هم سطر - هم سپید

در ساعت 5 عصر

او شـعــر مـی‌گـفـت، لـحـظـه‌ای بـعـد پـشـت پـیـانـو نـشـسـتـه بـود و داشـت می‌نواخت، بعد مشغول نـوشـتـن مـی‌شـد و روزی دیـگـر در حال نقاشی کـردن بـود. نـمـایشگاه نقاشی‌هایش که یکی دو سال بعد در بارسلونا در مرکز فرهنگ کاتالونی بـــرپــا شــد، تــرکـیـبــی از هـمــه هـمــان قـصــه‌هــای افسانه‌ای بود؛ پری‌ها و موجودات اسطوره‌ای و غول‌ها و پرنده‌های چند سر. نمادهای خوبی و بدی که با هم در مبارزه بودند و در این میان تـقـدیـر و سـرنوشت بود که تعیین می‌کرد کدام سر بر دیگری پیروز می‌شود.
کد خبر: ۲۱۶۱۸۲

دهـه 20 عـمـده تـلاش لـورکـا روی شعر و ترانه خــلاصــه مــی‌شــود و مـجـمــوعــه‌هـای مـتـعـددی مــنــتــشـــر مـــی‌کــنـــد کـــه در ایـــن مــیـــان 15 شــعــر عـاشقانه‌ای که در سال‌های 1924 تا 27 سروده شــده بــود، بـا عـنـوان «آوازهـای کـولـی» او را بـه شـهـرتـی خـاص مـی‌رسـاند. در این مجموعه او بـرای سـرودن تـرانـه‌هـایـش از مـوسـیـقـی تـغـزلـی اسـپـانـیـا الهام گرفته و با زبان مردم، به شیوه‌ای کوبیستی شعر سروده است.

لــورکــا یــک ســال بــاقــی مـانـده از دهـه 20 را در نـیـویـورک گـذرانـد، وارد دانـشـگـاه کلمبیا شد و زبـان انـگـلـیسی یاد گرفت. آنجا والتر ویتمن را کشف کرد و با زندگی مردم بویژه سیاهپوستان آشنا شد.

لـورکـا در دوره کـوتـاه زنـدگـی‌اش خـیلی کارها کــرد. در کـنــار مـجـمــوعــه‌هــای مـتـعــدد شـعـرهـا (12‌‌مجموعه) و نمایشنامه‌هایش (13 عنوان)، او در اواخر دهه 20 یک مجله ادبی به نام «خروس» را راه انداخت و در همه این سال‌ها با برپا کردن کـنـفـرانـس‌هـا و سـمـینارهای متعدد در گوشه و کـنــار اسـپــانـیــا، دربـاره «لالایـی‌هـا»، «تـرانـه‌هـا و مـوسـیـقـی فـلامـنـکـو»، «تـخـیـل، الـهام و گریز» از فـرهـنـگ کـشـورش مـی‌گفت. در یک سخنرانی مـعـروف با عنوان «نمایش و تئوری» که هم در بوئنوس‌آیرس و هم در کوبا ایراد کرد هم به این اشاره کرده بود که هنرمند بزرگ بودن بستگی به آگاهی روشن از مرگ، ارتباط با وطن و باور به محدودیت شعور دارد.

با این حال خیلی‌ها معتقدند که شاهکار او شعر کـــه نـــه مـــرثــیـــه‌ای اســت کــه در مــرگ دوســت گــاوبــازش «ایـگـنـاسـو سـانـچـز مـخـیـاس» کـه در میدان بازی مرد، سرود. او در این شعر با لحنی مرگبار از ساعت 5 بعدازظهر یاد می‌کند و این تــرجـیــع بـنـد را در پـایـان ابـیـات شـعـرش تـکـرار می‌کند.

در ساعت 5 عصر

درست ساعت 5 عصر بود

پسری پارچه سپید را آورد در ساعت 5 عصر

سبدی آهک از پیش آماده در ساعت 5 عصر

باقی همه مرگ بود

و تنها مرگ در ساعت 5 عصر

این شعر با این ابیات به پایان می‌رسد:

در ستایش وقار او می‌خوانم

تا با واژه‌ها زاری کنم

و به خاطر آورم نسیم غمگینی را

که در میان درختان زیتون می‌وزید

و ایــــن کــلــمــــات آخــــری بــــه طــــرز عــجــیـــب و نـگـران‌کـنـنده‌ای پیشگویانه‌اند؛ پیشگویی واقعه شـومـی کـه در راه بـود. روز 18 آگـوست 1936، نظامی‌هایی که قدرت را به دست گرفته بودند، شاعر را کشتند.

بونوئل اما نظر دیگری دارد. او می‌گوید شاهکار زندگی لورکا، خودش بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها