کد خبر: ۲۹۴۸۵۰

طاووس تبدیل شده بود به یک پرنده فوق‌العاده زیبا که وقتی در مقابل آفتاب می‌ایستاد هزار‌ها رنگ به چشم می‌خورد.

زیبایی طاووس کم‌کم به گوش همه رسید و از تمام نقاط جنگل به محل زندگی طاووس می‌آمدند تا او را ببینند. تمام حیوانات دوست داشتند در نزدیکی طاووس زندگی کنند و از زیبایی او بهره ببرند. طاووس دیگر وقت استراحت نداشت و همیشه دور و برش شلوغ بود. دیگر یک پرنده گوشه‌گیر نبود و کاملا اجتماعی شده بود. هر کسی که به دیدنش می‌آمد، هدیه‌ای برایش می‌آورد و حیوانات دیگر با او عکس یادگاری می‌گرفتند.

طاووس کم‌کم مغرور شد و خودش را بالاترین مقام ‌دانست. هیچ‌کس را به اندازه خودش محترم نمی‌شمرد. حالا طوری شده بود که هیچ‌کس را قبول نداشت و این غرور باعث شد همه از او دور شوند و دوباره شد یک پرنده تنها و منزوی، ولی غرور به او اجازه نمی‌داد خودش به سراغ دوستانش برود و از تنهایی درآید. دوباره طاووس افسرده شد.

یک روز نشست و دانه دانه با نوکش پرهای زیبای دمش را در آورد و راه افتاد در جنگل، پرها را بین همه دوستانش پخش کرد. آنها هم با خوشحالی می‌گرفتند و به خودشان وصل می‌کردند.

در بین راه قورباغه او را دید و از او پرسید که چرا خودت را به این روز درآوردی؟ طاووس گفت: «من چیزی را که باعث غرور من و دور شدنم از اجتماع و دوستانم می‌شود نمی‌خواهم.» از آن روز طاووس عوض شد و همه او را دوست داشتند و بعد از مدتی دوباره پرهایش درآمد.

گلنوشا صحرانورد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها