خبرنگار «جام‌جم» گوشه‌ای از‌ همدلی مردم را روایت کرده است

خانواده‌ای به وسعت ایران

ازاین صحنه‌ها کم ندیده‌ایم؛ دورترینش برای سی وچند سال پیش است؛زمانی که نوجوانان چهارده پانزده ساله تفنگ دست می‌گرفتندوخودشان را به جنوب کشورمی‌‌رساندند وسالمندان هم درخانه و پشت جبهه برای رفع نیاز رزمندگان تلاش می‌کردند. از جنگ تحمیلی که بگذریم این همدلی را در دوران‌ شیوع ‌کرونا هم شاهد بودیم.
ازاین صحنه‌ها کم ندیده‌ایم؛ دورترینش برای سی وچند سال پیش است؛زمانی که نوجوانان چهارده پانزده ساله تفنگ دست می‌گرفتندوخودشان را به جنوب کشورمی‌‌رساندند وسالمندان هم درخانه و پشت جبهه برای رفع نیاز رزمندگان تلاش می‌کردند. از جنگ تحمیلی که بگذریم این همدلی را در دوران‌ شیوع ‌کرونا هم شاهد بودیم.
کد خبر: ۱۵۰۷۹۲۸
نویسنده نرگس خانعلی‌زاده - گروه جامعه
 
وقتی که این ویروس جان برخی را گرفت و بسیاری را بیمار، خانه‌نشین، بیکار و‌ ناتوان کرد، همه شوکه شدند، ترسیدند و به آینده فکر کردند؛ اما همه این فکر و خیال‌ها برای چند روز اول بود و با گذشت اولین روزهای دلهره‌آور، ورق برگشت. خرید سالمندان خانه‌نشین را جوان‌ترهای محل به دست‌شان می‌رساندند و صاحبخانه‌ها، اجاره مستاجران بیکار شده‌ را نمی‌گرفتند یا به آینده موکول می‌کردند‌. دیگر کسی منتظر این سازمان و مرکز و مسئول نماند؛ هرکسی با هر موقعیت و توانی که داشت، برای کمتر کردن آسیب‌های روحی، جسمی، اقتصادی و...این ویروس به میدان آمد.این‌بارهم با حمله رژیم‌صهیونیستی به کشورمان همین شرایط حکمفرماست‌؛ حالا هم ترس و واهمه مردم، برای همان اولین لحظات بامداد بیست‌و‌سوم خرداد و شنیدن اولین انفجارها بود. بعد از چند ساعت شهروندان به خودشان آمدند و دیدند که یکی درصف عریض وطویل پمپ بنزین هوای‌شان رادارد و دیگری در ترافیک جاده، دست‌شان را می‌گیرد. یکی برای مشاوره رایگان سلامت روان کودکان اعلام آمادگی کرده و دیگری برای مسافران شهرش محل اقامت رایگان فراهم می‌کند. انگار، قصه همان قصه است؛ گاهی یک ویروس به شهر حمله می‌کند و گاهی یک متجاوز به خاک وطن؛ اما مردم همان هستند که همیشه بودند. 
 
به قیمت خرید

میوه‌فروش است و جایی نرفته‌؛ مانده در همان شهر، در همان محل و مغازه‌اش و زندگی به روال قبل برایش جریان دارد. اما میوه‌فروش بودن، مانعی برای تاثیرگذاری‌ حضورش در این دوره تاریخی نبوده است؛ آن‌قدر که بنری از این سر تا آن سر مغازه‌اش نصب کرده و از فروش میوه‌هایش به قیمت خرید در شرایط خاص امروز برای همشهری‌هایش می‌گوید. وسعش همین است اما دلش آن‌قدر بزرگ است که حالا چند روزی می‌شود که تابلو و سردر مغازه‌اش، در تمام شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود و نامش سر زبان‌ها افتاده است. 
 
صف شیرین و خنک

احتمالا خانه‌اش همان دیوار به دیوار پمپ بنزین بوده است واز همان پنجره اتاقش، صف طولانی و کیلومتری پمپ بنزین و خودروهای کلافه در گرما و ازدحام جمعیت را دیده است. احتمالا از تصور این‌که خودش در چنین صفی چقدر آشفته خواهد بود، به این فکر افتاده که یک سینی بزرگ دستش بگیرد و تا می‌تواند رویش لیوان‌های شربت‌ خنک را بچیند و به سرنشینان این خودروها تعارف کند. آدم‌هایی که شاید چراغ قرمز باک خودروی‌شان، یک فشار روحی اضافه بر همه فشارهایی بوده که این روزها تحمل می‌کردند و شاید یک شربت شیرین و خنک، بتواند برای چند دقیقه، مرهم‌شان باشد. 
در داستانی دیگر این همدلی را در خروجی‌های شهر که تا مدتی پیش ترافیک جولان می‌داد، می‌شد دید. مسیر سه چهار ساعته، شده ۱۶ ــ ۱۵ساعت. در شرایط عادی هم ترافیک، راننده و سرنشینان خودرو را اذیت می‌کند اما حالا که شب تار است و ترافیک جاده‌ها، رکورد زده‌ است. بسیاری ازساکنان پایتخت، برای درامان ماندن از بمب و حملات رژیم صهیونیستی، به دل جاده زده‌اند، به حاشیه شهر و به هرجایی غیر از تهران! اما در بین این ترافیک سنگین و اعصاب‌های ناآرام و گرمای این روزها، یکدفعه یک نفر آرام، شیشه‌ پنجره را می‌زند و آب معدنی خنک و تگری دستت می‌دهد؛ آن‌قدر خنک که برای چند دقیقه این  حجم آشفتگی و کلافگی را می‌شوید و می‌برد. چند نفری از ساکنان مناطق خروجی شهر، تصمیم گرفته‌اند با یک بطری آب، با هموطنان‌شان همدلی کنند. یک بطری آب ساده است اما آن راننده‌ها و همراهانشان، هیچ‌وقت خنکای آبی که در آن شرایط نوشیده‌اند را فراموش نمی‌کنند. 
 
بدون حق فنی

یک کاغذ مربع شکل روی شیشه ورودی داروخانه‌ چسبانده شده؛ داروخانه‌ای در تهران که مضمون نوشته روی کاغذ این است درراستای همبستگی ملی ودرشرایط فعلی،تااطلاع ثانوی تعرفه خدمات دارویی ازجمله‌حق‌فنیOTCوحق فنی نسخه‌پیچی دریافت نمی‌شود وصرفا هزینه خود دارو توسط مراجعه‌کنندگان پرداخت می‌شود. متن اطلاعیه‌اش را هم با صلواتی برای شهدا و پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسانده است؛ انگار که در دهه ۶۰ هستیم،  اما تردیدی وجود ندارد؛  ما دوباره در دوران جنگ قرار گرفته‌ایم و این مردم، مردم همان سال‌ها  هستند.
 
فروش بدون سود

می‌گوید همراه با خانواده به استان مازندران رفتیم. پیش از این‌که وارد محل اقامت‌مان شویم، به یک سوپر مارکت رفتم تا خرید اولیه آن روز را انجام دهم. همان‌طور که اجناس را برمی‌داشتم، قیمتش را هم پیش خودم حساب و کتاب می‌کردم. می‌گوید اصلا عادتم همین است؛ همیشه پیش از رفتن به صندق و حساب کتاب کردن، به طور تقریبی می‌دانم خریدم چقدر شده اما این‌بار همان چیزی نشد که فکر می‌کردم. حساب من ۴۰۰هزارتومان شده بود و آقای فروشنده،۳۲۰هزار تومان طلب کرد. تعریف می‌کند که به فروشنده تذکر دادم اشتباه حساب کردی، اما حساب و کتاب او با من فرق داشت و گفت:« شما از شرایط سخت واضطراری به شهرما پناه آورده‌اید؛ این مدت، از مهمانان قیمت خالص جنس را می‌گیرم و سودش را حساب نمی‌کنم.» 
 
کامیونداران بامعرفت

خبرش را انجمن صنفی کارگری کامیونداران شهرستان نیشابور منتشر کرده است؛ خبری که از اعلام آمادگی کامیونداران نیشابوری برای جابه‌جایی رایگان کالاهای اساسی می‌گوید. خبری که کامیونداران هم تاییدش می‌کنند و از درک تجربه این شرایط بحرانی در دوران هشت سال دفاع‌مقدس می‌گویند: « حالا هم آماده‌ایم تا در صورت بروز بحران و در راستای تامین مایحتاج شهر و مردم‌مان، به صورت رایگان، مواد غذایی و کالای اساسی مورد نیاز شهرستان را از مبدا بنادر جنوبی به نیشابور حمل کنیم.» تا نکند که در شرایط خاص، اهالی شهر دست‌شان از نیازهای ضروری زندگی‌شان خالی بماند. 

یا همه یا هیچ‌کس
جراح مغز است؛ در زندگی‌اش، اتفاقات وتجربه‌های مختلفی را از سر گذرانده است. در ایران و در خارج از کشور با آدم‌های زیادی معاشرت داشته و دستش از تجربه زندگی پر است. اما به قول خودش، یکی از شگفت‌انگیزترین تجربه‌های زندگی‌اش در همین چند روز و در یک نانوایی کوچک و محلی رقم خورده است؛ آن‌قدر عجیب و دلچسب که آن را در شبکه اجتماعی‌ و با مخاطبان پرتعداد صفحه‌اش هم در میان می‌گذارد:«در صف نانوایی ایستاده بودم؛ ما ۱۰نفر بودیم و ۲۵عدد نان به تمام شدن تنور مانده بود. با محاسبه تعداد نانی که سه نفر ابتدایی صف می‌خواستند دیگر نان به نفر چهارم نمی‌رسید اما وقتی متوجه تعداد نان‌های مانده در تنور شدند، نفر اول پنج نان درخواستی‌اش را به یک عدد تغییر داد، نفر بعدی، از خرید ۱۰قرص نان صرف‌نظر و به دو نان اکتفا کرد. نفر سوم هم همین‌طور. این تا آنجا پیش رفت که آن ۲۵ عدد نان، بین همه آن ۱۰نفر تقسیم شد، به همه رسید و کسی دست خالی از آن صف بیرون نرفت.» و آن‌قدر شگفت‌زده است که می‌گوید این همدلی و اتحاد در بین مردم‌مان  ستودنی است.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها