در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
جوانک سربازی بود که هر وقت سر و کلهاش پیدا میشد معلوم بود مرخصی میخواهد یا میگفت پدرش مریض شده یا برای خواهرش خواستگار آمده یا مادرش را باید به زیارت میبرد. کارآگاه شهاب بدون این که سرش را از روی دفترچه خاطراتش بلند کند به سرباز اجازه داد حرفش را بزند جوانک این بار خبری تازه داشت: قربان زنی آمده میگوید شوهرش دو هفته است که گم شده اول رفته بود اداره 11 آنجا گفتند بیاید اینجا عکس جنازههای مجهولالهویه را ببیند. کارآگاه شهاب زیر لب گفت: خب نشانش بدهید این چه ربطی به من دارد؟ سرباز که برای شنیدن این جمله به زحمت افتاده و مجبور شده بود حسابی گوش تیز کند جوابی داد که ستوان ظهوری و سرگرد شهاب را مثل اسفند روی آتش از جا جهاند: عکسها را دید شوهرش را کشتهاند و پروندهاش زیر دست شماست. همان جسدی که در میدان هروی پیدا شد. ستوان ظهوری بدون این که منتظر اجازه رئیسش بماند خطاب به سرباز گفت: دعوتشان کنید بیایند داخل. بعد هم با پدربزرگش خداحافظی و صندلیاش را کمی جا به جا کرد تا بتواند مراجعش را بخوبی زیر نظر بگیرد، این شگردی بود که سرگرد شهاب به او یاد داده بود: طرف را باید به دقت نگاه کنی نوع لباس پوشیدنش، طرز تکان دادن دستها، لحنش و حتی گریه و زاریاش را باید مو به مو به خاطر بسپاری این اولین و مهمترین اصل در این کار است.
زنی حدودا 25 ساله، سر تا پا سیاهپوش وارد شد و روی صندلی وسط اتاق نشست. سکوت تنها واکنش او به عرض ادب سرگرد شهاب بود. سرگرد شهاب نام زن را یادداشت کرد: ملیحه خدامی. بعد تاریخ و ساعت را نوشت و برگه صورتجلسه را به ظهوری داد تا بقیه کارها را او انجام بدهد زن بعد از دو سه دقیقه دهان باز کرد، اما چنان شوک زده بود که کلمات را پس و پیش ادا میکرد: من تازه ازدواج کردهام 7 ماه قبل. زندگیمان خوب و آرام بود تا این که محسن گفت کاری برایش پیش آمده و مجبور شد به مسافرت برود او دو هفته پیش بود که رفت و قرار بود 3 روزه برگردد، ولی هرچه منتظرش شدم خبری نشد تا این که امروز اینجا آمدم و عکس شوهرم را دیدم.
سرگرد شهاب از بالای عینک نگاهی به ملیحه انداخت و پرسید: از کجا مطمئن است جنازه متعلق به شوهر او است؟ زن جواب داد: انگشتش. ستوان ظهوری بلافاصله به یاد آورد آن جسد یک انگشت نداشت؛ انگشت اشاره دست چپ. این نشانه خوبی برای شناسایی هر مقتولی بود، حتی اگر مثل این مورد سرش را له و متلاشی کرده باشند و چیزی از صورتش معلوم نباشد. پیشرفت تحقیقات تا اینجای کار خوب بود، اما مشکل از زمانی شروع شد که ملیحه در برابر سوالهای بعدی کارآگاه فقط کلمه نمیدانم را تکرار کرد: محسن برای چه به سفر رفته بود؟
نمیدانم.
قرار بود کجا برود؟
نمیدانم.
کسی همراهیاش میکرد یا تنها بود؟
نمیدانم.
چرا بعد از برگشتن به تهران سراغ تو نیامد؟
نمیدانم.
ملیحه هیچ سرنخی به سرگرد شهاب و دستیارش نداد، حتی نمیدانست شوهرش با چه کسانی اختلاف داشت او میگفت: آزار محسن به مورچه هم نمیرسید، فکر نمیکنم دشمن داشته باشد. کارآگاه با زن جوان همعقیده نبود، وقتی کسی را میکشند و صورتش را اینطور متلاشی میکنند دو حالت وجود دارد یا میخواستند از او انتقام بگیرند یا هدفشان این بوده که مقتول شناسایی نشود در هر صورت قاتل از قبل محسن را میشناخته و اختلافاتی با او داشته، اما ملیحه یا واقعا چیزی نمیدانست یا فکر میکرد اگر به روی خودش نیاورد، بهتر است. سرگرد زن را مرخص کرد ملیحه باید به دادسرا میرفت و کارهای مربوط به کفن و دفن را انجام میداد، در این فاصله شهاب فرصت خوبی داشت تا ته و توی ماجرا را دربیاورد. اولین سوالی که به ذهنش خطور کرد درباره انگشت قطع شده محسن بود. او ظاهرا به همسرش گفته بود انگشتش وقتی بچه بود در چرخ گوشت گیر کرد. پرسش بعدی درباره تاخیر ملیحه بود. او چرا بعد از 3 روز که خبری از محسن نشد، تصمیم گرفت موضوع را خبر بدهد و چرا همان روز اول دست به کار نشده بود؟ شهاب این سوالات را با دستیارش درمیان گذاشت و ظهوری همان طور که قبلا از سرگرد یاد گرفته بود، بادی به غبغب انداخت و گفت: فعلا برای نتیجهگیری زود است. باید صبر کنیم نتیجه گزارش پزشکی قانونی بیاید قول دادهاند تا فردا نظریه را بدهند.
محسن قدیم معروف به محسن تیزدست. از آن نابکارها بود که در هر شهری به یک بانک یا طلافروشی یک ناخنک زده و فرار کرده بود پلیس اصفهان، شهرکرد، شیراز، تبریز، همدان و تهران دربهدر دنبالش بودند
کارآگاه با نظر ستوان موافق بود، اما نمیخواست بقیه روزش را به بطالت بگذراند برای همین به سرش زد، در بانک اطلاعات مجرمان سابقهدار جستجویی بکند تا شاید سرنخی به دست بیاورد چند ابهام در ماجرا وجود داشت که شهاب را به این نتیجه رساند، باید حتما چنین کاری را انجام بدهد اول این که ملیحه از شغل شوهرش اطلاعات زیادی نداشت، بعد هم چه دلیلی دارد مردی 7 ماه بعد از ازدواجش بدون هیچ توضیحی به سفر برود مگر این که کاسهای زیر نیم کاسه داشته باشد. ضمن این که تاریخ کشف جسد نشان میداد محسن اصلا مسافرت نرفته است، شهاب و ظهوری سرگرم جستجو شدند. مشخصات مقتول را که سرچ کردند، عکس مردی با سبیلهای از بنا گوش دررفته جلوی چشمشان هویدا شد. خودش بود، محسن قدیم معروف به محسن تیزدست. از آن نابکارها بود که در هر شهری به یک بانک یا طلافروشی یک ناخنک زده و فرار کرده بود. پلیس اصفهان، شهرکرد، شیراز، تبریز، همدان و تهران دربهدر دنبالش بودند، البته قبلا 3 بار دستگیر شده و 5 سال را در زندان گذرانده، اما دفعه آخر فلنگ را بسته و از زندان فرار کرده بود. موضوع داشت جالب میشد یک مجرم حرفهای که اتفاقا مردی بسیار خطرناک است کشته شده و زنش خودش را به کوچه علی چپ میزند، ملیحه یا واقعا نمیدانست با چه آدم مخوفی ازدواج کرده یا او هم در این جنایت نقش داشت، اما این که چه کسی توانسته محسن تیزدست را بکشد، خودش از آن سوالها بود، چون این مرد در بین سارقان چنان شهرتی داشت که هیچ کس جرات نمیکرد حتی طرفش برود. فقط یک نفر شهامت به خرج داده و با محسن درگیر شده بود که او هم بعد از مدتی سر به نیست شد ماجرا مربوط به 7 سال قبل است در همان دعوا بود که انگشت تیزدست قطع شد.
ظهوری تند و تند از پرونده محسن نت برمیداشت، کارآگاه هم خودش را برای یک بازجویی مفصل از ملیحه آماده میکرد، فردا دیر بود زن باید همین امروز سینجیم میشد تا اگر ریگی به کفش دارد فرصت تبانی پیدا نکند. 3 ساعت بعد زن جوان خودش را به دفتر شهاب رساند، هنوز بهت زده بود و از این که بیموقع احضارش کردهاند، اصلا احساس خوبی نداشت. کارآگاه از او خواست درباره نحوه آشناییاش با محسن، مراسم ازدواجشان، رفتارهای شوهرش در این مدت و کلا مسائل خصوصی صحبت کند. ملیحه مخالفتی نکرد، اتفاقا خیلی هم با آب و تاب حرف میزد در لابهلای صحبتهای او بود که شهاب از ترفند قدیمیاش استفاده کرد با لحنی کاملا عادی و معمولی خطاب به همسر مقتول گفت: پس توی یک رستوران با تیزدست آشنا شدی؟
شهاب میخواست واکنش ملیحه را بسنجد تا بفهمد او از سابقه شوهرش خبر داشته یا نه. ملیحه با خونسردی گفت: ببخشید سوءتفاهم شده من در رستوران با محسن آشنا شدم، اما او آن روز تنها بود کسی به اسم تیزدست را نمیشناسم.
ادامه بازجویی بیفایده بود، سرگرد ختم جلسه را اعلام کرد و بدون این که منتظر دستیارش بماند از اداره بیرون رفت.
علیرضا رحیمی نژاد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: