اما در تمام طول عمر انسان همواره شبهایی هستند که هرچند روی کاغذ از شب یلدا کوتاهترند، اما صبحشدنشان در عمل بسیار بیشتر طول میکشد؛ شبهایی که با تنهایی و در سکوت مطلق به صبح میرسند و در آنها اثری از شبنشینی و خوشگذرانی نیست، شبهایی که در آنها میوه فکرهای نجویدهمان را میبلعیم و بهجای قصههای شیرین، با مرور فکرهای درهمتنیدهمانبه خواب میرویم. چقدر هم پرتعدادند این شبها در نوجوانی!
نوجوانی دقیقا آن زمانی است که انسان در اوج هیجانات و احساسهای پررنگ و درعینحال شکننده خودش بهسر میبرد. درست زمانی است که بخشی از بزرگترین فشارهای زندگی بهناچار به قلب و مغز نابالغ انسان وارد میشود؛ قلب و مغزی که برای این دنیای پرتلاطم و ناآرام حال حاضر دنیا بهینه نشده و عاجزانه در تلاش است خود را برای شرایط جدید آن آماده کند. چه بسیارند شبهای ایام نوجوانی که هرکدام بهقدر ۱۰ شب یلدا طول میکشند و در تنهایی و بهدور از هیاهوی شبنشینیهای پر سروصدا و پر جنبوجوش، با دلی آکنده از ترس و ذهنی آشفته و ناآرام از سوالات و نگرانیهای بیپاسخ میگذرند و نوجوان نمیداند پایان این شب سیه آیا سپید است یا نه؟
یلداهای حاصل از مدرسه
برای آن نوجوان سردوگرم نچشیده، نوجوانی که شاید هر روز در گوشش از تاثیرات مثبت دانشگاه و بدیهای ادامهندادن تحصیل گفته باشند، نوجوانی که نمیداند چطور از هیاهوی مدهای هر روزه فضای مجازی عقب نیفتد و در عین حال به مشغلههای زندگی واقعی خود هم برسد، قطعا هر شبی که فردایش امتحانی داشته باشد، شب یلداست. وای به شب کنکور!
شبی که هر لحظهاش ساعتی و هر ساعتش قرنی است؛ شبی که تکتک درسهای خوانده و ناخوانده و تکتک کوتاهیها در مدت تحصیل را جلوی چشم آدم میآورد. شبی که به انسان یادآوری میکند چقدر در مقابل گذشت زمان ناتوان است و چقدر نسبت به ثانیهثانیه عمر کوتاهش مسئول است. کودکی که تا دیروز تنها مسئولیتش خوشگذراندن بود، فردا باید با پرکردن یک ورقه، مسیر زندگی خودش را تعیین کند و بهراستی که این موضوع چقدر ترسناک است.چقدر ترسناک است که بدانیم صبح یلدا از شبش ترسناکتر و هولانگیزتر است و بدتر آن که بدانیم باید بهتنهایی با این صبح ترسناک روبهرو شویم و صبح کنکور دقیقا چنین صبحی است. پس از شبی دراز که این خیال را به سر آدم میاندازد که هیچگاه قرار نیست تمام شود، ناگهان سیلی صبح کنکور با شدتی وصفنشدنی به صورت نوجوان خورده و حالیاش میکند که یلدا تمام شده؛ حالا زمستان است!این مشکلات نه فقط شب کنکور بلکه گاهی اوقات برای تعداد زیادی از محصلان در کل مراحل تحصیل اتفاق میافتند. برای خیلیها روزهایی که در کلاس درس تحقیر شدند، با کسی که مثل او نبودند مقایسه شدند یا هزار و یک اتفاق کوچک و بزرگ که در زندگی روزمره همه میافتد، شبهای یلدایی هستند بسیار ترسناک و ما به عنوان شب زندهدارانی سرماگریز، تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، این است که باعث شبهای صبحنشدنی دیگران نشویم.
یلداهایی حاصل از احساسات آَشفته و درهمآمیخته
در زمانهای گذشته درختها رنگیتر، آسمان آبیتر و انسانها خاکیتر بودند؛ غم کمتر به دل انسان راه مییافت چراکه فضای خالی قلبها با مهر و محبت و صمیمیت پر شده بود اما امروز که فضای خالی قلبها را اینستاگرام پر کرده است - اینستاگرامی که ساختهشده برای جلب توجه و ایجاد حسادت در دیگران-غم راحتتر به سینههایمان وارد میشود، در آنجا جا خوش میکند و برای نوجوانها که هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده و در کنترل عواطف خود ناشی هستند؛ این موضوع بسیار بیشتر به چشم میآیید.
تاثیر همراهان خوب و بد در گذشت یلداهای ذهنی
گاهی اوقات نوجوان افسرده و تنها آدم غمزدهای است که نیاز به همراهی دارد تا شبهای طولانی یلدای نوجوانی خود را با او طی کند؛ همراهیای که میفهمد طولانی بودن شب چیست و درک میکند گاهی نا آرامیهای ذهنی برای هرکسی بهخصوص برای نوجوان حساس به همهچیز، میتواند چنان آزاردهنده باشد که اجازه ورود خواب به مغز را ندهد و تکتک نورونهای مغز را مثل قلمرو پادشاهی خود حفظ کند. نه آنان که نه میتوانند و نه میخواهند دستی بر سر و روی این ذهن خستهبکشند.گاهی این همراهان هستند که علیرغم میل باطنیشان به دلمشغولیها افزوده و ساعتی بر ساعات یلداهای بیپایان نوجوانی میافزایند و خود مزید بر علت میشوند و نمیفهمند که چه کردهاند. همراهانی که با نادانی و ناتوانی خود نهتنها کمکی نکرده بلکه باری بر بارهای بیپایان آشفتگیهای ذهنی نوجوانی میافزایند.خیلی اوقات این همراهان که شامل پدر و مادر، دوست و اقوام و سایر افراد جامعه هستند و ندانسته بر تاریکی شب میافزایند؛ میتوانند مثل چراغی باشند که زیر نور آن حافظ میخوانیم و با دلی آرام به خواب میرویم و صبح که بیدار میشویم، یلدا تمام شده و وارد فصل جدیدی از سال میشویم. چه خوبند اینان که هستند و با بودنشان یلدا را کوتاه میکنند. مثل این افراد، مثل پزشکی است که با تجربه و تدبیر خود آرام آرام بر زخمهای بیمار بدحال مرهم گذاشته و آنها را مدوا میکند.
پرسشهایی با پاسخهایی دور از دسترس که خواب را از چشم پرسشگر میگیرند
اما گلچین روزگار فقط نوجوانهای خسته و مضطرب را هدف نمیگیرد بلکه نوجوانان اهل تفکر را نیز با شبهای یلدای ویژهای غافلگیر میکند؛ شبهایی پر از پرسشهای فلسفی، سوالاتی درباره چیستی و چرایی جهان. پرسشهایی که گاه خواب را از چشم میگیرند و در ازای آن نه آرامش بلکه لایههایی جدید از ندانستن را پیش چشم نوجوان قرار میدهند. این ذهن پرسشگر نهتنها مطالعه و تحقیق فراوان میخواهد بلکه به راهنمایی بزرگترانی نیاز دارد که روزگاری خود در مسیر یافتن پاسخ این پرسشها بودهاند و ممکن است به پاسخ برخی از آنها دست یافته باشند.شاید کمتر کمکی در نوجوانی به اندازه راهنماییهای درست از جانب بزرگترها به درد نوجوان پرسشگر بخورد. نوجوانی که امروز در عصر تکنولوژی با موجی از خبرها و اطلاعات نامربوط و پراکنده مواجه است مانند یک مشت محکم به گیجگاه، او را گیج و سردرگم میکند و بعضا حتی او را از پا در میآورد.
ابهامات آینده، آشفتگی امروز
در طول زندگی و در طول تاریخ، انسان در مورد آینده خود با ابهامات زیادی مواجه بوده و هست و ناامیدانه دنبال شاه کلیدی برای حل مشکلات خود و نوشتن برنامهای بیچون و چرا برای آینده خویش است و د اکثر موارد شکست میخورد. اما مثل همیشه این موضوع برای نوجوانها پر رنگتر است و آنها را بیشتر درگیر خود میکند.ابهامات آینده در نوجوانی مثل سرمای آخرین شب آذرماه در یلدا هستند و همان طور که در شب یلدا برای فرار از سرمای استخوانسوز به زیر کرسی پناه میبریم و در کنار هم سرما را فراموش میکنیم، در نوجوانی هم برای فرار از فکر کردن بیحاصل به آینده به جایی نیاز داریم؛ جایی که بتواند حداقل برای مدت کوتاهی انسان را از شر فکر و خیالهای آزار دهنده نجات دهد.
راههای نجات بدتر از خود بلا
گاهی نوجوان این کرسی و جای گرم را در فضای مجازی مییابد و با صرف اوقات خود در فضای مجازی دنبال فرار از بخشهای تاریک و ترسناک آینده است و گاهی برای فرار به دامان دوستانی پناه میبرد که ممکن است گاهی بسیار خطرناکتر از سرمای شب و بسیار ترسناکتر از آینده نامعلوم باشد.هر یک از این راههای فرار یا هر راه دیگری بدون تفکر و هدف، مسیر مستقیمی است که انسان را از چاله مستقیما به چاهی عمیق میبرد و او را برای سالیان سال در آنجا حبس میکند.پس شاید یکی از مهمترین ملزومات برای چیره شدن بر یلداهای ذهنی، پیدا کردن راه درست مقابله با آنها باشد.شاید بهترین و موثرترین کار برای یک نوجوان سرمازده ایجاد خانهای امن و گرم و پر نور باشد تا او بتواند در یلداهای ترسناک خویش به آنجا پناه ببرد، اناروهندوانه بخورد و زیرکرسی دراز کشیده و غزلی از حافظ بخواند، فکرهایش را سر و سامان دهد، آیندهاش را روشنتر ببیند و از فردا نترسد.
تاثیر یلدا بر زندگی انسان
در آخر یلدا اینجاست که به ما ثابت کند بالاخره و به ناچار شبهای طولانی سال میآیند؛ شبهایی که گاهی به سختی صبح میشوند و با سرمای جانگداز خود مانع خواب راحت ما میشوند. اما در کنار هم، در خانهای امن که با حاصل دسترنجمان بنا کرده و سعی میکنیم آن را محل آسایش سایر فراریان از سرما قرار دهیم میتوانیم طولانیترین شب سال را بدون فکر کردن به این که فردا چه آزمونی داریم یا در حال حاضر چقدر احساس غم و افسردگی میکنیم و چقدر نسبت به آینده بدبین هستیم، بگذرانیم. مهم این است که بالاخره هر یلدایی صبح میشود و همواره پایان شب سیه سپید است.