در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
روی حوض وسط حیاط هم هنوز قالبهای بزرگ یخ بالا و پایین میرود. سعید اصفهانی عکاس و یکی از تصویربرداران کار میگوید: یخ و برف توی خانه هم هنوز آب نشده بوده و بچههای تدارکات آنجا را تر و تمیز کردند.
همین اول کار بگویم که این گزارش تحت تدابیر شدید امنیتی عوامل سریال تهیه شده است. خانم ملکزاده همه جا پا به پایم میآید و وقت رفتن هم تا پارکوی میرساندم که خاطرش جمع باشد من از منطقه خطر دور شدهام.
داخل ساختمان پر آدم است، ولی هنوز از تصویربرداری خبری نیست. بچههای صحنه هنوز دارند اتاقی را که قرار است سکانس جدید کار را در آن بگیرند، آماده میکنند. از قرار معلوم کاغذ دیواری قرمز خوش رنگش را همین حالا چسباندهاند. یک میز بزرگ یکور اتاق است و چند تا صندلی یکور دیگر. روی میز وسط هم یک میوهخوری بزرگ هست پر از سیب و خیار و پرتقال و موز. مهران مدیری از فرصتی که پیش آمده استفاده کرده و رفته چرتی بزند. خانم ملکزاده میگوید که مدیری شبها بعد از تصویربرداری تازه میرود سراغ مونتاژ و کارهای دیگر. برای همین طبیعی است که از این فرصتها برای تجدید قوا استفاده کند.
توی سالن اصلی خانه بلوایی برپاست. همه مشغول چند تا جک و جانوری هستند که امیر رهبری با خودش آورده؛ همه با اکراه و ترس و لرز دور یک مار بزرگ طلایی، یک بچه کروکودیل، جانوری شبیه یک آفتابپرست بزرگ که نمونهاش را جای دیگر ندیدهام، جانوری شبیه یک سوسمار خیلی بزرگ سبزرنگ و چند تا خزنده باقواره و بیقواره دیگر جمع شدهاند و رهبری دارد با آب و تاب دربارهشان توضیح میدهد.
پیمان قاسمخانی سرپرست نویسندگان این کار و کارهای قبلی مدیری و برادرش مهراب در طبقه پایین نشستهاند و درباره سکانس جدیدی که مهراب نوشته، حرف میزنند. وقتی تمام میشود، شایان احدیفر یکی از دستیارهای جوان مدیری که قبلا هم او را در نقشهای کوتاهی در کارهای قبلی او دیدهایم، از راه میرسد. پیمان جای جواب سلام میگوید: «نقشی که برات نوشتم خیلی توپه. پورسانت منو بذار کنار.»
این نام را به خاطر بسپارید: مسعود شصتچی
خلاصهای که مهران مدیری نوشته تا وقتی قرار شد خبرش بازهم تحت همان تدابیر شدید امنیتی در اختیار رسانهها و مطبوعات قرار بگیرد، ازش استفاده کنند و خیلی واضح و مفهوم نیست: «اگه جای من بودید، چی کار میکردید؟ اگه میخواستید خودتون رو ثابت کنید و دستتون به هیچ جا بند نبود، اگه فقط از چراغ قرمز رد میشدید و بعدش مجبور میشدید جای آدمهای دیگه باشید، چی کار میکردید؟ چیزهایی هست که اصلا به شما مربوط نیست، ولی خیلی لذتبخشه و آدمهایی هستند که شما رو بزرگ میکنند، در حالی که خیلی کوچیک هستین. لذت بخشه، نه؟ حالا اگه جای من بودید...»
پیمان برایم بیشتر توضیح میدهد که در این کار از فرمول جابجایی استفاده شده که در کارهای کمدی خیلی خوب جواب میدهد. «مرد هزار چهره» قصه آدمی است به اسم مسعود شصتچی که چندین بار ناخواسته در موقعیتهای مختلف و حساس گیر میکند. البته خودش هم جوگیر میشود و بدش نمیآید در آن موقعیتها بماند. طرح اصلی کار برداشت آزادی است از رمانی نوشته یک نویسنده طنزپرداز ترک (عزیز نسین) که چون نوع برداشت خیلی آزاد بوده، بعید است شما اسمش را در تیتراژ ببینید. «اول کار وقتی این ایده رو مطرح کردیم، همه خیلی خوششون اومد. مهمترین ویژگیاش اینه که شبیه بقیه کارهامون نیست».
پیمان میگوید اسم «مسعود شصتچی» شخصیت اصلی کار را مثل بقیه مجموعهها خود مدیری انتخاب کرده. ولی از آنجا که او به عنوان سرپرست نویسندگان وجه تسمیهاش را نمیداند، میشود نتیجه گرفت که در طول داستان خیلی کاربرد ندارد.
هنوز یه کم گیج میزنم
مهراب قاسمخانی برادر پیمان است و یکی از اعضای ثابت گروهی که به رهبری و سرپرستی برادرش پیمان به کارهای مدیری خوراک میدهند. نویسندههای دیگر این کار هم خشایار الوند و امیرمهدی ژوله هستند.
مهراب میگوید: «هنوز نسبت به این کار خیلی گیجم. سر و شکلش با کارهای قبلیمون خیلی فرق داره و واسه همین نمیدونم چی میشه. خودم که درگیر نوشتنم و خیلی سر صحنه نمیام. راشها رو هم ندیدهام. ولی از دیگران شنیدم که خیلی خوب شده. به هر حال ریتم کار خیلی خوبه و بازیگرهای خیلی خوبی هم براش انتخاب شدن.»
با همه اینها مهراب کمی تا قسمتی از نوشتن این کار هول برش داشته: «خیلی سخته چند نفری یه سریال دنبالهدار بنویسی. چون ریتم نوشتن و جنس شوخیهای هر کس باهم فرق میکند و دائم باید باهم هماهنگ بشویم. وقتی یه نفر باشی، خودت میدونی داری چیکار میکنی.»
البته این حرف از طرف او خیلی هم دور از ذهن نیست. قبل از این که طراح صحنه و بعد هم فیلمنامهنویس بشود، نقاشی خوانده و نقاشی کرده و عادت کرده چیزی که خلق میکند از اول تا آخر نتیجه کار خودش باشد. برای همین ته دلش خیلی با فیلمنامه نوشتن که مثل همه کارهای سینما یک کار جمعی است، رفیق نیست: «توی فیلمنامه نهایتا
40 30 درصد چیزی که در ذهن شماست، عملی میشه و از اول تا آخر کار سلیقههای زیادی روش اعمال میشه.»
مهراب چند سالی است نقاشی را ول کرده به امان خدا. ولی برای اردیبهشت سال جدید وقت نمایشگاه گرفته که مجبور بشود نقاشی را شروع کند. همسرش شقایق دهقان هم در چند قسمت از این سریال بازی میکند. ولی حالا لابد توی خانه دارد از گل پسرشان «نویان» نگهداری میکند.
سال جدید برای آنها این «آمد» را داشته که پسردار شدهاند: «دنبال یه اسم خوشآهنگ میگشتیم که با نون شروع بشه. نویان به نیروانا اسم دخترم هم میاومد. بعد رفتیم سراغ معنیاش و دیدم به ترکی مغولی یعنی شاهزاده.»
این که داره مصاحبه میشه،یعنی چه!
حالا دیگر جناب کارگردان هم از خواب قیلوله بیدار شده و کمکم باید تصویربرداری شروع بشود. توی همان اتاقی که کاغذ دیواریهاش را تازه چسباندهاند، مینشینیم که یک فنجان چای بخوریم. ولی هنوز خواب تمام و کمال از سرش نپریده. قبل از این که چیزی بپرسم میگوید که 2 سال است حتی به دوستان نزدیکش هم جز سلام و علیک چیز دیگری نگفته. جملهاش را تکمیل میکنم: «چه برسه به ما که دشمنتونیم!». میخندد و میگوید: «خواهش میکنم.»
بعد این کار میخواهد بلافاصله پیشتولید اولین کار سینماییاش را شروع کند و بالاخره طلسم اتفاقی را که چند سالی میشود قرار است بیفتد، بشکند. توی عید هم قرار است با پیمان قاسمخانی روی فیلمنامهاش کار کنند. چایم رو هورت میکشم و از حال و هوای فیلم میپرسم. چایش را هورت میکشد و میگوید: «این که داره مصاحبه میشه که!»
در محضر پدرخوانده
سکانسی که قرار است بگیرند، مال قسمت یازدهم سریال است؛ جایی که مسعود شصتچی به عنوان کسی که میخواسته رئیس مافیا را بکشد، دستگیر شده و حالا او را آوردهاند پیش همین جناب پدرخوانده.
چند تا عکس از مارلون براندو در فیلم «پدرخوانده» کاپولا را قاب کردهاند و زدهاند به در و دیوار اتاق. نقش پدرخوانده یا رئیس مافیای سریال را علیرضا خمسه بازی میکند که گریم سنگینش، صورتش را بشدت پفآلود نشان میدهد و خیلی نمیتواند با میمیکش مانور بدهد. بیچاره حتی وقتی صحنهای خراب میشود و همه میخندند، باید خودش را کنترل کند که گریمش خراب نشود. خودتان فکرش را بکنید که این برای آدم خوشخندهای مثل او چقدر کار سختی است. از قرار معلوم خیلی معلوم نمیشود مافیایی که او رئیسش است و مسعود شصتچی یا همان مهران مدیری جوگیر شده او را بکشد، در چه زمینهای فعالیت میکند. به قول خمسه به خاطر فضای کمیک کار، دانستنش خیلی هم نیاز نیست. غیر از این گریم سنگین، بدن علیرضا خمسه هم جوری ساختهاند که درشتتر و چهارشانهتر به نظر بیاید. او چند تا نوچه دارد که با لباسهای یکجور کت و شلوار مشکی و پیراهن نارنجی و سبیلهای تابیده و عینک آفتابی، اسلحه به دست آمادهاند تا اگر خطری پیش آمد، از پدرخوانده دفاع کنند. بعد از چند بار تمرین، با شمارش معکوس آلاله هاشمی، دستیار اول کارگردان، تصویربرداری شروع میشود.
پدرخوانده: حدس بزن.
شصتچی: چی رو؟
پدرخوانده: تو چندمین نفری هستی که اونا فرستادن من رو بکشی؟
شصتچی: دومین نفر؟
پدرخوانده: نچ!
شصتچی: سومین نفر؟
پدرخوانده: نچ!
شصتچی: هفدهمین نفر؟
پدرخوانده: شصت و چهارمین نفر! (رو میکند به نوچهاش) تفقد!
تفقد: بله قربان.
پدرخوانده: فرستادی لباس عروس رو بگیرن؟
تفقد: بله قربان. خسرو رو فرستادم. تا چند دقیقه دیگه برمیگرده.
پدرخوانده: خوبه. (رو به شصتچی) حدس بزن.
شصتچی: چیرو؟
پدرخوانده: این که الان اونا کجان؟
شصتچی: خونهشون؟
پدرخوانده: نچ!
شصتچی: خونهتون؟
پدرخوانده: نچ!
شصتچی: توی حیاط؟
پدرخوانده: تو شکم تمساحهای من! (رو به تفقد) تفقد!
تفقد: بله قربان.
پدرخوانده: گفتی لباس عروس زود حاضر میشه؟
تفقد: البته قربان. تا چند دقیقه دیگه خسرو برمیگرده.
پدرخوانده: (رو به شصتچی) حدس بزن.
شصتچی: ببخشین، چی رو؟
پدرخوانده: این که تمساحهای من الان کجان!
شصتچی: خونهشون؟
پدرخوانده: نچ!
شصتچی: خونهتون؟
پدرخوانده: نچ!
شصتچی: باغ وحش؟
پدرخوانده: (به در پشت سرش اشاره میکند) توی همین اتاق بغل!
ضبط این صحنه حدودا 2 ساعتی طول میکشد. ولی انصافا یادتان باشد که بازی و کارگردانی همزمان کار خیلی سختی است. یکی از مکافاتهای دیگرش هم بازی گرفتن از یکی از همان حیوانهای امیر رهبری است. آفتابپرست خیلی بزرگ و البته خوشگلی را که گفتم، گذاشتهاند روی میز خمسه که پدرخوانده بودنش تکمیل بشود. برای همین بعید نیست یکجورهایی هجو «رئیس» کیمیایی هم باشد، رهبری میگوید اسم این حیوان ایگوانا است و برخلاف ظاهر خطرناک و ترسناکش علفخوار است و کاملا بیآزار. همینجور بیحرکت سر جاش میایستد و بدون این که جم بزند، فقط روبهرویش را نگاه میکند. رهبری یک قند را توی دهانش آب میکند و میمالد به لب حیوان که زبانش را دربیاورد و صحنه جذابتر بشود. خیلی از معطلیها سر همین است. این اتفاق بالاخره میافتد، ولی حیوان که تا آن موقع آرام و ساکت و سر به زیر بوده، یکهو تصمیمش عوض میشود، شروع میکند به حرکت و میرود به سمت علیرضا خمسه و آن بیچاره که به خاطر گریمش حق ترسیدن هم ندارد، خودش را جمع و جور میکند و خیز میکند از پشت میز فرار کند. اما رهبری حیوان را میگیرد و آرام میکند. بعد هم میبوسدش و آرام در گوشش چیزی میگوید که هیچ کس نمیفهمد.
اما این آخر ماجرا نیست. آقا یا خانم ایگوانا یکبار دیگر هم هوس میکند روی میز عقب عقب برود و دمش را تکان بدهد و شمع بلند روشن روی میز را بیندازد و این جوری کات بدهد. خلاصه این که حضور این بازیگر مهمان توی این سکانس، خودش مصیبتی است.
با گرگها میرقصد
معمولا پشت صحنهها چیز خاصی ندارند و برعکس ظاهر جذابشان آنقدر خستهکنندهاند که من هیچ وقت با علاقه سراغشان نمیروم. ولی شکر خدا اینجا لااقل چیزی آدم را دلزده نمیکند. بزرگترین شگفتیاش همین امیر رهبری است که از شانس من امروز برای اولین بار آمده اینجا. سر و شکل و هیکل و قیافه امیر، یک چیزی در حد اسی دربهدر فیلم «آدم برفی» که داریوش ارجمند بازیاش میکرد. هم عاشق فیلم و سینماست و هم عاشق حیوانها. اینجا یک خرده موسیقی و یک خرده بازیگری خوانده، بعد ول کرده رفته هندوستان که آنجا سینما و تئاتر بخواند. ولی همه پولی را که ننه بابای بیچارهاش برایش میفرستادهاند، خرج گشت و گذارش توی جنگلها و معبدها و تحقیق درباره حیوانها کرده و برگشته: «عوضش اونجا یه چیزهایی یاد گرفتم که تو هیچ دانشگاهی یاد نمیدن. ولی حسرت یکی از بزرگترین استادهاش به دلم موند. مرحوم «کروکودیل هانزن» یه استرالیایی بود و یه عمری با کروکودیلها کار میکرد. ولی دست آخر سفره ماهی قلبشو نیش زد و مرد.»
این هم از بازیهای روزگار است که یکی عمری با یکی از خطرناکترین جانورهای دنیا کار کند و دست آخر قاتلش یک سفره ماهی باشد. خلاصه این که تمام جک و جانورهایی که این چند سال توی فیلمها و سریالهای مختلف دیدهاید، کار امیرخان بوده. از سگهای ناتاشا در «خواب و بیدار» گرفته تا باغوحش کیمیایی در «رئیس» و سریال در حال ساخت «مختارنامه». همه جور خزنده و پرنده و چرندهای هم توی بساطش پیدا میشود. از مار و کروکودیل گرفته تا سگ و گرگ و گراز.
بقیه هنرنماییهای امیر رهبری بماند برای بعد. مخصوصا که دعوتم کرده یکبار بروم آپارتمان پنجاهمتریاش را که پر از اینجور چیزهاست از نزدیک ببینم. فقط برای اینکه برایتان جا بیفتد این ماجرا اصلا برای او تفننی و شوخی نیست و به قول خودش واقعا حیوانهاش را به اندازه بچههای نداشتهاش دوست دارد، همین قدر بدانید که وقتی توی نمایشی از بابک محمدی با یکی از مارهای پیتونش به اسم ملیسا حرکات موزون داشتهاند، همه را مجاب کرده اسم دخترش «ملیسا رهبری» را هم در پوستر و بروشور کار بنویسند. توی تمام وقتی که باهم حرف میزنیم، مارمولک بزرگ سبز امیر روی موهای بلندش رژه میرود وگاهی هم با تعجب به من نگاه میکند.
عکس یادگاری با جناب کروکودیل
عبدالرضا شهباززاده مدیر تولید سریال است و برای همین بهتر از بقیه میتواند درباره سیر تولید کار حرف بزند. او از «باغ مظفر» به بعد با مدیری و گروهش کار میکند. قبلش هم بیشتر به عنوان برنامهریز و مدیر تولید با فخیمزاده کار میکرده. برایم میگوید که کار از 18 دی کلید خورده و پیشتولید همزمان جلو برده. حتی هنوز هم برای بازیگران جدیدی که به گروه ملحق میشوند تست گریم میگیرند. لوکیشن اصلی خانهای است در خیابان ملاصدرا که لوکیشنهای مختلف فیلمنامه مثل خانه سحر، نیروی انتظامی، کلانتری، 2 تا کافیشاپ و اداره را همانجا علم کردهاند. شهباززاده حالا هم دارد در به در دنبال یک دادگاه واقعی میگردد تا سکانسهایی را که برای آنجا نوشته شده، در یک دادگاه واقعی و درست و حسابی بگیرند. اما هنوز به نتیجهای نرسیده.
ازش درباره ویژگیهای کار با مهران مدیری و میزان استقبالی که از این سریال میشود میپرسم. میگوید: «به نظرم کار مدیری اینجا پختهتر شده. به هر حال او کارگردان باهوشیه و نشون داده سلیقه مردم رو خیلی خوب میشناسه. برای همینه که تا کارش پخش نشه و بازخوردش رو نبینه، کار جدیدش رو شروع نمیکنه. نمونه هوشمندیش «نقطهچین» بود که وقتی دید از ماجرای آن کارگاه و دستیارش خیلی استقبال نمیشه، کل داستان رو عوض کرد.»
یادم رفت بگویم یکی از تخصصهای امیر رهبری این است که به مرور ترس شما را از جک و جانورها از بین میبرد. نشان به آن نشان که فقط با گذشت یکی دو ساعت، حتی همه خانمهای تیتیش مامانی صحنه که اول کار جیغ و داد راه انداخته بودند، خیلی راحت به حیوانها دست میزنند و عکس میگیرند و قربان صدقهشان میروند.
بازیگرانی که در سریال جدید با مدیری همکاری دارند، عبارتند از: پروز فلاحیپور/ علیرضا خمسه/ پژمان بازغی/ سیامک انصاری/ رضا فیضنوروزی/ اکرم محمدی/ اسماعیل سلطانیان/ بهاره رهنما/ سروش صحت/ پرستو گلستانی/ نادر سلیمانی/ نصرالله رادش/ غلامرضا نیکخواه/ رامین پورایمان/ فلامک جنیدی/ شقایق دهقان/ الیکا عبدالرزاقی/ روشنک عجمیان/ سعید پیردوست/ ساعد هدایتی/ علی لکپوریان/ غلامحسن تسعیری/ محمدجواد عزتی/ کوروش کاشانیدوست/ شایان احدیفر/ شهین تسلیمی/ پروین قائممقامی/ امیرحسین رستمی/ حمید نیکفرد/ اکبر قدمی/ کیانوش گرامی/ شهریار فخاری و لقمان نظیری.
جابر تواضعی
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد