در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
خواست پنجره اتاقش رو باز کنه و هورا بکشه که یه توپ پلاستیکی راه راه قرمز خورد تو صورتش، گوشهاش از عصبانیت طوری قرمز شد که هر کدوم قد یه بشقاب دیده میشد بچهها از پایین خندیدن و واسه گرفتن توپ بالا و پایین پریدن اما شهاب پنجره اتاقش روبست و توپ رو بهشون نداد. از همه بدتر این بود که پردههای اتاقش رو مامانش درآورده بود تا بشوره آخه یه هفته دیگه بیشتر به عید نموده بود. شهاب هم که از پنجره بیپرده چشمش به بچهها میخورد بیشتر عصبانی میشد.
یکی داشت زنجیر چرخش رو درست میکرد، یکی هی با گچ رو زمین خطهای لیلی میکشید و پاک میکرد، اون یکی بچههارو به صف کشیده بود و قطار بازی میکرد، چند تاشون هم نگاهشون به پنجره شهاب بود تا با توپشون، گل کوچیک بازی کنند. شهاب همینطوری که خیره مونده بود به کوچه، صدای باد بهاری رو که داشت به درختها واسه خونه تکونی بهار کمک میرسوند، شنید. فکری به سرش زد و توپ رو برداشت و دوید وسط کوچه. بچهها خوشحال شدن که شهاب هم اومده تا باهاشون بازی کنه اما تو سرشهاب فکرهای تازهای دور میخورد که کسی هنوز نمیدونست.
وقتی شهاب توپ پلاستیکی راه راه قرمز روانداخت وسط کوچه از همه بچههای کوچه خواست که دورش حلقه بزنند.
شهاب به بچههای کوچه گفت: یه نگاهی به دیوارها و درهای کوچه بندازین بچهها که گیج وویج شده بودن، سرهاشون روتکون دادن و رو به شهاب گفتن: که چی بشه؟ شهاب گفت: خوب نیست که سال جدید بشه و این کوچه، همون کوچه پارسالی بمونه. ما باید جای اینهمه بازی و سروصدا باری از دوش اهالی کوچه برداریم.
حرف شهاب هنوز تموم نشده بود که تویه چشم بهم زدن یکی جارو آورد، یکی سطل آب و اون یکی فرچه و پارچه و شلنگ آب و نردبان و .... فردا ظهر که بچهها از مدرسه اومدن، خبری از سروصدا و شیطونی نبود تا غروب کار کردن و کارکردن و کارکردن.
همسایهها براشون چای و بیسکویت آوردن و خستگی از تنشون رفت وقتی کوچهشون مثل آینه برق میزد. حالا دیگه هر روز با دلی شاد انتظار میکشیدن تا نوبهار پاهاشو تو این کوچه تمیز و پرنور بذاره.
نرجس ندیمی دانش
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد