
پسرم تنها 6 ماه داشت که شوهرم ما را ترک کرد. آن زمان دخترم 7 ساله بود و تازه میخواست به مدرسه برود. اوضاع بسیار بدی بود و فکر و خیال لحظهای رهایم نمیکرد. انگار این فشارها بعد از 3 سال و شرکت کردن من در کلاسهای کذایی بود که بالاخره به شکلی عجیب و وحشیانه بروز کرد و مرا به شیطانی مبدل ساخت که حتی از دیدن چهره خودم در آینه شرمسارم.
مادرم مدام به من ناسزا میگوید و در طول مدتی که بازداشت شدهام، حتی یکبار به دیدنم نیامده است. حق هم دارد او آنقدر از داشتن دختر غیرعادی و روانی که عملی زشت از او سر زده پشیمان و ناراضی است که میدانم حاضر بود که هر چه در زندگی دارد بدهد و زمان را به عقب بازگرداند. شاید اگر هرگز صاحب دختری همچون من نمیشد اکنون اینطور شرمسار نبود. من حتی از خودم هم خجالت میکشم.»
«لاتیشا لاوسون» زن 31 سالهای است که به اتهام به قتل رساندن پسر 3 سالهاش دستگیر شده است. او که تاکنون در دادگاه حضور نیافته متهم است در اقدامی غیرانسانی و جنون آمیز با نگهداشتن دستانش روی دهان پسرش به مدت 10 دقیقه خفگی او را رقم زده است. خانم لاوسون که مدعی است اصلا نمیداند چرا روز حادثه چنین رفتاری کرده، به اتهام قتل عمد دستگیر شده و با تکمیل شدن پروندهاش راهی دادگاه خواهد شد. دختر این زن که «کیارا» نام دارد و 10 ساله است نیز تا زمان مشخص شدن وضعیت حضانتش به مادربزرگش سپرده شده است.
«جوانتر که بودم زندگی خیلی خوبی داشتم. تنها 6 ماه بعد از ازدواجم بود که فهمیدم باردارم و 9 ماه بعد دخترم را به دنیا آوردم. همسرم علاقه زیادی به من داشت و با این که همیشه وضعیت مالی نسبتا ضعیفی داشتیم، اما از آن راضی و از این که در کنار هم بودیم، لذت میبردیم. کمکم با گذشت زمان اوضاع تغییر کرد.
شاید این همسرم بود که مدام عوض میشد و رفتارهای عجیبی از خودش نشان میداد که باعث حساسیت شدید من میشد. وقتی متوجه شد که برای فرزند دوممان باردار هستم عکسالعملی بسیار ناشایست از خودش نشان داد. او مدام فریاد میزد و عنوان میکرد از پس مخارج خانواده کوچکش برنمیآید و نمیداند ما چطور میخواهیم صاحب فرزند دیگری هم بشویم. دخترم باید مدرسه میرفت و مخارج زیادی داشت که باید آنها را تامین میکردیم. میدانستم که شرایط مناسبی برای بچهدار شدن نیست، اما اتفاقی بود که رخ داده بود و من هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. شوهرم حتی نزد مادرم رفت تا از طریق او مرا راضی کند تا فرزندی را که در راه داشتم از بین ببرم، اما من هرگز راضی به انجام چنین کاری نمیشدم. با این که نمیدانستم چه جنسیتی دارد، اما بشدت به او علاقهمند بودم و حاضر نبودم به خاطر فشارهای غیرعقلانی که شوهرم به من وارد میکرد، او را سقط کنم. درگیریهای ما به خاطر این موضوع روز به روز شدت میگرفت و زمانی که به خودم آمدم متوجه شدم آنقدر مشکلاتمان جدی و عمیق شده که اصلا راه نجات برایمان وجود ندارد. بعد از زایمان پسرم که نامش را کینگ گذاشتم شرایط روحیام بشدت وخیم شد. انگار دچار افسردگی بعد از زایمان شده بودم و رفتارهای غیرمنصفانه همسرم هم برایم اوضاع را بد و بدتر میکرد. او هیچ کمکی در نگهداری نوزادمان نمیکرد و علاوه بر آن سر هر موضوع کوچکی من و دخترم را به باد کتک میگرفت.
من چیزی نمیگفتم و سعی میکردم در برابر رفتارهای وحشیانهاش تنها سکوت کنم، اما خودم میفهمیدم چیزی در درونم در حال تغییر کردن است. مثل یک روح سرگردان بودم که تنها به وظایفم عمل میکردم و کوچکترین احساسی نسبت به آنچه در اطرافم رخ میداد نداشتم. برای مدتی دخترم را نزد مادرم فرستادم تا بلکه خانه خلوتتر شود و شرایط زندگی مشترکمان کمی بهبود پیدا کند، اما این کار هم بیفایده بود. پسرم 6 ماهش بود که شوهرم برای همیشه ما را ترک کرد.»
ماموران پلیس زمانی متوجه قتل فجیع کینگ 3 ساله توسط مادرش شدند که در انباری محل سکونتشان بقایای جسد او را پیدا کردند. این استخوانها که دست کم یک ماه از مدفون شدنشان میگذشت نشان میداد که کینگ کوچک قربانی رفتاری وحشیانه شده و قبل از آن که بتواند از خودش دفاعی کند، جانش را از دست داده است. به محض پیدا شدن جسد، خانم لاوسون که از نظر رفتاری و روانی حالتی متعادل نداشت به اتهام قتل دستگیر شد تا در بازجوییها به اصل ماجرا اعتراف کند. ساعاتی بعد او در حالی که بشدت میگریست، اعتراف کرد، در رفتاری وحشیانه برای مدت 10 دقیقه جلوی دهان پسر بیدفاعش را گرفته و به این روش او را خفه کرده است.
این زن که مدعی بود برای از بین بردن شیطان وجود کودکش معجونی از سرکه و روغن زیتون را به او خورانده، بعد از اعترافاتش مدعی شد که از چند سال قبل در تشکلهای گروهی افرادی منحرف که افکاری غیرعادی و بیمارگونه دارند شرکت میکرده و از همان زمان با تصور این که رفتارها و شیطنتهای پسرش به خاطر راه یافتن شیطان در وجود اوست تصمیم به پاک کردن روح او گرفته است.
تحقیقات پلیس نشان داد که این زن چند ماه قبل نیز با درست کردن معجونی مشابه، آن را به خورد دخترش نیز داده، اما او خوشبختانه به خاطر بزرگتر بودن توانسته آن را در دستشویی خالی کند و از بلعیدن اجباری آن توسط مادرش رهایی پیدا کند. کاری که کینگ کوچک نتوانست انجام دهد و با رفتار وحشیانهای که مادرش نشان داد دچار خفگی شده و جانش را از دست داد.
«وقتی شوهرم رفت از همیشه تنهاتر شدم. نه خواهر و برادری داشتم و نه دوستی که با او حرف بزنم. تنها یک مادر پیر داشتم که در همه امور زندگی مرا مقصر میدانست و هرگز دلخوشی از من نداشت. تنها دو هفته بعد از طلاقمان از طریق یکی از همسایهها به یک تجمع کوچک دعوت شدم که با شرکت در آن متوجه شدم افکار غیرعادی دارند که بشدت به آنها پایبند هستند.
به گفته آنان رفتارهای زشت افراد به خاطر وجود شیطان در درون آنها بود و اگر این موجود در درونشان از بین میرفت آنها میتوانستند مثل افراد عادی زندگی کنند. بارها و بارها در جلساتشان شرکت کردم. از لحاظ روحی بشدت بیمار بودم و خودم بخوبی متوجه میشدم که بیمار هستم، اما کسی نبود که کمکی به من بکند. حضور در این جلسات مرا تا حد زیادی از لحاظ روحی سرگرم میکرد و باعث میشد از پیلهای که در خانه برای خودم تنیده بودم کمی بیرون بیایم. اما بالاخره سالها حضور در میان این افراد تاثیر بسیار مخربش را روی من هم گذاشت و مرا به بیمار روانی تبدیل کرد که به همه چیز و همه کس بدبین بودم و تصور میکردم میتوانم بدنهای دیگران را با معجون معجزهآسایم خوب کنم.
اول این کار را در مورد دخترم به انجام رساندم. میدانستم اگر از معجونی که درست کردهام بخورد از بدیها پاک میشود و دیگر مرا و برادرش را آزار نمیدهد. او با این کارم بشدت ترسیده بود و متوجه شدم که به وضوح از من دوری میکند. اکنون که فکر میکنم دور شدن او از مادرش به خاطر ترسی بود که به درونش راه یافته بود، اما آن زمان آن را به حساب معجونی میگذاشتم که به خوردش داده بودم. مدتها بعد و بعد از شیطنتهای شبانهروزی پسرم که بشدت مرا کلافه میکرد تصمیم گرفتم همان روش را برای او هم به کار بگیرم.
وقتی به اجبار معجون را داخل دهانش ریختم میخواست آن را بیرون بریزد و به ناچار جلوی دهانش را گرفتم تا مجبور شود آن را قورت بدهد. دقایقی بعد به خودم که آمدم دیگر نفس نمیکشید و فهمیدم رفتار خشنم سبب مرگش شده است، اما برایم مهم نبود.
او را در انباری خانه جا دادم و حتی لحظهای به کارم فکر نکردم. یک ماه بعد در حالی که هر روز از لحاظ روحی بیمارتر میشدم مادرم با شدت بیشتری سراغ کینگ را از من گرفت و وقتی پاسخ قانعکنندهای نگرفت، پلیس را راهی منزلم کرد. اکنون میدانم کینگ در بهشت است و من بیرحم سالها در زندان خواهم بود.
از خدا میخواهم مرا ببخشد و در عین حال شفا دهد.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد