در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ولی به راستی این هفته و هفته پیش، مایه مباهات خودم شدم وقتی دیدم یه گونی نامه برام رسیده و خودشم چی، همهاش روش نوشته بود برسد به دست کافه کاغذی که ما باشیم. خلاصه از زور خوشی داشتیم میترکیدیم. خدا وکیلی اگر همین روند را در سال جدید هم ادامه دهید ما دیگر هیچ غم و غصهای نداریم که هیچ روی سبیل شترجان چنان نقارهای میزنیم که بیا و ببین. البته بماند که چشم خیلیها در آمد وقتی دیدند ما این همه نامه داریم و خیلیها هم سعی کردند طی یک عملیات تبلیغاتی این موفقیت ما را کمرنگ جلوه بدهند، اما قیافه سردبیر نشان میداد که فکاش افتاده پایین و هر چقدر میگردد پیدایش نمیکند. ما هم با زبان بیزبانی یک جورهایی حالی همهشان کردیم که بله، ما اینیم دیگه، فکر کردید الکیه؟ فکر کردید شاعر بیخودی سروده زندگی بهتر از این نمیشه؟ نه جانم، چشمش افتاده به زندگی ما و دیده عجب حالی داریم میبریم مجبور شده چنین بسراید. ما هم سرودنمان گرفته بود وقتی آن همه نامه را دیدیم ولی جلوی خودمان را گرفتیم و سعی کردیم احساساتمان را پنهان کنیم و از آنجایی که نیشمان از آن مقداری که بود بیشتر باز نمیشد مجبور شدیم مقداری روی میزمان بزن و بکوب راه بیندازیم و بله... .
خلاصه دست همگی درد نکند. یک دنیا ممنون. بتوانیم جبران کنیم. البته مادر محترم بنده عقیده دارند که چشم و دل ما هیچ وقت سیر نمیشود، البته به این موارد «شکم» محترم را هم اضافه میکنند. طبیعی است که ما همیشه فکر میکردیم ایشان اشتباه میکنند ولی وقتی دیدیم با وجود این همه نامه باز هم منتظریم برایمان نامه برسد به کنه مطلب مادر جان پی بردیم و دیدیم عجب، چقدر راست میگفته! و همه اینها یعنی این که آقا جان بنویسید. اصلا این تعطیلات عید بهترین فرصت است که باز هم بنویسید. به جای مشق شب عید، برای ما که کافه کاغذی باشیم بنویسید تا ما هم همچنان روی سبیل نداشته بعضیها حرکات موزون از خودمان صادر کنیم.
ستاره 24 ساله از خوزستان، نامهات رسید. راستش کلی دلمان کباب شد وقتی دیدیم ماشینت پوکیده. ما که ماشین نداریم ولی اگر داشتیم هم عمرا تصادف نمیکردیم. اصلا دست فرمان ما از آنهایی است که در کل فامیل ضربالمثل است، فقط نمیدانیم چرا هر وقت میگوییم میخواهیم ماشین بخریم اهالی فامیل و بخصوص خانواده با نگرانی بهمان خیره میشوند و تا خیالشان راحت نشود که خالی بستیم ولمان نمیکنند. بگذریم، باز هم برایمان بنویس.
فکر کنم امسال اگر یک آمار بگیریم در مورد این که چه کسی بیشترین نامه را داده و تعداد کلماتش از همه بیشتر شده استاد حسین درزی به عنوان یک چهره شاخص در این زمینه معرفی شود. جایتان خالی این استاد بزرگ تا بحال به اندازه یک کتاب برایمان نامه نوشته و حداقل هفتهای 3 نامه از او به دستمان میرسد. البته ما که بدمان نمیآید هی نامه بخوانیم ولی این جوری مجبور میشویم هر هفته به نامههایش جواب بدهیم و در نتیجه بقیه شاکی میشوند. حالا هم یک مدتی است ما را سر کار گرفته که مریضم و رفتم آلمان برای معالجه و... خب ما هم باور کردیم. باشه!
احتمالا حالا اوضاعت خوب است که دوباره 6 تا نامه برایمان فرستادی. دستت درد نکند. امیدوارم در سال جدید فعالتر ظاهر شوی.
اس او اس خانم نامه شما هم رسید. فکر کنم ارسال جایزهات میافتد برای آن طرف سال ولی از این که کلی خوشحال شده بودی ما هم خوشحال شدیم. یعنی چی که نکنه نویسنده ستون خانه دوست خود کافه کاغذی است؟ خب معلومه که خودمم. پس میخواستی کی باشه؟ جناب شتر؟ بد نیست فرازهایی از نامه اس او اس خانم را بخوانید: «میخوام احساساتمو واست خط به خط بنویسم. از اول.. اولا به هیچ وجه فکر نمیکردم برنده اعلامم کنید... صبح صبحونه خورده نخورده راهی دکتر شدم... نترس من مردنی نیستم اونم حالا که تازه برنده شدم تا جایزه رو ازتون نگیرم جون به عزرائیل نمیدم، کور خوندی! از اتوبوس که پیاده شدم قلبم تپید.... تا دکه روزنامهفروشی دویدم روزنامهرو خریدم و به سمت مطب دویدم در همین بین با کلی سلامو صلوات صفحه کافه کاغذی و ستون خانه دوست را باز کردم دیدم نامه پشهام را نچاپیدهاید... البته این رو هم احتمال میدادم چون هفته قبل نامهام رو چاپیده بودید. نامهها رو خوندم نگاهی به بالای ستون انداختم، اسمم بود، با دقت خوندم، وسط خیابون و ناگهان پریدم هوا، نیشی بود که تا بناگوش باز شد،... مشخصات خواسته بودی؟ مشخصات خودم که چیزی نیست. مشخصات همه فک و فامیل و جد و آباد و نسلهای آیندهام را واست مینویسم! فقط جایزه بدستم برسه...» میرسه دخترم، اصلا نگران نباش. فقط جایزه کلید طلایی و تسهیلات سفر به چین نیستها! نگی اینا عجب آدمای مفلسی بودن، غرض نقشی است کز ما بازماند. بله...
بارون هم دوباره نامه نوشته و کلی ما را مورد تفقد قرار داره. بارون عزیز منم خوشحالم که میتونم حرفهای تورو بشنوم. تازه اینجوری پیش بره یه وقت دیدی آفتاب هم شدم!!! باز هم منتظر نامهات هستم. راستی من مطمئنم که تو برنده جایزه نوبل میشی. وقتی خودت اینقدر مطمئنی من چرا نباشم. چیام از تو کمتره؟ والاه...
بابا استاد مجید خزایی، کجایی داداش، سال به سال واسه ما نامه میدی اونم چند خط؟ حالا چرا عاشقی ممنوع! کی اعصابت رو خط خطی کرده؟ بدخواه داری عکسشو بفرست برات پاره میکنیمها، خلاصه روی ما حساب کن. در ضمن بد نیست یه کم از حال و روز خودت برام بنویسی.
خب زینب محمدزاده ما گفتیم شاعر بزرگ، تو چرا جوگیر شدی؟ بگذریم. نقد فیلمت هم رسید، راستش نمیدونم میشه چاپش کرد یا نه، ولی خب اگه میتونی باز هم از این چیزها بنویس. البته منم اساسی اهل فیلم و سینما هستم، مخصوصا سینما. اصلا از نشستن توی سالن سینما حال میکنم. خیلی خوبه! واقعا هیچ وقت آدمهایی که لذت دیدن یک فیلم در سینما را با دیدن همون فیلم پای تلویزیون عوض میکنند درک نمیکنم. خب، منم دیگه جا ندارم بنویسم برات، خدافظ!
خب، ما رفتیم. پیاده رو فراموش نشود. تا هفته بعد عزت همگی زیاد.
آداب بیقراری
انگار بیقراری شما تمامی ندارد. هر چه از ما گفتن که «اندکی صبر، سحر نزدیک است» و هی از شما نشنیدن و گفتن این که «تیکه تیکه کردی دل منو!» حالا یه کمی بی خیالی طی کنید تا ما کمکم جواب نامههایتان را بدهیم. شاید هم مجاب کردیم این سردبیرمان را که یک ویژهنامه برای این دو صفحه بچاپیم. دوست عزیز ملایریمان هم که کلی دل داده است و قلوه گرفته است نوشته: سلااااااام چه خبر احوالات؟ خانواده گرامی خوب هستند علیالخصوص این خواهرزاده آتیش پاره که از وقتی به دنیا اومده فقط به دنبال تو بوده و راه رفتن روی اعصاب مگسی شما (این رو خودت گفتیها). ما که بدجوری عاشق دلسوخته این وروجک عزیز دل شدیم و خیلی دلمان میخواهد حتما یک روزی ببینیمش.» از ما به جنابعالی پیشنهاد میکنیم که دیدن این وروجک شامل حق کپیرایت میشود. به همین راحتی نیست که بلند شوید و بکوبید از ملایر بیایید اینجا که وروجک ما را ببینید. ما که کلی پاچهخواری میکنیم هنوز نتوانستهایم ایشان را زیارت کنیم وای به حال شما که صفت «آتیش پاره» به وروجک ما دادهاید. هنگامه از تهران هم بیخیال نمیشود، همه نامههایش تکراری است انگار توی خانهشان دستگاه فتوکپی دارند ولی ماشاءالله به همتش چون در عرض یک سال همه دغدغهها و مشکلاتش را تکرار میکند. اواخر خرداد که میشود نامههایش از گرما و امتحانات است، امتحانات که تمام شد شروع میکند از نالیدن وضع کنکور (ماشاءالله هر سال هم کنکور امتحان میدهد!)، کنکور که تمامش و البته طبق معمول قبول نشد شروع میکند از نالیدن و توپیدن به وضع آموزش عالی (چون ماشاءالله هر سال رد میشود) بعدشم که برف و سرما و این حرفها و بالاخره چشممان روشن شد به جمال یک نامه شاد از هنگامه که برای عید نوشته بود که حتما چاپ خواهیم کرد. محمد رحیمی نوشته است یک پرونده برای رینگ ماشین و اسپرت کردن ماشینها برویم که پیشنهاد بدی نیست، اکبر سعیدی نوشته است چهره هفتههایتان خیلی تکراری است و کلی عقب هستید که ما هم حق را به ایشان میدهیم. مرتضی احمدی نجات گفته است که در مورد دانشجویان رشته جهانگردی و هتلداری بنویسیم که منظورشان را درست نفهمیدیم که باید از چه چیزشان بنویسیم. اما حسن معدنچی از بابل زده است وسط خال و گفته است در مورد برنامههای راید جوان یک پرونده درست و حسابی برویم که ما هم رفتهایم و حتما در شمارههای بعدی چاپ خواهیم کرد. میثم موتمن، سحر آفاق، فرشاد خیرخواه هم نامههایشان رسیده که اگر آداب بیقراری را بلد هستند کمی صبر کنند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: