در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
آنها با اینکه مردمانی عادی هستند، ولی با علوم طبیعی آشنایی خوبی دارند و برای خودشان دانشمند هستند. قصه فیلم هرتسوگ یک مطالعه علمی در زندگی این آدمهاست. این آدمها در همه جا حضور دارند، حتی در جاهایی که زندگی بسیار سخت و غیرممکن است.
دوربین هرتسوگ تلاش دارد تا به درونیات و روح این آدمها رسوخ کند. زندگی این آدمها شباهت زیادی به زندگی بقیه مردم ندارد. نوعی جادو زندگی این آدمها را در بر گرفته است. حوادث طبیعی (مثل آتشفشان یک کوه) میتواند باعث تغییرات زیادی در زندگی غیرمعمول این مردم شود. هریک از اهالی محل خصوصیات خاص خود را دارند و این باعث میشود فیلم، حال و هوای متفاوتی پیدا کند.
هرتسوگ در کنار نمایش زندگی آدمهای این منطقه، به بررسی وضعیت حیوانات مقیم آنجا نیز میپردازد. برای مثال او فراموش نمیکند که از یک جفت پنگوئن هم فیلم بگیرد. آنها از بقیه همراهان خود جدا میافتند و راهی کوهستان میشوند، در حالی که خودشان هم نمیدانند مرگ در انتظار آنهاست. هرتسوگ در گفتگوی تازه خود درباره برخوردهایی در پایان دنیا و مسائل و مشکلات آن صحبت میکند.
زندگی در لسآنجلس چگونه است؟
چندان راحت نیست، ولی یک دهه است که در این شهر زندگی میکنم. اول به نیویورک رفتم، ولی نتوانستم آنجا بمانم. محیط آن بشدت روشنفکری و هنری است و همه دارند درباره فیلم و تئاتر صحبت میکنند. صبح که از خانه بیرون میآمدی، بلافاصله در همه جا با گروههای فیلمسازی روبهرو میشدی که در گوشه و کنار مشغول ساخت فیلمهای خود هستند. به هر طرف که میرفتی داخل لوکیشن یک فیلم میشدی و کار فیلمبرداریشان را بههم میزدی! در سانفرانسیسکو هم نتوانستم بمانم.
این شهر بینهایت زیبا فقط به درد گردشگرها میخورد؛ البته این مدتی هم که در لسآنجلس ساکن بودهام، همیشه در رفت و آمد و سفر بودهام. لسآنجلس یک نقطه قوت دارد که شهرهای دیگر کمتر دارند. این شهر جایی است که نمیتوانی آن طور که دوست داری زندگی کنی و در عین حال مزاحمتی هم برای کسی به وجود نیاوری. در این شهر برای فانتزی ارزش زیادی قائل هستند و این نکته مهمی است. در کل، لسآنجلس شهر دلخواه من برای زندگی نیست و یک جورهایی مجبورم در آن زندگی کنم، ولی از آنجا که به طور مداوم در سفر به قارهها و کشورهای دیگر هستم، خیلی به این نکته فکر نمیکنم که در کجا ساکن اصلی هستم.
برای مثال، همین چند روز قبل از سفر از آسیای مرکزی برگشتم. پیش از آن در اتیوپی بودم. پیش از آن هم در منطقه نئواورلئان مشغول ساخت یک فیلم بودم. در عین حال، سفر به گویانا، تایلند و آلاسکا را فراموش نکنید. حالا که نگاه میکنم، میبینم در یک سال و نیم گذشته من فقط چند روز یا چند هفته در لسآنجلس بودهام و بس. به همین علت، بعضی وقتها یادم میرود اتاقم چه شکلی است. محل اصلی زندگی من صحنه فیلمبرداری فیلمهایم است. من در لوکیشن فیلمهایم زندگی میکنم.
لوکیشن آخرین فیلمتان بشدت عجیب و غریب است. زندگی در این محل چگونه بود؟
خیلی سخت، اما در عین حال لذتبخش و جذاب. جنگلهای دستنخورده و مرموز، آتشفشانهای پرسروصدا و زیباییهای بکر. واقعیتهای بظاهر ساده این محیط، بشدت ترسناک بود. این فیلم یک کار پژوهشگرانه علمی است و بنیاد ملی علوم کمک زیادی به ما کرد تا فیلم ساخته شود. فقط 2 نفر مرا همراهی میکردند: یک فیلمبردار و یک مسوول ضبط صدا. به من گفتند قرار بود این فیلم را جیمز کامرون (خالق «تایتانیک)» کارگردانی کند. او 36 نفر همکار برای کارش درخواست کرده بود که مورد موافقت قرار نگرفت.
خب، تهیهکنندگان فیلم حق داشتند. این یک فیلم مستند بود که شانس فروش آن در گیشه نمایش خیلی کم است و باید چنین فیلمهایی را با حداقل قیمت تهیه و تولید کرد. شما باید متوجه باشید هزینه روزانه هر نفری که به آنتارکتیکا برود، چیزی حدود 10 هزار دلار است. هر قطره آبی که در آنجا مصرف میشود، هزینه گزافی در بر دارد. به همین دلیل، درخواست کامرون کاملا غیرمنطقی به نظر میرسد.
شما در این فیلم واقعیتهای سخت محیط و زندگی مردم آن را به شکلی جدید به تصویر کشیدهاید. از آغاز کار با همین طرح جلو رفتید؟
خیر. فیلمی که ساخته شد دقیقا همان چیزی نبود که از اول در ذهن داشتم. من با یک شناخت کلی از محل (و اطلاعاتی که دربارهاش پیدا کرده بودم) به آنتارکتیکا رفتم. خیلی چیزها را در خود این محل کشف کردم. فلسفهای که مردم آنجا براساس آن زندگی میکنند، روحیه دانشمندانهشان و نوع آتشفشان آن کوهها، از جمله چیزهایی بود که در طول ساخت فیلم اضافه شد.
ما در آنجا شناگرانی را دیدیم که از حد طبیعی و مجاز موجود، بیشتر به عمق آب میرفتند و این از جمله چیزهایی بود که پیش از رفتن به منطقه آنتارکتیکا هیچ چیزی دربارهاش نمیدانستیم. یکی از چیزهایی که باعث شد مردم این منطقه برای ما عجیب به نظر برسند، این بود که مجلات و رسانههای گروهی هیچوقت چیزی درباره زندگی و تمدن آنها ننوشته و نگفتهاند. آدمهای این محل از جمله کسانی هستند که هیچ وقت مورد توجه رسانهها نبودهاند و عکسهایشان روی جلد مجلات قرار نمیگیرد. زندگی این مردم که به صورت متحد و یکپارچه زندگی میکنند سخت توجه مرا به خودش جلب کرد.
از کجا با این محل آشنا شدید؟
اولین بار سال 2005 بود که متوجه آن شدم، زمانی که داشتم فیلم The wild Blue Yonder را میساختم. برای این فیلم لازم بود از یک مقدار فیلم خبری (که در سال 1989 از ایستگاه فضایی ناسا گرفته شده بود) استفاده کنم. این فیلمها توجه مرا به خودش جلب کرد. کمی بعد عکسهایی را که یکی از دوستانم، هنری کایسر از این محل گرفته بود دیدم (کایسر تعدادی از نماهای عمیق زیر آب «برخوردهایی در پایان دنیا» را هم فیلمبرداری کرد) همین فیلمها و عکسها اشتیاق مرا برای ساخت فیلمی درباره آن برانگیخت.
پس صحنههای زیر آب را خودتان فیلمبرداری نکردید؟
خیلی دلم میخواست این کار را بکنم، اما آب خیلی عمیق و خطرناک بود. امکان آن هم وجود داشت که من نتوانم درست فیلمبرداری کنم و همه چیز خراب شود. کایسر هم با کمک چند تن از اهالی محل زیر آب رفت و این کار را انجام داد.
ساخت چنین اثر مستند سخت و دشواری برای یک فیلمساز 66 ساله کار خطرناکی نیست؟
خب، من مجبورم مراقب سلامت و تندرستی خودم باشم! البته اطرافیان هم خیلی مراقب من هستند. ولی بازی با موضوعات عمیق انسانی و مکاشفه در درون آنها را دوست دارم. شما به فیلمهای دوران جوانیام هم که نگاه کنید میبینید همیشه در جستجوی ناشناختهها بودهام. از کشف آنها لذت میبرم. خود شناگرهای محلی در آنتارکتیکا میگفتند دنیای زیر آب آن بشدت خطرناک است. ما باید تمام صحنههایی را که میخواستیم، فیلمبرداری میکردیم. به خودم قول داده بودم این کار را انجام دهم.
نوجوانیتان مربوط به موج نوی سینمای آلمان است. این موج نو شما را جذب فیلمسازی کرد؟
تاثیر خیلی زیادی در انتخاب و جهتدهی علاقهام داشت. من به هیچ مدرسه سینمایی نرفتم و درس فیلمسازی نخواندم. اولین فیلمهای کوتاهم را نیز با یک دوربین اسقاط گرفتم. انجام این کار خیلی غریزی بود. احساس میکردم میخواهم فیلمساز شوم و فیلم بسازم.
جذابترین خاطره سینماییتان کدام است؟
همکاری با کلاوس کینسکی بازیگر معتبر دهه 70 که رسانههای گروهی آلمانی از آن به عنوان یک همکاری افسانهای اسم میبرند. تجربه کار در «فیتز کارالدو» را هیچ وقت از یاد نمیبرم. برای ساخت آن فیلم هم به سراغ طبیعت بکر و دستنخورده جنگل رفتیم. لوکیشن این فیلم کشور آمریکای جنوبی، پرو بود. چه طبیعت مسحورکنندهای داشت.
کسانی مثل ویم وندرس و رنیر ورنر فاسبنیدر هم مثل شما هستند؛ ولی همیشه این طور به نظر میرسد که نام آن در کنار نام شما قرار نمیگیرد.
خب، من از قانون همیشگی سینما پیروی نمیکردم. اگر آنها اوقات زیادی را در سینما و فیلمخانهها سر کرده بودند، من قبل از این که 20 ساله شوم، کشورهای زیادی را دیده بودم. همین نکته باعث شده بود تا در خیلی زمینهها تبدیل به آدمی باتجربه بشوم. در آن زمان سفر من به چند کشور آفریقایی که خیلی خطرناک معرفی شده بودند باعث تعجب خیلی از اطرافیانم شده بود. این تجربهها در دنیای سینما هم میتوانست کمک خیلی زیادی به من بکند. در همین ارتباط است که باید بگویم با آدمهای نسل خودم نمیتوانستم ارتباط راحتی برقرار کنم. از همان نوجوانی ارتباط زیادی با آدمهای اطرافم نداشتم.
در دهه 90 یعنی همان زمانی که مستند «بهترین دوستم» را درباره کلاوس کینسکی ساختید، ناگهان غیبتان زد!
اختلافاتی با تولید و توزیعکنندگان فیلمهایم داشتم. یک جورهایی تصمیم گرفتم کار فیلمسازی را رها کنم؛ ولی وقتی پیش خودم فکر کردم دیدم چرا من باید عقبنشینی کنم؟ همین نکته باعث شد تا مدتی بعد با روحیه و انرژی تازه برگردم. عقبنشینی هیچوقت راه خوبی برای فرار یا مقابله با مشکلات نبوده است.
کار جدیدتان که تدوین آن تازه تمام شده دنبالهای بر «ستوان بد» آبل فرهرا است که ظاهرا قصهاش هیچ ربطی به نسخه ارژینال ندارد.
(میخندد) بله. دوستانم به آن لقب «دنبالهای که دنباله قسمت اصلی نیست» دادهاند. در این فیلم از بازیگران سرشناس مثل نیکلاس کیج و اوا مندس استفاده کردهام. میخواهم در این مصاحبه واقعیتی را بگویم که تا به حال آن را در جایی نگفتهام. قبل از این فیلم فرهرا را ندیدهام و قصد هم ندارم نسخه دیویدی آن را تماشا کنم. تهیهکننده فیلم که امتیاز ساخت این فیلم را در اختیار گرفته به من گفت میخواهد دوباره آن را احیا کند. من فیلم خودم را ساختهام و امیدوارم نوع تازهای از فیلم نوآر (فیلم سیاه) را معرفی کند. حس میکنم در شرایطی که ما در حال حاضر داریم، این جور فیلمها میتواند خیلی خوب باشد.
وقتی کارگردانی طرح را قبول کردید، احساس خودتان را به تهیهکننده گفتید؟
بله. در همان دیدارهای نخستین برایش روشن کردم فیلمی که میخواهم بسازم هیچ ارتباطی به هیچ فیلم دیگری نخواهد داشت. او شرط مرا قبول کرد. شنیدم نیکلاس کیج هم گفته بود فقط به شرطی در این فیلم بازی میکند که من کارگردان آن باشم. این نکته میتواند آغاز خوبی برای شروع کار ساخت یک فیلم باشد. از او به خاطر این مساله تشکر میکنم.
چرا نیواورلئان را برای فیلمبرداری فیلم انتخاب کردید؟
خب، تهیهکنندگان فیلم آنجا را انتخاب کردند، زیرا به دلیل برخی معافیتهای مالیاتی میتوانستند فیلم را ارزانتر بسازند. من دلیل دیگری داشتم. پس از توفان مهیب کاترینا و خسارات عظیمی که به وجود آورد، احساس کردم میتوانم از لوکیشن این محل به عنوان پسزمینه قصه فیلمم استفاده کنم. ویرانی محل به کمک حال و هوای قصه ما میآمد تا بتوانیم آن فضای مورد نظر را خلق کنیم.
این موقعیت ویژه و وضعیت خاص، کاملا به نفع من بود و همین نکته مرا شیفته فیلمبرداری در نیواورلئان کرد؛ البته از این نظر که هزینههای تولید در این محل پایین بود و تهیهکنندگان کمتر سر من غر میزدند هم این محل میتوانست همان مکان مورد نظر من باشد.
کارگردانی «پسرم، چرا این کار را کردی؟» را به چه دلیل قبول کردید؟
موضوع فیلم که برگرفته از یک حادثه واقعی است، بشدت تکاندهنده است. وقتی قصه را خواندم، از خودم پرسیدم چگونه یک جوان میتواند در کمال بیرحمی مادر خود را به شکل وحشیانهای به قتل برساند. رسانههای گروهی هم وقتی این اتفاق در دهه 80 رخ داد، بحث آن را در سطح وسیعی مطرح و روانشناسان دیدگاههای زیادی در این باره ارائه کردند. امیدم این است که ساخت فیلم، یک بار دیگر این بحث اجتماعی و روانی را مطرح کند.
این فیلم هم حال و هوای مستندگونهاش را حفظ خواهد کرد؟
بله. تمام فیلمهای داستانی من، رگههایی از حال و هوای مستند دارند. همیشه دوست داشتهام که مرز بین قصهگویی و مستند را درهم بریزم.
ترجمه: کیکاووس زیاری
منبع: آسوشیتدپرس
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رضا بدرالسماء هنرمند پیشکسوت عرصه نگارگری در گفتوگو با «جامجم»:
وزیر صنعت، معدن و تجارت در گفتوگوی اختصاصی با «جامجم» مطرح کرد:
حسین الحاج حسن، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با «جامجم» بیان کرد:
در گفتوگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانههای داخلی و معاند را بررسی کردهایم