قسمت نهم / ‌نوشته: ری برادبری-ترجمه: حسین شهرابی‌

موشک‌ران‌

«پس الان لذت می‌برم». غذا را بو کرد. در هر کدام از سوپ‌خوری‌ها را برداشت و گذاشت که بخار طعم آنها روی صورت آفتاب‌سوخته‌اش بنشیند. برای هر کدامشان آهی کشید. به اتاق و به دست‌هاش نگاه کرد. به تصاویر روی دیوار و صندلی‌ها و میز و من و مادر خیره شد. بعد گلویش را صاف کرد. داشت ذهنش را مرتب می‌کرد: «لیلی؟».
کد خبر: ۲۰۳۷۶۴
مادر گفت: «بله؟»

مثل دیوانه‌ها از خاطرم گذشت: ادامه بده. سریع بگو. تو رو خدا بگو که خونه می‌مونی و دیگه نمی‌ری. بگو!
بعد هلیکوپتری که از آنجا می‌گذشت اتاق را کمی لرزاند و شیشه پنجره با صدایی آرام تکان خورد. پدر به پنجره نگاه کرد.

ستارگان آبی شامگاهی آنجا می‌درخشیدند و سیاره سرخ مریخ از شرق طلوع می‌کرد. پدر یک دقیقه تمام به مریخ خیره شد. سپس دستش را کورکورانه آورد سمت من و گفت: «یک‌کم نخود فرنگی می‌دی؟».

مادر گفت: «می‌رم نون بیارم».

گفتم: «ولی روی میز هم که داریم».

پدر به من نگاه نکرد و شامش را شروع کرد.

آن شب خوابم نبرد. ساعت یک صبح آمدم طبقه پایین. مهتاب مثل بلور یخ روی پشت‌بام‌ها چشم را می‌زد و شبنم روی زمین برف‌پوش باغچه می‌درخشید. با پیژامه ایستادم کنار درگاه و باد گرم شبانه به من خورد. بعد فهمیدم که پدر نشسته توی ایوان ننویی و آرام تاب می‌خورد. دیدم که نیم‌رخش برگشته بود و ستاره‌ها را نگاه می‌کرد که توی گنبد دوار چرخ می‌خوردند. چشم‌هاش مثل بلوری خاکستری‌رنگ بود؛ با یک دانه مهتاب توی هر کدام از آنها. رفتم بیرون و کنارش نشستم.

کمی در ننو تکان خوردیم و من بالاخره گفتم: «در فضا چند‌جور راه مردن هست؟».

«خیلی!». «چندتاشون رو اسم ببر».

«شهاب‌سنگ‌ها بهت بخورند. هوای موشک خارج بشه یا دنباله‌دارها تو رو با خودشون ببرند. ضربه مغزی، خفگی، انفجار، نیروی گریز از مرکز، شتاب زیاد، شتاب کم، گرما، سرما، خورشید، ماه، ستاره‌ها، سیاره‌ها، سیارک‌ها، خرده‌سیاره‌ها، اشعه و ...».«کسی رو دفن می‌کنند؟».

«هیچ وقت پیدات نمی‌کنند». «اون وقت کجا می‌ری؟».

«یه میلیارد فرسنگ اون‌ورتر. گور مسافرتی؛ این طوری صداش می‌کنیم. میشی یه شهاب‌سنگ که تا ابد تو فضا واسه خودش می‌چرخه».

چیزی نگفتم.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها