موضوع اتباع غیر مجاز که البته بیشتر مصداق و قصد این عبارت مهاجران و مهاجمان افغان هستند مدتی است بر سر زبانها افتاده و باعث شده واکنشهای پرشماری را از سوی فعالان مدنی، سیاسی و رسانهای به دنبال داشته باشد. شاید در طول سال افراد زیادی از کشور ایران به سرزمینهای دیگر بویژه اروپا و آمریکا مهاجرت کنند و طبعا ما هم به عنوان هموطن انتظار داریم در کشور مقصد در کمال احترام با آنها برخورد شود و مشمول دریافت حداقلهای حقوق یک شهروند عادی بشوند.
در این گزاره دو تفاوت عمده وجود دارد. اول اینکه ایرانیهایی که مهاجرت میکنند اگر از باب مبالغه ننگریم و نگوییم همه، اما بسیاری از آنها از افراد تحصیل کرده و بعضا نخبه و از نیروهای کارآمدی هستند که به هر دلیلی که نیازمند بحث مجزایی است تصمیم به ترک وطن میگیرند و بعد از مدتی با توجه به تخصص و تواناییهایشان دارای جایگاههایی میشوند که هر ایرانی به آن میبالد. تفاوت دیگر مربوط به کشور مقصد است در بیشتر کشورهای توسعه یافته که اتفاقا مهاجر پذیر هم هستند قوانین و مقررات سخت گیرانهای وجود دارد که باعث جلوگیری از مهاجران میشود و صرفا به جذب نخبگان و نوابغ و در سطح پایین تر به افرادی اجازه ورود میدهند که از تخصص و مهارت خاص آنها بهره برداری کنند و در عین حال سیستم شناسایی و نظارت و اجرای آنها بقدری دقیق و حساب شده است که اگر رفتاری خلاف قوانین کشور بروز کند در کمترین زمان برخورد خواهد شد.
مهاجران افغان به حکم و اجبار همجواری و شرایط زندگی که حاکمانشان بر آنها تحمیل کردهاند سالهاست میهمانان ناخوانده ایرانیان هستند. ایرانیان در طول تاریخ همواره از سر اجبار پذیرای مهاجران دائمی زیادی بودهاند زیرا که این خاک همواره آبستن حوادث سهمگین بوده است، از اسکندر مقدونی و جانشینانش گرفته تا مغول و تاتار که حتی در برخی مناطق، چهرهها گویای آن است که نژاد ایرانی را هم دچار دگرگونی کردهاند. خواه ناخواه اینها در کشور ما حل شدهاند اما خاطراتی که این مهاجران و به عبارت دقیق تر مهاجمان در تاریخ ما رقم زدهاند یادآور روزگاران شوم و ماتم زدهای است که برخی با آوردن نام قومشان نفرت دیرینهای را به ذهن متبادر میکند. از اعراب و مغول خاطرات نیکویی به ایرانیان نرسیده است و با گذشت بیش از هزارسال هنوز رد آن زخمهای کهنه گهگاهی مشاهده میشود.
اما از این مقدمه که بگذریم افغانها در ذهن بیشتر مردمان کنونی ایران حتی بیشتر از قوم ویرانگر مغول حساسیت ایرانیان را برانگیخته اند. نظر به اینکه مغول قومی وحشی بودند و در آغاز بجز خونریزی از آنها دیده نشد اما در نهایت تحت تأثیر شدید فرهنگ ایرانی قرار گرفتند و سرانجام حل شدند. مردم شدت خونریزیهای هولناک محمود افغان که شاه سلطان حسین صفوی بی کفایت و بی اراده را از تخت به زیر کشید و با خفت و خواری تخت سلطنت را تقدیم کرد را خواندهاند و از گذشتگان سینه به سینه برایشان نقل شده است. اینان نوادگان همان محمود افغاناند که مورخان در خصوص بی رحمی، قساوت و جنایاتش در کرمان چنین آوردهاند: «شهر کرمان تقریباً خالی از زندگی شده گفتی جانداری اعم از انسان و حیوان در آن نیست بازارها از جنازههای آدمیان و لاشههای جانوران انباشته و کاروانسرایان و بیشتر خانهها و بازارها ویران و به آتش کشیده شده بود... »
افغانها به دلیل شرایط تاریخی از فقر و فلاکت شدید و جامعه قحطی زده خود دین از کف داده و عنان گسستهاند. از فقر فرهنگی بی شمار رنج میبرند و ورود آنها به هر کشوری فقط سیاهی، ناامنی، مصیبت و انواع آسیبهای اجتماعی و روانی به دنبال دارد.
این امر برای ایران که کشوری دارای اقتصاد نابسامان و برای مردمی که به سختی قادر به برنامه ریزی برای فردای خود هستند حکم فاجعه دارد. در بیشتر خشونتها، قتل و جنایت و فجایعی که اتفاق میافتد معمولا افغانیها یک پای ثابت آن هستند و برای مطامع خود از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند. با کمترین و ارزان تربن مبلغ وارد بازار کار میشوند و باعث بیکاری بسیاری از هموطنانمان میشوند و ناخواسته باعث آشوب و فروپاشی خانوادهها میشوند. فیلمهایی که از ورود آنها از مرزها به کشور منتشر میشود بقدری وحشتناک است که گویی این طایفه، همراهان چنگیز مغولاند که با خوی وحشیگری و صرفا به قصد چپاول و قتل و غارت هجوم آوردهاند.
فارغ از اینکه مقامات حکومتی برای این فاجعه چه اندیشهای دارند اما واقعیت آن است که اگر در سریع ترین زمان ممکن تدبیری مناسب اتخاذ نشود پیامدهای جبران ناپذیری را بر پیکره کشور وارد کنند. ورود ساده و راحت آنان به کشور از مرز و آمد و شد آزادانه آنان در داخل کشور در حالی که از کوچکترین مجوز و هویتی برخوردار نیستند نشان عدم سازوکار مناسب و نظارت سازمان یافته است.
تاریخ و تجربه گواه آن است که این مهاجران جز خسران و پیامدهای منفی و تحمیل شرایط سخت هیچ عایدی برای کشور ندارند و باید بلادرنگ چارهای اندیشید و گرنه ممکن است خیلی زود دیر شود.
درختى که اکنون گرفته است پاى به نیروى مردى برآید ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى به گردونش از بیخ بر نگسلى
سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد