بهار از پشت چشمان تو ظاهر می‌شود روزی

امروز نخستین صفحه شعر جوان در سال 1390 پیش روی شماست؛ صفحه‌ای که همچنان و بنا به سنت سال‌های اخیر منتظر شعرها، کتاب‌ها و آثار خوب شاعران جوان کشورمان است، شاعرانی که کمتر فرصتی برای طرح نام و آثار خود پیدا می‌کنند. در گام اول و در نخستین شماره از سال جدید، دست نیاز به ساحت مقدس امام عصر حضرت بقیه‌الله الاعظم(عج) دراز کرده‌ایم و با انتشار مجموعه‌ای از بهترین آثار شاعران جوان با رویکرد به مهدویت و انتظار. امید آن داریم تا این کلمات معنوی و این واژه‌های معطر، برکتی باشند برای این صفحه در سال 90 و روزی فرا رسد که بهار طبیعت با بهار جانمان درآمیزد و با ظهور و قدوم امام زمان(ع) متبرک و سبز شود.
کد خبر: ۳۹۴۱۶۵

چشم انتظار

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار، ابر بهاری، ببار، کافی نیست

چنین که یخ زده تقویم‌ها هر روز

هزار بار بیاید بهار کافی نیست

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند

برای کشتن حلاج دار کافی نیست

گل سپیده به دشت سپید می‌روید

سپید بختی این روزگار کافی نیست

خودت بخواه که این روزگار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

فاضل نظری

نیامدی....

چه جمعه‌ها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغض‌ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته‌ایم و دل شکسته‌ایم نه

ولی برای عده‌ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه‌ام

دوباره صبح، ظهر نه غروب شد نیامدی

مهدی جهاندار

تفال

جمعه‎ها طبع من احساس تغزل دارد

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

مانده‎ام بی تو چرا باغچه‎ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

ماه، مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

می‎خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکـوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها

تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد

سید حمیدرضا برقعی

خواب هزارساله

ای کاش که این جمعه گرفتار شویم

یعنی که پر از لحظه دیدار شویم

از ظلم وستم رها شده پر بکشیم

از خواب هزار ساله بیدار شویم

مریم حقیقت

غروب جمعه

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

غروب، این‌همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتاب من؟ خسته است

شهاب کوچکت از این مدارپیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟

کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی...

پانته‌آ صفایی بروجنی

ظهور خورشید

بهار از پشت چشمان تو ظاهر می‌شود روزی

زمین با ماه تابانت، مجاور می‌شود روزی

صدایت می‌رسد از پشت پرچین‌ها و دالان‌ها

سکوت راه، در گامت مسافر می‌شود روزی

به جز رنگین‌کمان در شهر، دیواری نمی‌ماند

خدا در کوچه‌های شهر، عابر می‌شود روزی

بیابان‌ها به گرد کوه‌ها چون تاک می‌پیچند

زمین، سرمست از این رقص مناظر می‌شود روزی

تمام برکه‌ها را خوی دریا می‌دهی ای ماه

درخت از شوق تو مرغ مهاجر می‌شود روزی

ترنج آفرینش، قصری از آیینه خواهد شد

حریر نور و گل، فرش معابر می‌شود روزی

چه باک از طعنه ناباوران؟ ما خوب می‌دانیم

که شب می‌میرد و خورشید ظاهر می‌شود روزی

سمند نور، زلف تیرگی‌ها را برآشوبد

به فرمانی که از چشم تو صادر می‌شود روزی

تو باقی مانده حقی، به زیتون و زمان سوگند

تمام عصرها با تو معاصر می‌شود روزی

در و دیوار، دیوان غزل‌های تو خواهد شد

و حتی سنگ، با نام تو شاعر می‌شود روزی

حامد حسین خانی

تیتر جهانی

آبی‌ترین بارانی‌ام را می‌پوشم

و به «فرودگاه» می‌روم

حقیقتش این است

جمعه‌ها

ابرها سبک‌ترند

آدم‌ها/ اسب‌ها

حتی مورچه‌ها

خوشحال‌ترند

می‌گویند:

امروز صبح زود

از بلندترین نقطه فرود می‌آیید

لبخند می‌زنید

و جهانی‌ترین تیتر دنیا را

منتشر می‌کنید:

«جاء الحق»

سینا علی محمدی

پیک سبزپوش

روشن ترین ستاره این آسمان تار

بر دخمه‌های تیره دل روشنی ببار

من زنده‌ام به یمن نفس‌های گرم تو

ای پیک سبز پوش و مسیحا دم بهار

با تو دلم چو آینه شفاف می‌شود

بی تو گرفته است تمام مرا غبار

بر برگ برگ دفتر ما ثبت کرده‌اند

یک عمر جست وجوی تو، یک عمر انتظار

یک شب بیا به حرمت این چشم‌های خیس

بر دیدگان مانده به راهم، قدم گذار

ما مانده‌ایم در خم این کوچه‌های تنگ

ما را بیا از این همه دلواپسی درآر

برگرد روشنای دل‌انگیز آفتاب

مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار

الهام امین

او

با بوی خدا و با وضو می‌آید

از کعبه و سمت رو به رو می‌آید

«او» آمدنی‌ست، لحظه‌ها می‌دانند

یک لحظه به عشق مانده، او می‌آید

وحید طلعت

جمعه موعود

نذر ظهور موعود

در باغ گل بر آتش نمرود می‌رسد

با شعر، با صدای دف و عود می‌رسد

این‌بار هم به تارک طاغوت می‌خورد

سنگی که از فلاخن داوود می‌رسد

پیغمبران آمده، رفته! مبارک است

او که نوید مصحفتان بود می‌رسد

ای دست‌های سبز دعا گل برآورید

او گرچه دیر کرده ولی زود می‌رسد

جز او به هیچ حادثه‌ای دل نبسته‌ایم

موعود جمعه، جمعه موعود می‌رسد

مهدی فرجی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها