ورقه‌ امتحانی

کد خبر: ۳۱۰۳۷۲

واسه همین اومد و همه چیز رو برای مامانش تعریف کرد و با نگرانی ازش خواست تا بهش کمک کنه.

مامان که دید دخترش ناراحته، دستش رو گرفت و یه کمی نازش کرد و گفت:

عزیز دل من، چرا الان می‌گی؟ اما عیبی نداره، نگران نباش، حالا بیا صبحونه بخور تا یه فکری برات بکنم.

چند دقیقه‌ای که گذشت، مامان گفت:

دخترم خوب گوش کن ببین چی می‌گم، یه مغازه بغل مدرسه‌اس بهت پول می‌دم برو از اونجا برای خودت یه ورقه بخر، باشه.

ناهید گفت: آخه مامان جون، من تا حالا مغازه نرفتم، یه ذره می‌ترسم.

دخترک من کاری نداره، شما دیگه بزرگ شدی، کلاس دومی، قربونت برم خیلی آسونه.

حرف‌های مامان، ناهید رو دلگرم کرد و تصمیم گرفت که بره مغازه اما وقتی از خونه می‌رفت بیرون گفت:

مامان، یه ذره دل ضعفه دارم!

مامان خندید و گفت:

دل ضعفه نه عزیزم، دلشوره، نگران نباش برو به امید خدا...

ناهید جلوی مدرسه از سرویس پیاده شد و یه نگاهی انداخت دید که مغازه بازه. خیالش راحت شد و رفت داخل، بجز اون دو تا بچه مدرسه‌ای دیگه هم اونجا بودند. ناهید نفر سوم شد. دستش رو کرد توی جیبش و پولی رو که مامان داده بود بیرون آورد و آماده کرد. نفر اول که رفت، یه دفعه یکی اومد و خواستش بدون نوبت چیزی بخره اما آقای مغازه‌دار گفت که این بچه‌ها جلوتر هستند و باید برن مدرسه، برو پشت سرشون وایستا تا نوبتت بشه.

نفر بعد هم که رفت نوبت ناهید شد. نفس عمیقی کشید و گفت:

آقا ببخشید می‌شه یه ورق امتحانی بهم بدین، اینم پولش.

ناهید وقتی ورقه رو گرفت، از آقای فروشنده تشکر کرد و از مغازه بیرون اومد. خیلی خوشحال بود که موفق شده بود. البته پیش خودش گفت که خیلی هم سخت نبود!

بعدش رفت توی مدرسه بین بقیه دختر کوچولوها...

رضا بداقی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها