با فخرالدین فخر الدینی، پیشکسوت عکاسی پرتره و نقاشی

کارهای پیکاسو را درک نمی‌کنم

فخرالدین فخرالدینی از پیشگامان عکاسی پرتره در ایران است. این عکاس پیشکسوت که این روزها دوباره نقاشی را پیشه خود کرده، سال‌های سال دست به قلم‌مو داشته، ولی کسی از این موضوع با خبر نبوده است. متولد سال 1311 خورشیدی در خانواده‌ای آذری است که هنر در بند‌ بند زندگی آن جاری بوده است. پدرش شاعر بود و عکاس، برادرانش نیز به هنر گرایش داشتند. فرهاد فخرالدینی برادر کوچک‌ترش، اکنون چهره سرشناسی در موسیقی ایران است. برپایی نمایشگاه‌های هنری در ایران و کشورهای آمریکا و آلمان در زمینه شخصیت‌گرایی در عکاسی پرتره باعث شده است تا او هنرمندی متفاوت نام گیرد. این روزها اما او به علاقه دیرینه‌اش روی آورده تا نقاشی‌های واقع‌گرایانه از طبیعت ایران را به نمایش بگذارد. نقاشی‌هایی که به گفته خودش تلفیقی از عکس‌های او از طبیعت و زیباتر کشیدن آنها در قالب یک تابلوی نقاشی است. گفت‌وگوی زیر در حاشیه نمایشگاه جدید آثارش در نگارخانه فخرالدین صورت گرفته است.
کد خبر: ۳۸۳۲۵۹

خیلی از مردم شما را تنها به عنوان یک عکاس پرتره می‌شناسند. اما امروز ما شاهد این هستیم که شما نمایشگاهی از نقاشی‌های خود را برپا کرده‌ا‌ید که بسیار مورد توجه نیز قرار گرفته است.

بله. برای خیلی‌ها این امر شگفت‌انگیز بود، اما نکته‌ای که باید من در اینجا به آن اشاره کنم این است که من قبل از این که عکاسی کنم، نقاشی می‌کردم و حتی این رشته را در دانشگاه تحصیل کرده‌ام. اتفاق خاصی نیفتاده است، تنها کاری را که سال‌ها برای دلم انجام می‌دادم در قالب نمایشگاهی عمومی به معرض نمایش درآورده‌ام.

همیشه در میان منتقدان این مساله وجود دارد که وقتی می‌توان زیبایی‌های طبیعت را با عکس ثبت کرد، چرا باید از آنها نقاشی کشید. چه پاسخی در این زمینه دارید؟

من اوایل نقاش بودم و سپس به عکاسی روی آوردم. نقاشی بینش بالا می‌خواهد. در نگاهی دیگر در میان هنرشناسان نقاشی ارجحیت بیشتری نسبت به عکس دارد و از سویی دیگر نقاشی بیشتر از عکس مرا راضی می‌کند. این امر از نظر اهمیت هنری نیز مورد توجه است که نقاشی بالاتر از عکس جای می‌گیرد.

این پاسخ پرسش من نبود. رئالیست‌ها یا همان واقع‌گرا‌ها وقتی می‌توانند با فشردن یک دکمه عکسی واقعی از یک موقعیت داشته باشند، چرا به دنبال نقاشی کردن آن موقعیت می‌گردند.

این یک واقعیت است که زندگی رئالیستی است. حقایق را نمی‌توان پنهان کرد همان طور که طبیعت را نمی‌توان غیر از آن چیزی که هست به تصویر کشید. بله با فشردن یک دکمه می‌توان تصویری از یک موقعیت را تثبیت کرد، اما هنرشناسان معتقدند که رئالیسم تنها در نقاشی ماندگار است. ببینید رئالیسم در هنر با مدرنیسم متفاوت است، حقایق را نمی‌توان پنهان کرد همان‌طور که طبیعت را نمی‌توان غیر از آن چیزی که هست به تصویر کشید. نگاه رئالیست‌ها در هنر با مدرنیست‌ها از زمین تا آسمان متفاوت است. رئالیست‌ها سعی می‌کنند تا آسیبی به جزئیات واقعی یک واقعیت نزنند، ولی در مدرنیسم این امر به صورت عمدی صورت می‌گیرد. نکته دیگری که در این تفاوت نگاه وجود دارد، نوعی استمرار و سختی کار در رئالیسم بودن است که مدرنیست‌ها هرگز نمی‌توانند آن را درک کنند. البته هر کاری سختی خود را دارد، اما شما اگر از بعد زمانی هم نگاه کنید می‌بینید که پدید آوردن یک اثر واقع‌گرا چندین ماه طول می‌کشد تا خلق شود، اما یک اثر مدرن در چند دقیقه یا چند ساعت به وجود می‌آید.

من با این امر موافق نیستم. کار مدرن را شاید بتوان اختلاط تفکر با هنر دانست. حال آن که هنر در حیطه واقع‌گرایانه (رئال) تنها به ثبت جز به جز واقعیت‌ها می‌پردازد، ولی اندیشه‌ای را برنمی‌تابد.

شما کار رامبراند را با آثار بسیاری از بزرگان نقاشی مدرن مقایسه کنید تا اختلافی که من می‌خواهم از آن حرف بزنم به راحتی ببینید. به نظر من کار در حوزه واقع‌گرایی چون وقت‌گیر است و جوانان نقاش این روزها کمی تنبل شده‌اند و نمی‌خواهند برای خلق یک اثر هنری وقت بگذارند، امروز کمرنگ شده است. هنر واقعی به نظر من در آثار روبنس و رامبراند جلوه پیدا کرده است. حال بخواهیم این آثار را کنار آثار مدرنیست‌ها بگذاریم خواهیم دید که چه تفاوت مشهودی بین این دو گروه آثار وجود دارد. برای نمونه پیکاسو به عنوان یکی از سردمداران هنر مدرن که در عصر خودش نیز نامدار و نام‌آور بوده است، اما من واقعا نمی‌توانم آثار او را بفهمم. اصلا هضمش مشکل است. حال کار رئال و طبیعی رامبراند را بگذارید، کنار آثار سر درگم و مبهم پیکاسو، خواهید دید که هر کدام چقدر مخاطب خواهد داشت.

یعنی به نظر شما وقت صرف شده برای پدید آوردن 2 اثر هنری در 2 شاخه متفاوت نقاشی می‌تواند دلیل برتری یکی بر دیگری شود؟

بی‌شک تاثیر دارد. البته نظر و عقیده همه مدرنیست‌ها و دیگر رشته‌های هنری برای من محترم است، اما باز می‌خواهم مثالی بزنم که شاید بهتر بتوانم حرفم را منتقل کنم. اکنون به تابلوهای قرن 16 نگاه کنید. اکنون یک هنرمند به قولی مدرن می‌تواند آن زیبایی را دوباره خلق کند. وقتی مدرنیست‌ها یک روزه یک تابلو را خلق می‌کردند رئالیست‌ها ماه‌ها برای خلق یک اثر مشغول به فعالیت بودند. هر روز راز و نیازی متفاوت با اثری داشتند که نفس به نفس با آنها در حال بزرگ شدن و رشد و نمو است.

شما که هم عکاس و هم نقاشی واقع‌گرا هستید، خوب می‌دانید که اختراع دوربین عکاسی خودش یکی از علت‌های افول سبک رئالیسم بود. نظرتان در این‌باره چیست؟

از آن موقع که عکاسی به دنیا آمده به نقاشی کمک کرد. نقاش‌ها از عکاسی وحشت داشتند، فکر می‌کردند با آمدن عکاسی وضع مالی‌شان خراب می‌شود. اما دیدید که این طور نشد، چراکه بازنمایی طبیعت از نگاه نقاش و در قاب یک اثر رئالیستی با عکاسی بسیار متفاوت است.

نظرتان درباره کارهای کمال‌الملک چیست؟

تابلوهای او بیشتر کپی از روش نقاشان اروپایی است. با این حال نمی‌توان از کمال‌الملک خرده گرفت، چرا زمانی که مدرنیست‌ها در اروپا عرصه هنر را تصاحب کرده بودند، به دنبال آنان نرفت و کار رئالیست‌های چند قرن قبل را تقلید کرد. کمال‌الملک در جامعه‌ای زندگی می‌کرده که مردمش هنوز با آثار نقاشی حتی واقع‌گرا ارتباط برقرار نکرده بودند. حال چطور می‌توان به این جامعه هنر مدرن را تزریق کرد. این امر را نیز هنوز در ایران شاهد هستیم. چطور وقتی هنوز مردم ما با نقاشی رئال ارتباط منطقی هنری برقرار نکرده‌اند می‌خواهیم هنر مدرن را به خورد آنان بدهیم. به نظر من این ظلم بزرگی در حق هنر است که می‌توان روا داشت. مردم باید این ارتباط را برقرار کنند تا به قولی این چرخه اقتصاد هنر نیز بچرخد. بازهم تاکید می‌کنم که هنوز بخش اعظمی از مردم جهان نمی‌توانند با آثار مدرن ارتباط منطقی برقرار کنند.

برای این گفته مثالی هم دارید؟

فخرالدینی: به نظرم هنر مدرن و پسا مدرن آن‌طور که باید نمی‌تواند وظیفه ارتباط با مخاطب را انجام دهد و در راه ارتباط‌گیری با مخاطب وامی‌ماند

در اتاق تمامی روسای جمهور جهان می‌توان یک اثر رئالیسم از یک منظره طبیعی یا کلا مفهوم واقع‌گرایانه یافت. اما در همین اتاق‌ها هیچ وقت یک اثر مدرن وجود ندارد.

به نظرم همیشه این‌طور نیست. چون در تزیین خانه یا محل کار آثار مدرن هم زیاد به کار می‌آیند.

دلیل بهتر از این‌که مردم هنر مدرن را نمی‌توانند درک کنند. مگر هنر برای مردم خلق نمی‌شود. به نظرم هنر مدرن و پسا مدرن آن‌طور که باید نمی‌تواند وظیفه ارتباط با مخاطب را انجام دهد و در راه ارتباط‌گیری با مخاطب وامی‌ماند. معتقدم که هنرمندان معاصر راه را به نوعی به اشتباه پیموده‌اند. آنان باید ابتدا مقدمات ارتباط هنر با مردم را مورد بررسی قرار دهند و سپس به خلق آثار هنری بپردازند. آثار رئالیسم هر چقدر هم عینی‌گرایی و واقع‌گرایی باشند که باید باشند زود هضم هستند و وظیفه‌ای که هنر به دنبال آن است، یعنی ارتباط با مخاطب را در ابتدا به خوبی انجام می‌دهد، اما آثاری که به شیوه‌های دیگر خلق می‌شوند، مقابل مخاطب سدی را ایجاد می‌کنند که واپس‌گرایی نسبت به هنر ایجاد می‌شود.

خب باز من با این قسمت از حرف‌های شما مخالفم. شما قبل از ارائه این آثار نقاشی خود عکاس هستید و از ریزه‌کاری‌های این هنر با خبرید. به نظر من اگر قرار است اثری نقاشی در حوزه رئالیسم (واقع‌گرایی) خلق شود، چه بهتر است که از آن موضوع عکس گرفته شود. دیگر چه زحمتی است که نقاشی از آن کشیده شود.

اولا برای پاسخ به این سوال شما باید بگویم که عکس رنگی تنها 30 سال دوام دارد، اما در دنیا تابلوهای نقاشی وجود دارند که 600 سال است مانند روز اول مانده‌اند و ثانیا به عقیده من عکاسی قشنگ است، اما هنر نیست. هنر نقاشی بسیار بالاتر و والاتر از عکاسی است. حساب کنید این روزها هر کسی می‌تواند با فشار دادن یک دکمه به قول خودش یک اثر هنری را خلق کند. خود شما قبول می‌کنید این عکس را در کنار یک تابلوی نقاشی که چندین ماه و چندین سال برای کشیدنش وقت صرف شده است در کنار هم قرار دهید.

شما عکاسی را به عنوان هنر قبول ندارید و از آن سو بسیاری از عکاسان هستند که معتقدند دوره نقاشی به عنوان هنر تمام شده است.

آنها شاید هنر را آن طور که باید و شاید درک نکرده‌اند. اصلا ببینید کارتیه برسون یکی از بهترین عکاس‌های مطرح جهان بوده که بعد از مدتی به نقاشی رو آورده است. این هنرمند بزرگ را شاید به عکاسی می‌شناسند، اما او نام‌آوری در حوزه نقاشی بوده است که کارهایش اکنون میلیون‌ها دلار می‌ارزد. هنرمندان نقاش در یک تابلوی نقاشی می‌توانند ریزه‌کاری‌هایی از حس خود را در اثر هنری دخیل کنند که یک عکاس هرگز نمی‌تواند در یک فریم عکس آن را حتی ظاهری هم به تصویر بکشد چه برسد به آن که بخواهد به القای پیام بپردازد. به نظر من عکاسی می‌تواند هنر به شمار رود، اما هنری که 50 درصد آن به ابزار وابسته است.

اکنون جوانان بسیاری هستند که به هنر رو آورده‌اند. اصلا موج جوانان هنرمند امروز ایران قابل قیاس با هیچ دوره تاریخی نیست. اما با کمال احترام به عقاید شما بسیاری از این جوانان هستند که هم عکاسی می‌کنند و هم اگر نقاش هستند دوست ندارند آثار رئال (واقع‌گرا) خلق کنند.

من نمی‌توانم کسی را از کاری منع کنم. هنر در برهه‌های مختلف تاریخی خود در برخی موارد هنر عصیانی هم می‌توانست نام گیرد. مثل اکنون که جوان ترجیح می‌دهد که خیلی سریع و تند به نتیجه برسد. در حالی که تابلویی که 2 ساعته کشیده می‌شود با اثری که 2 سال برای آن وقت گذاشته شده، خیلی تفاوت دارد. مطمئنا هر کدام از این تابلو‌ها با یکدیگر متفاوت هستند. به نظر من مدرنیسم در دنیا با خود راحت‌طلبی را به ارمغان آورد. این امر در تمامی زوایای زندگی آدم‌های مدرن رخنه کرد. حال این‌که تاثیر آن بر هنر چگونه بود یا خواهد بود هنوز راه درازی را می‌طلبد، اما این تفکر نسلی از هنرمندان را به وجود آورد. درواقع خلاف آنچه گفته می‌شود، خلاقیت نقاشان کمتر شد، بدتر از آن اگر هنرمندی در آناتومی یا پرسپکتیو مشکل داشت، این کاستی را به گردن هنر مدرن می‌انداخت. می‌بینیم که این روزها طراحی‌های آثار هنری ضعیف شده و باز این امر مشکلی است که برخی از هنرمندان به گردن مدرنیسم می‌اندازند. می‌گویند ما برای خلق این اثر زمان کمتری صرف کردیم، می‌گویند که اگر مشکل پرسپکتیو دارد، می‌خواستیم که موضوع خاصی را مطرح کنیم. اما کاش از همین هنرمندان خواسته شود که در وقت فراخ به طراحی یک اثر کامل هنری بپردازند. نمی‌دانم کاش آنان بتوانند این کار را انجام بدهند. به عقیده من نقاشی مدرن نقاشی با فکر نیست. تلفیق رنگ‌هاست. ما در مدرنیسم چیزی نمی‌بینیم جز بازی با رنگ. 

مهدی نورعلیشاهی ‌/‌ گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها