![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
آنجاست که دلت میخواهد خورشید آرامتر پایین رود تا تو بیشتر وقت داشته باشی این تابلوی غریب را به تماشا بنشینی و خورشید را تحسین کنی، به خاطر سلیقهاش در یافتن این کوه و به خاطر هنرش در رنگآمیزی غروب آسمان که چنان هنرمندانه قرمز و زرد و نارنجی و بنفش را از دامنه تا دل آسمان میپاشد و در هم میآمیزد که کمتر پنجه هنرمندی چنین تواند کرد.
ابرهایی را که هر روز رقصان در باد میآیند و پیدا و پنهانش میکنند و بچهها را به بازی سایه و آفتاب میخوانند، چنان دلربا رنگ میزند که دلت میخواهد همان دم به خواب روی و خواب ببینی بچهای نوپا شدهای و روی آنها میدوی، با قهقهههای مستانه که حالا کمتر بر لبانت میآید، اگر هم بیاید خودت پنهانش میکنی و اگر بپرسند چرا؟ خودت هم نمیدانی. خودت هم میمانی... .
اما حالا که در این شهر دودآلود و پر سر و صدا و خاکستری به خورشید بیرنگ و بیحال نگاه میکنم، نه از کوه خبری هست و نه از سبزهها و گله و چوپان و آن زمزمه که دلت به غایت برایش تنگ است.
اینجا خورشید هم دم غروب دلش میگیرد؛ چرا که نه پشت کوه، که پشت ساختمانی بلند و برجی ناهمگون با کوچههای باریک باید پنهان شود.
آن هم بدون توان رنگآمیزی، چرا که نه توانی برایش مانده و نه این همه دود جایی برای قرمز و نارنجی و بنفشش گذاشتهاند. تازه آسمان آبی کجاست؟
پس سر از آسمان میگیرم و از دیواره ساختمان طوسی رنگ پایین میآیم تا به خیابان پر بوق غروب شهر برسم. در این حال و هوا چشمم روی باجهای کوچک میماند. آن هم طوسی رنگ شده، پیرمردی درونش نشسته؛ فلاسکی در دست دارد که کجش کرده و چای کمرنگی بیرمق چونان خورشید اینجا از آن سرازیر شده به لیوانی که روی لبهای چند سانتی جا خوش کرده است.
جلو میروم و سلام و علیکی میکنم. گرم پاسخم میدهد آنقدر گرم و مهربان که فکر میکنم مرا با کس دیگری اشتباه گرفته است. یک لحظه میمانم. لبخندش پررنگتر میشود و میگوید: بفرما چایی.
تشکر میکنم. قندی را به دهان میبرد و جرعهای چای مینوشد. 60 ساله یا بیشتر مینماید. خطوط عمیق چهرهاش حکایت از جوانی و میانسالی نه چندان راحتش دارد. دستانش هم کار کرده و ورزیدهاند. چشمان مهربانش زیر ابروهای پر پشتش جا خوش کردهاند و لبخند روی لبانش، همیشگی به نظر میرسند.
تا بیایم فکر کنم که سر صحبت را چگونه باز کنم و حرف را از کجا آغاز، میبینم کلی با هم گپ زدهایم.
میگوید خدا خیلی دیر به او اولاد داده و میپندارد به دلیل این بوده که لیاقتش را نداشته است!
حالا دختر بزرگش آماده میشود به خانه شوهر برود، دختر کوچکتر دانشگاه آزاد میرود و پسرش سال آخر دبیرستان است.
همه اینها یعنی کلی خرج و مخارج، بویژه آن دختر که میرود تا زندگی جدیدی را شروع کند. پیرمرد میگوید: نمیخواهم جلوی خانواده شوهرش خجالت زده شود.
هزینههای جاری زندگی، مخارج تحصیل و حالا فکر دادن جهیزیه او را واداشته پس از بازنشستگی هم کار کند با حقوقی نه چندان زیاد.
نمیدانم چطور ولی صحبت به مدیریت اقتصاد در خانه میرسد و من میپرسم: از پسانداز خبری هست؟
میخندد و از نخستین حقوقش میگوید تا همین 4 سال پیش که بازنشسته شده و بعد هم خرجها و آنچه که گویا این پولهای اندک را میبلعد!
اما باز هم میخندد، خدا را شکر میکند و میگوید: تا او نخواهد برگی هم از درخت نمیافتد. همین قدر که سالمم و سرپا هزار بار شکر. تا هستم برای عیال و بچهها کار میکنم و بعدش هم باز خدا بزرگ است.
و باز میخندد. این بار بلندتر و بقیه لیوان چای را سر میکشد.
***
حالا نیم ساعتی میشود که از پیرمرد جدا شدهام. آن شیارهای نشسته بر چهره، خاطرهها، حقوق اولش، خندههای شیرین و از همه بیشتر توکلش مرا رها نمیکنند. با من همراه شدهاند، نمیدانم تا کی!
شب خودش را بر شهر تحمیل کرده است. همه جا تاریک و چراغهای خیابان روشن شدهاند. به یقین خورشید هم دلش میخواهد فردا از شانههای مردانه او طلوع کند.
کورش اسعدیبیگی
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین: