از سوی دیگر، دونالد ترامپ، رئیسجمهور سالخورده و جنجالی، تهدید کرده شهر زادگاهش را با اعزام نیروهای فدرال و قطع بودجههای حیاتی «سروسامان» خواهد داد. نیویورک در میانه این دو موج متضاد، به صحنه نبرد ایدئولوژیها بدل شده؛ نبردی که میتواند چهره اقتصاد و دموکراسی آمریکا را دگرگون کند. در همین فضای قطبیشده، باراک اوباما، رئیسجمهور پیشین و صدای جریان اصلی دموکراتها، در گردهماییهای انتخاباتی ویرجینیا و نیوجرسی با لحنی تند از دولت ترامپ انتقاد کرد و هشدار داد که «هر روزکاخ سفید مجموعه تازهای از بیقانونی و دیوانگی به مردم ارائه میدهد». او سیاستهای اقتصادی و امنیتی ترامپ را «آشفته» خواند و از جمهوریخواهان کنگره بهدلیل سکوتشان در برابر اقدامات او گلایه کرد. در حالیکه افراطگرایی از هر دو سو، عقلانیت سیاسی را تهدید میکند، آینده سیاستورزی در آمریکا بیش از هر زمان دیگری در هالهای از ابهام قرار دارد.
دموکراسی پوپولیستی
ممدانی با شعار «عدالت برای همه» و طرحهایی جذاب اما پرهزینه، نسخهای پوپولیستی از رفاه را عرضه میکند؛ نسخهای که بهجای اصلاح ساختار، بر توزیع فوری منابع تکیه دارد. او در قامت منجی فرودستان ظاهر میشود اما ناآگاهانه به همان چرخه مالیاتی و بوروکراتیک دامن میزند که ریشه بحران اقتصادی شهر نیویورک است.
در سوی دیگر، ترامپ چهره دیگر همین دموکراسی پوپولیستی است؛ با زبانی تندتر و سلاحی سختتر به رقیب چپگرای خود اعلام جنگ کرده، وعده او برای «نجات نیویورک»
نه از مسیر سیاست عمومی، بلکه از راه تهدید و زور میگذرد. او بهجای اصلاح امور، قانون را ابزار قدرت میبیند و با تحریک احساسات امنیتی و ناسیونالیستی، خشم طبقات نگران را به سرمایه سیاسی خود بدل میکند. این نوع سیاست نه از قانون، بلکه مشروعیت را از هیجان تودهای میگیرد. در هر دو سوی این طیف، دموکراسی به تریبونی برای احساسات بدل شده است. پوپولیسم چپ و راست در ظاهر متضادند اما در عمل از یک منطق وعده فوری، دشمنسازی و نادیدهگرفتن واقعیتهای ساختاری پیروی میکنند. نیویورک، در میانه این دو روایت، نماد بحران بزرگتری در سیاست آمریکاست، بحرانی که در آن رأیدهندگان بهجای پاسخ، تسکین میطلبند و سیاستمداران بهجای برنامه به مردم هیجان میفروشند.
هشدار ریشسفیدها
در فضای متلاطم سیاست آمریکا، ورود باراک اوباما به میدان رقابتهای محلی نیویورک معنایی فراتر از حمایت حزبی دارد. رئیسجمهور پیشین که در سالهای اخیر نقش «وجدان لیبرال» حزب دموکرات را برعهده گرفته، اینبار نه برای تبلیغ امید، بلکه برای مهار افراط آمده است. تماس تلفنی او با زهران ممدانی، نشانهای از نگرانی عمیق جریان میانهرو نسبت به چرخش حزب به سمت چپ رادیکال است، چرخشی که میتواند وحدت داخلی دموکراتها را در آستانه انتخابات آینده تهدید کند.اوباما در سخنرانی خود در نیوآرک، در حالی که ظاهرا از ترامپ انتقاد میکرد، درواقع پیامی غیرمستقیم به ممدانی و همفکرانش فرستاد. او با لحنی کنایهآمیز گفت: «انگار هر روز هالووین است اما خبری از شیرینی نیست.» طعنهای به سیاستورزی نمایشی و پوپولیستی که وعده میدهد اما ساختار نمیسازد. اوباما میداند که پوپولیسم، چه در جامه ترامپی راستگرایانه و چه در قالب ممدانی عدالتمحور،نهایتا سرمایه اجتماعی دموکراتها را میفرساید.ورود مستقیم اوباما به صحنه نیویورک تلاشی برای بازگرداندن نظم درونحزبی و جلوگیری از فروپاشی مرز میان آرمان و آشوب است. او با پشتوانهای از واقعگرایی سیاسی، میکوشد گفتمان چپ دموکرات را از شعارهای پرهیاهوی خیابانی به مسیر اصلاحات پایدار بازگرداند. برای رئیسجمهور سابق، مهارممدانی نه از سر خصومت شخصی، بلکه ضرورتی برای نجات حزبی که در آستانه تبدیلشدن به آینهای از همان پوپولیسمی قرار گرفته که او پیشتر در چهره ترامپ با آن جنگیده بود.
شکست نئولیبرالیسم
یکی از ویژگیهای بنیادین هر نظم سیاسی، توانایی حزب مسلط از نظر ایدئولوژیک در واداشتن حزب رقیب به تبعیت از اراده خود است. این نوع انقیاد، درمیان سیاستمدارانی که برای دستیافتن به جوایز بزرگ سیاست آمریکا یعنی مناصب فدرال رقابت میکنند، ضرورتی اجتنابناپذیر بهشمارمیرود. ازهمینرو، حزب جمهوریخواه دوران دوایت آیزنهاور در دهه ۱۹۵۰ ناگزیر به پذیرش اصول اساسی نظم «نیودیل» روزولت شدو چند دهه بعد، حزب دموکرات دوران بیل کلینتون نیز به هسته مرکزی نظم نولیبرال ریگان تن داد. این پذیرش هرگز کامل نیست، زیرا در نظامی سیاسی بهشدت چندپارهای چون ایالات متحده، همواره کانونهایی از تنش و آسیبپذیری وجود دارد. بااینحال، دوام و موفقیت هر نظم سیاسی در گرو توانایی آن است که بتواند درکی را شکل دهد که اکثریت گسترده مسئولان فدرال و رأیدهندگان، درهردوسوی شکاف حزبی، بر سر اینکه چه چیزی از نظر سیاسی ممکن و مطلوب است، به نوعی اجماع برسند. از همینرو، از دست دادن توانایی اعمال هژمونی ایدئولوژیک را باید نشانهای از افول آن نظم سیاسی دانست. در چنین لحظات افولی که در قرن جدید با شکست لشکرکشیهای کاخ سفید به افغانستان (۲۰۰۱) و عراق (۲۰۰۳) و نیز با فروپاشی مالی سال ۲۰۰۸ همراه شد، ایدهها و برنامههای سیاسیای که پیشتر رادیکال، غیرقابل اجرا یا زاییده تخیلات داغ گروههای حاشیهای راست و چپ تلقی میشدند، از حاشیه به جریان اصلی راه یافتهاند. چنین وضعیتی پیشتر نیز دردهه ۱۹۷۰ رخ داد؛ زمانی که فروپاشی نظم نیودیل راه را برای ظهور ایدههای نولیبرالی که سالها تحقیر شده و مهجور مانده بودند، گشود. اکنون نیز در دهه ۲۰۱۰، ازهمگسیختگی نظم نولیبرال بار دیگر فضا را برای شکوفایی دو چهره متضاد یک بحران اقتدارگرایی ترامپ و سوسیالیسم ممدانی مهیا کرده است.
انفجار خشونت سیاسی
در دو دهه اخیر، سیاست آمریکا بیش از هر زمان دیگری از قطبنمای عقلانیت فاصله گرفته و در مدار خشونت نمادین و عینی چپ و راست افراطی میچرخد. از حمله راستگرایان افراطی به ساختمان کنگره در ژانویه ۲۰۲۱ گرفته تا افزایش تهدیدها علیه مقامات انتخاباتی و خبرنگاران، نشانههای یک سیاست مبتنی بر ارعاب بهروشنی پیداست. دادههای «مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی» نشان میدهد که از سال ۲۰۱۵ تاکنون بیش از ۷۰ درصد حملات تروریستی داخلی در آمریکا به گروههای راستافراطی نسبت داده شده است. در مقابل، گروههای چپگرای رادیکال از آنتیفا گرفته تا شاخههای افراطی جنبشهای عدالت نژادی در اعتراضات خیابانی به اشکال فزایندهای از خشونت از تخریب اموال عمومی تا درگیری با نیروهای پلیس روی آوردهاند، این چرخه خشونت نه صرفا محصول ایدئولوژی، بلکه نتیجه فروپاشی تدریجی اعتماد عمومی و قطبیشدن فضای رسانهای است.نظرسنجی مؤسسه «پیو» سال ۲۰۲۴ نشان میدهد که بیش از ۶۰درصد آمریکاییها معتقدند خشونت سیاسی درسالهای آینده افزایش خواهدیافت و حدود یکچهارم آنان، در شرایطی خاص، توسل به زور را برای حفظ «دموکراسی» توجیهپذیر میدانند. درفضای مجازی، زبان تهدید و تحقیر جای گفتوگو را گرفته و هویت حزبی به نوعی سلاح فرهنگی بدل شده است. نتیجه آن است که خیابان وشبکههای اجتماعی به میدانهای تقابل دائمی تبدیل شدهاند؛ جایی که هر اردوگاه دیگری را نه رقیب، بلکه دشمنی برای حذف میبیند.