
قاسم قبل از این که عنوان اتهامی قتل در پروندهاش ثبت شود یک سارق حرفهای بود و آنطور که خودش میگوید چند سابقه زندان هم دارد. او داستان زندگیاش را از دوران کودکی و روزی شروع میکند که اولین دزدی را انجام داد: بچهای بودم 12 یا 13 ساله که یک روز با یکی از دوستانم به یک سوپرمارکت رفتیم و من وسوسه شدم دزدی کنم. البته فقط یک پفک برداشتم شاید آن موقع معنی سرقت را نمیدانستم ، در عالم بچگی این کار را کردم و صاحب مغازه مچم را گرفت.
شاید نحوه برخورد آن مغازهدار با قاسم در آینده او تاثیر بزرگی داشت. متهم توضیح میدهد: آن مرد مرا به باد کتک گرفت آنقدر مرا زد که سر و صورتم خونی و کبود شد، با همان حال و روز به خانهرفتم، وقتی پدر و مادرم مرا دیدند پرسیدند چه اتفاقی افتاده است من که نمیخواستم بگویم دزدی کردهام به ناچار یک داستان از خودم ساختم و آن روز اولین دروغ بزرگ زندگیام را گفتم.
اولین لغزش قاسم میتوانست آخرین آن هم باشد اما این اتفاق نیفتاد. او پسرکی بیش فعال بود که خانوادهاش میتوانستند با کمک روانشناسان زمینه را برای ورود او به مسیرهای صحیح فراهم کنند ولی پسرک مانند بسیاری از کودکان بیش فعال آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفت. قاسم میگوید: بخاطر بیش فعالی مجبور شدم در مدرسهای خاص درس بخوانم البته آنجا هم نه آنها مرا تحمل کردند و نه من سر به راه و آرام شدم. یادم است دومین سرقت را از مدیر مدرسه انجام دادم. آن روز وقتی به دفتر رفتم دیدم مبلغ زیادی پول روی میز مدیر است. اسکناسها را که 300 هزار تومان بود برداشتم و از مدرسه فرار کردم. این اتفاق و چند مورد دیگر در نهایت باعث شد اخراجم کنند.
درصد زیادی از مجرمان کم سن و سال دانشآموزان اخراجی مدارس هستند و شاید اگر قاسم به جای اخراج تحت مشاوره و درمان قرار میگرفت باز هم امکان اصلاح او وجود داشت ولی این اتفاق نیفتاد و پسر نوجوان راهی جامعهای شد که انواع آسیبها را سر راهش قرار داده بود: بعد از اخراج دیگر کاری نداشتم انجام بدهم. تمام وقتم خالی و آزاد بود برای همین سراغ دوستانی رفتم که بیشترشان خلافکار و معتاد بودند. من هم به سمت مواد کشیده شدم.
متهم اول مصرف حشیش را تجربه و بعد به هروئین گرایش پیدا کرد و سپس سراغ شیشه رفت و در آخر به کراک معتاد شد. او میگوید: وقتی معتاد شدم باید برای خودم مواد تهیه میکردم. من که منبع درآمدی نداشتم برای همین تنها راه چارهام دزدی بود.
به این ترتیب قاسم به یک مجرم حرفهای مبدل شد و بعد از ثبت چند سوءسابقه در پروندهاش دوستی پیدا کرد که مانند خودش پیشینهای سیاه داشت. متهم میگوید: تنها کاری که من بلد بودم موتورسواری بود، آن دوستم هم به اسم محمدعلی کیفقاپ ماهری بود . ما دو نفری دزدیهایمان را شروع کردیم. هر روز من یک موتور سرقت میکردم و با آن به کیفقاپی میرفتیم .روزی 6 یا 7 سرقت انجام میدادیم و هر چه گیر میآوردیم خرج مواد میکردیم تا این که یک روز مرتکب قتل شدم.
قاسم در حالی که سرش را پایین انداخته است ماجرای قتل را اینطور توضیح میدهد: شب بود داشتیم از یک خیابان رد میشدیم که چشممان به یک سوپرمارکت افتاد، صاحب آن مردی پیر بود. تصمیم گرفتیم دخلش را سرقت کنیم ولی او در برابرما مقاومت کرد، من هم با چاقو چند ضربه به او زدم و بعد از سرقت همراه محمدعلی فرار کردیم. نمیدانستم او فوت شده است چندی بعد مرا به اتهام سرقت دستگیر کردند و من به دزدی از آن سوپرمارکت هم اعتراف کردم و تازه آن موقع بود که فهمیدم پیرمرد کشته شده است.
قاسم حالا در زندان روزهای سختی را پشت سر میگذارد و در انتظار روزی است که او را برای محاکمه به دادگاه احضار کنند.
مریم عفتی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد