مورد تصویب قرار میگرفت که این مورد انتظار دستاندرکاران فعالیت مهم مینزدایی در کشور است. شاید به این ترتیب تقدیر از مردانی صورت گیرد که 20 سال بعد از اتمام جنگ هنوز درگیر مستقیم آثار آن هستند.
***
گردان 165 از قدیمیترین گردانهاست. سرهنگ فریدونی بیستمین فرماندهاش است. این گردان در منطقه مرزی قرار دارد، پایگاهی که نزدیکی چزابه است و کمی آن طرفتر از مرز، مقر عراقیها قرار گرفته است. سوی دیگرش نیز میدان مین است میدانی که اگر دقت کنی میتوانی برخی مینهایش را ببینی. شهدای این گردان در طول جنگ به 627 شهید میرسد و تنها گردانی است که در تمام عملیاتهای جنگی شرکت داشته است. وقتی فرمانده گردان مذکور صحبتهایش تمام میشود هنگام بدرقه خبرنگاران که ذهن برخیهایشان درگیر سختی کار افرادی است که آنجا حضور دارند و در گرمترین روزها و سردترین شبها همچنان به وظیفه حفاظت از کشور مشغولند، میگوید: «تا ما هستیم خیالتان راحت باشد. آسوده زندگی کنید و مطمئن باشید که هیچ اتفاقی نمیافتد.»
***
اروند کنار، منطقه عملیات والفجر 8، جایی است که برای اولین بار میبینمش. روبهرویمان فاو است که در خاک عراق قرار دارد. آن سوی رودخانه مسجد و سازهای سفید رنگ وجود دارد که عربستان برای عراقیها ساخته است. راوی میگفت آن سازه مثلا نماد یک کشتی ایرانی است که به زعم بعثیها به گل نشسته است. با شنیدن این جمله و مقایسه شلوغی این طرف اروند با خلوتی ساحل آن سو، خندهام گرفت. نگاهی به انبوه کاروانهایی میاندازم که در قالب دستههای مختلف، گروه گروه به اینجا میآیند. در بین آنها، پیرمرد و پیرزن سالمندی هستند که رو به اروند و فاو ایستادهاند و چشمانشان پر و خالی میشود. از عشایر استان فارس هستند. پسر 19 سالهشان سال 65 در شلمچه شهید شده و فکر میکردند اینجا شلمچه است. وقتی توضیح دادم که شلمچه منطقه دیگری است و پسرشان نه اینجا بلکه جای دیگری شهید شده، گریه امانشان را برید. پیرمرد وقتی کمی آرام میگیرد، میگوید هر وقت هرجا اسم شلمچه را میشنوم فشارم بالا میرود و حالم بد میشود.
پیرزن نیز روی تنه نخلی که روی ساحل اروند افتاده است، نشسته و همزمان با بارانی که در آسمان چشمهایش دیده میشود، از پسرش میگوید؛ جوان 19 سالهاش که 9 روز بعد از آخرین دیدارشان شهید میشود. با این که حتی نگاهش با قطره قطره اروند حرف میزند، اما بیتاب شلمچه است. تنهایش میگذارم تا راحت باشد. نمیدانم چه نجوا میکند، اما مطمئنم نسیم اروند، خبری برای شلمچه میبرد. میخواهد به فرخ و دیگر دوستان و همرزمان شهیدش بگوید: «میهمان دارید. پدر و مادری در راهند، میخواهند بعد از سالها دیداری تازه کنند، خودتان را آماده کنید.» جنوب بوی عید میگیرد.
مریم جمشیدی / گروه سیاسی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم