تو به جای او زندگی کن

اکرم ایلخانی 21 ساله از مشهد: ... وقتی شروع به خواندن نسل سوم کردم، اشک‌هایم بی‌محابا می‌ریخت. شاید تا چند ماه پیش عمیقا غم تو را درک نمی‌کردم، ولی حالا می‌فهمم که چه می‌کشی. خیلی خوب است باور داری تنها کسی نیستی که این اتفاق برایش رخ داده است. درست است که تو خواهر دو قلویت را از دست دادی، ولی من هم برادر بزرگم (که واقعا حامی خواهر کوچکش بود)‌ را از دست دادم. اتفاقا من هم با این برادرم به نسبت برادرهای دیگرم خیلی راحت بودم.
کد خبر: ۲۱۷۹۰۹

بماند که دیگر سر هر خواستگاری که برای من می‌آمد چقدر با او مشورت می‌کردم و آخر کار چقدر می‌خندیدیم.
بالاخره وقتی هم که ازدواج کردم باز از حمایت‌های او برخوردار بودم. یادم هست هنگام مراسم نامزدی‌ام چقدر هوایم را داشت و بعضی از خواسته‌های مرا که از مطرح کردن آن خجالت می‌کشیدم، فورا برایم انجام می‌داد و از نظر مالی هم خیلی کمکم کرد.

یادم هست آن شب خیلی خوشحال بود. این خوشحالی حتی در فیلم عروسی‌ام هم مشهود است.

فیلمی که من هنوز که هنوز است نتوانسته‌ام دوباره نگاهش کنم، چون وقتی خوشحالی او را، خنده‌هایش و قد و قامت بلندش را می‌بینم، واقعا حالم بد می‌شود. دقیقا یک ماه بعد در یک عصر جمعه وحشتناک برای همیشه از بین ما رفت. با رفتن او پدر و مادرم واقعا شکستند. او پسر بزرگ و اولین بچه‌شان بود. ما هم عزیزترین کسمان را بعد از پدر و مادر از دست دادیم و هنوز هم باور نداریم.

از همه بدتر همسر جوان و پسر کوچکش امیرعلی هستند. بخصوص امیرعلی که هنوز هم فکر می‌کند می‌تواند پدرش را ببیند و هنوز معنای کلمه مرگ را درک نکرده است.

بهناز عزیز، می‌دانم خیلی درد دارد وقتی می‌بینی خواهر جوانت رفته است، انگار هیچ وقت آخرین تصویرشان از ذهن تو پاک نمی‌شود، اما همیشه خدا بهترین بنده‌هایش را انتخاب می‌کند تا زودتر نزد خودش ببرد.

خدا کسانی را می‌برد که حتی فکرش را هم نمی‌کنیم.

او به این وسیله به ما پیام می‌دهد که مرگ برای همه هست، برای خانواده‌ات و البته خودت.

حتی گاهی مرگ فرصت یک خداحافظی کوچک را هم نمی‌دهد، اما می‌خواهم به تو بگویم حتی همین حالا هم دیر نشده است.

ما می‌توانیم با قرآن خواندن کمک بزرگی به آنها بکنیم. به آنها و بیشتر از آنها به خودمان. این جوان‌ها رفتند تا به ما ثابت شود که دنیا محل گذر است، تا چشم به هم بگذاریم وقت رفتن ما هم رسیده است. من همیشه این جملات را با خودم تکرار می‌کنم و با او راز و نیاز می‌کنم، به برادرم می‌گویم: «می‌دانم که با لبخند جاودانه ات بر بلندای زمان تکیه زده و ما را می‌نگری، ما دلتنگ‌تر از همیشه بیش از رفتن تو، بر ماندن خود می‌گرییم. روزهای تلخ بی‌تو ماندن را به شب‌های سرد تنهایی پیوند می‌زنیم، تنها به این امید که هر روز یک قدم به تو نزدیک‌تر شویم. یادت همیشه در دل ما هست.» تو همین کلمات را به خواهرت بگو تا آرام شوی، تا سبک شوی. امیدوارم بتوانی سر بلند از این امتحان بیرون بیایی.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
کری‌خوانی صبح‌گاهی

گفت‌وگوی جام‌جم با هاشم بیگ‌زاده و مجید یحیایی، مجریان برنامه «صبحانه ایرانی »شبکه دو

کری‌خوانی صبح‌گاهی

نیازمندی ها