چطور بهشان بگویم اعتقادی به برنامهریزی برای دو روز آیندهام هم ندارم چه برسد به اینکه بدانم ۱۰ سال دیگر کجا هستم! مِنمن میکنم و آنقدر پاسخ را کش میدهم که خودشان بیخیال صبر و تحمل برای رسیدن به جواب میشوند و میروند سراغ سؤال بعدی. یاد این کلیپهای طنز اینستاگرامی میافتم که سؤالات مصاحبههای کاری را مسخره میکنند و کم مانده پِقی بزنم زیر خنده، اما بالاجبار نگاهشان میکنم تا به سؤال بعدی برسند. یاد گرفتهام توی مصاحبههای کاری آدم نباید زیادی خودش باشد وگرنه احتمالا در جواب سؤالشان میگفتم: هیچوقت برای زندگیام برنامهریزی ندارم و میگذارم ببینم خدا برایم چه پیش میآورد. هیچوقت هم ندیدم خدا شگفتزدهام نکرده باشد؛ برای همین، پیشفرضهایم را از آینده پاک میکنم تا نه توی ذوقم بخورد و نه توقعاتم را از رحمتش پایین آورده باشم. آنقدر ماهبهماه زندگیام یکرنگ و یکجور بوده که دیگر اعتقادی به چیدمان انسانی ندارم. هیچوقت فکر نمیکردم یک روز صبح استوریهایم را که همینطور تندتند رد میکنم، برسم به یک عکس آشنا از اعلامیه ترحیم آدمی که تا همین دیشبش داشت عکس گربه مشکیاش را توی دایرکت برایم میفرستاد، یا هیچوقت فکر نمیکردم دختر معروف موفرفری عکاسی که میشناختمش بعد از طلاقش عکس در بینالحرمین بگذارد و محجبه شود یا دوست قدیمیام که سر چادریشدنش با خانواده جنگ داشت حالا شده باشد مدل آرایشگاههای آنچنانی عروسی! آنقدر دنیا بهنظرم مسخره است که پیشبینی اینکه ۱۰ سال بعد کجا هستم در مصاحبه کاری باید هم خندهدار میآمد. آنقدر دنیا مسخره است که اصلا فکر نمیکردم یکروز از کاری که دوستش داشتم بیرون بیایم و بنشینم روبهروی سهجفت چشم که بشنوم ۱۰ سال آینده را کجا هستم.