گوشه به گوشه، در مترو، روی صندلی، در بین راه، وقتی میخواستم سوار تاکسی شوم، دائما به همین فکر کردم. به اینکه باید چه بنویسم؟
فکرم میکشد به سکانس دعوای نقی و بهتاش. دعوای این دو، پایش به مجازی هم کشیده شده است. هر صفحهای که باز میکنم یا عکسی از اینها هست، یا نقدی یا ویدئو کوتاه غمگینی. هرکس دارد طرف یکی از این دو را میگیرد.
نه! بگذریم. باید چیز بهتری بنویسم.
از نقطههای زندگیام بگویم؟
شاید هم باید از آدمهای نقطه صفت بگویم. این کلمه را احتمالا نشنیده باشید. خودم خلق کردهام. به آنهایی میگویم که مثل نقطه هستند و تا وقتی حذف نشوند یا کمرنگ نباشند، متوجه اهمیتشان نمیشوی.
در دبستان که الفبا را یاد میگرفتیم، نوشتن نقطه راحتترین چیزی بود که تجربه میکردیم. حالا به گمان من، بعضی آدمها دقیقا نقش نقطه را بازی میکنند. اینها یادگرفتنشان مثل نوشتن نقطه بالای کلمات، ساده است اما معنای کلمات زندگیات به بودنشان وصل است. تنها همین هم نیست؛ اینها پایان جملات تو هم میایستند.
انگار بلدند جمله زندگی آدم را به قبل و بعد خودشان تقسیم کنند. اینها دقیقا جایی از زندگیات میایستند که باید!
هرکس هم نقطه خودش را دارد. دفتر مشق زندگی ما هرقدر هم خط و خطی و سیاه باشد، برای خودمان قابل خواندن است. این هم از صدقه سر نقطههاست که درست در جایشان ایستادهاند.