میخ آخر را نکوب!

دکتر محمدابراهیم محمدی، از چهره‌های باسابقه فرهنگی است که در آموزش‌وپرورش مسئولیت‌های متعددی مانند مدیرکلی امور فرهنگی وزارت آموزش‌وپرورش،ریاست روابط عمومی وبین‌الملل سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی، مدیرکلی دفتر انتشارات و فناوری آموزشی ومشاور برخی وزرای آموزش‌وپرورش و معاونان این وزارتخانه حساس را بر عهده داشته است.
کد خبر: ۱۴۶۸۸۰۴
 
میخ آخر را نکوب!
در «جام‌پلاس» این هفته علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده، نویسنده، منتقد وعضو شورای سردبیری روزنامه جام‌جم در آستانه تغییر وزرا در دولت جدید، با او جریان‌شناسی، تاثیرات فضاهای رسمی و غیررسمی بر تربیت، منش و شخصیت دانش‌آموزان، برخی غفلت‌ها در فرآیند تغییر دولت و انتخاب وزرای جدید در حوزه‌هایی مانند امور تربیتی، تصمیم‌سازی‌های هدفمند برای جابه‌جا کردن اولویت‌های سازمانی، چرایی پیشنهاد تاسیس دانشگاه تربیت‌معلم غیردولتی و...را مورد بحث و بررسی قرار داده است. 

درهنگامه انتخاب وزیر جدید می‌خواهیم کمی به اهمیت امورتربیتی درمدارس بپردازیم، مثلا در عملیات تروریستی مثل فاجعه کرمان در ۱۳ دی‌ماه. با کمی تامل می‌بینیم کسانی که در این رخداد شهید شده‌اند، اغلب پیوندهایی جدی با موضوع مقاومت دارند؛ بچه‌های خردسالی مانند«دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی»که بعدا متوجه می‌شویم وصیت‌نامه سردارسلیمانی راحفظ است.یا خانواده‌ای که بیشترین شهید را تقدیم انقلاب کرد.بعد ازاین حادثه این سؤال برایم پیش آمدکه بعد ازگذشت بیش از۴۰سال از انقلاب و شکل‌گیری آموزش‌وپرورش انقلابی، این بچه‌های شهید دراین دست حوادث و به طور کلی جریان انقلابی تا چه حد حاصل تربیت در نظام آموزشی کشور و مدارس ما هستند؟ آیا اساسا ما نسبت به گذشته در این موضوع موفقیتی به دست آورده‌ایم؟ 
در پاسخ به چنین سوالی ضمن دقت و حساسیت لازم باید سهم هر کدام از عوامل تاثیرگذار را در نظر داشته باشیم که مدرسه حتما یکی از این عوامل موثر است و نمی‌توان نقش و سهم مدرسه را منکر شد، زیرا مدارس ما به لحاظ تعهد و برخی آرمان‌هایی که به آن پایبند هستند، هنوز هم پای کارند اما آنچه خیلی مهم است و باید به‌شدت روی آن تمرکز کرد، بحث نهادهای غیررسمی است. شهید سلیمانی نهاد و مکتبی را ایجاد کرد و این سنت الهی است که وقتی فردی به عظمت ایشان شهید می‌شود، آثار و تبعات آن باعث ایجاد جریان‌های ماندگاری می‌شود که آثار وجودی شهید در آن ادامه پیدا می‌کند. به همین دلیل بدون آن‌که دخالتی انجام شده باشد، بچه‌هایی که با فطرت‌ و روح پاک‌شان با ایشان ارتباط برقرار می‌کنند، در جریانی سیال و فعال و موثر قرار می‌گیرند که آثار این ارتباط خودش را نشان می‌دهد و جریان خون شهید تاثیر خودش را می‌گذارد که می‌توان گفت تاثیر نهادهای غیررسمی هم در وجود بچه‌ها موثر است.  به همین واسطه هم هست که بسیاری از بچه‌ها و دانش‌آموزان ما علاقه‌مند هستند که مسیر شهدایی مانند شهید سلیمانی یا شهید حججی را دنبال کنند و به‌صراحت هم می‌گویند که دوست دارند شهید شوند. این حرف بدان معناست که شهید سلیمانی و شهید حججی بدون آن‌که ما بدانیم تکثیر شده‌اند.

سهم آموزش‌وپرورش دراین تکثیرچیست وآیا اصلا سهمی دارد؟ چون برخی ساختارهای تاثیرگذار دهه‌های قبل در آموزش‌وپرورش تعطیل شده‌اند. 
همان بهتر که تعطیل شده‌اند! چرا؟ برای این‌که اگر این مراودات و بده‌بستان‌های ارتباطی در قالبی رسمی قرار گیرد، عملا اثر و کارایی خود را از دست می‌دهند. 
 
میخ آخر را نکوب!

اشاره مستقیم من به امور تربیتی است که تجربه دهه ۶۰ آن تجربه‌ موفقی بود و توانست در همان بی‌امکانی و بی‌سامانی اثرات خوبی بر عملکرد تربیتی دانش‌آموزان بگذارد اما بعدا به تعطیلی کشیده شد و بعد از آن و به فاصله۲۰سال، بدون هیچ‌گونه مقاومت جدی در بدنه آموزش‌وپرورش سند ۲۰۳۰ به اجرا درآمد. سؤال این است که آیا نظام رسمی آموزش‌وپرورش در ساختار فرهنگی انقلاب اسلامی به این‌گونه اتفاقات فکر می‌کند و آیا اصلا چنین دغدغه‌هایی دارد؟
نمی‌توان تاثیر چنین عملکردی را بر اتفاقات بعدی که شما به نمونه‌ای از آن اشاره کردید، کمرنگ دانست. البته تلاش‌هایی صورت گرفته اما چون بلد نبودند و قالب کار کارشناسی نبود، در برخی جاها این تلاش‌ها نتیجه معکوس در پی داشت. به همین دلیل اگر فرزندان ما از شهید سلیمانی و دیگر شهدا تاثیر پذیرفته‌اند، این تاثیر در فضاهای غیررسمی بوده است. دلیل این عدم تاثیرگذاری در مدارس را هم می‌توان در دو واکنش یعنی رفتارهای افراطی یا همراه با تفریط ارزیابی کرد. دو رفتاری که متاسفانه هر دو وجه آن یعنی هم افراط و هم تفریط اثرات منفی و تخریبی خود را به دنبال داشته است.» وهمین رفتارهای افراطی و تفریطی باعث شده مدارس ما گاهی از آن ور بام بیفتند و دود این رفتارهای غیرکارشناسی به چشم دانش‌آموزان، خانواده‌ها و جامعه رفته و نتیجه معکوس گرفته‌ایم. درسمت تفریط هم به سوی بی‌عملی رفته‌اند ودرمقابل آن همه تلاش، دست روی دست گذاشته و هیچ کاری نکرده‌اند که این رفتار هم آسیب خودش را در پی داشته است. به نظرم در خصوص این اتفاقات فاخر و تاثیرگذار که به برخی از آنها در مورد شهید سلیمانی اشاره کردید، مدارس ما نقش چندانی نداشته‌اند. چرا؟ اول به دلیل آن که به درستی توجیه نیستند و بدون تعارف بگویم، برخی هم اصلا به این امور باور ندارند. به همین دلیل اعتقاد دارم باید بر نهادهای غیر رسمی تمرکز کنیم، زیرا این نهادها تاثیر زیاد و ماندگاری بر کنش و رفتار فرزندان ما دارند. اربعین نهادی غیر رسمی، اما موثر و ماندگار است. 

منظورتان این است که امیدمان را از آموزش و پرورش قطع کنیم؟! 
نه.‌ راهش این نیست! به نظر آموزش و پرورش باید در بحث نوسازی قالب‌های کنشی خود، همچنین بسته‌های اجرایی و شکل آنها بخصوص در زمینه امورتربیتی رنسانسی داشته باشد. باید به اعتدال فکر کنیم تا نه به وادی افراط بلغزیم و نه به سمت 
تفریط برویم. 

این بحث افراط را خیلی نمی‌فهمم. چون به نظر می‌رسد در برخی امور نه تنها افراط نکرده‌ایم که آن را تعطیل هم کرده‌ایم. مثلا در دهه ۷۰ امور تربیتی یا طرح کاد که هیچ مبنای ایدئولوژیکی نداشت، تعطیل شد. حالا و بعد از گذشت چند دهه مشاهده می‌کنیم خروجی مدارس و حتی مراکز آموزش عالی ما بخصوص در شهرهای بزرگ آن چیزی نیست که از یک دانش‌آموز و دانشجوی تراز جامعه اسلامی انتظار داشتیم. اینجاست که به نظر می‌رسد اگر با دانش‌آموزی روبه‌رو می‌شویم که کمی سر و شکل اسلامی دارد، محصول خانواده‌ها و نهادهای غیر‌رسمی و اثراتی خارج از دایره رسمی آموزش و پرورش است. سؤال این است که این وسط نقش آموزش و پرورش با آن هزینه کلانی که صرف آن می‌شود، چیست؟ 
بیایید بدون تعارف با همدیگر صحبت کنیم! مربیان امروز ما دیگر مربیان آن دوران دهه ۶۰ نیستند. مربیان امروز مدارس ما دو چیز کم دارند،‌ یکی این که آن باور دیروز را ندارند یا کمتر دارند. زیرا اگر فرد به چیزی ایمان و اعتقاد داشته باشد، حتی اگر حرف هم نزند تاثیر خودش را می‌گذارد. نکته دوم هم این است که مزید بر آن اعتقاد کمتر، ‌دست‌شان از باب ادبیات موضوع، تنوع، جذابیت، بسته‌بندی خوب و انگیزه لازم خالی است. همین است که با این همه تحولات و تغییرات اجتماعی صورت گرفته ، مربیان تربیتی ما در همان حلقه بسته قبلی دنبال اجرای مراسم صبحگاه، خواندن چند شعر و برخی برنامه‌های نخ‌نما هستند که هیچ تناسبی با نیازها و انتظارات دانش‌آموز امروز ما ندارد.  اگر از رنسانس در آموزش و پرورش صحبت می‌کنم، معتقدم اگر امور تربیتی ما نیز دنبال اثر‌گذاری است، باید بازگشتی جسورانه در همه طرح‌ها و برنامه‌های کهنه و تکراری خود داشته باشد وگرنه کاری از پیش نخواهیم برد. این در حالی است که شیب امروز آموزش و پرورش ما به سمت آموزش است و این نگاه و سوگیری به خودی خود کار امور تربیتی را حساس‌تر و سخت‌تر می‌کند. لازمه چنین کاری این است که آموزش و پرورش کارهای اجرایی و لجستیک خود را کنار بگذارد و به دنبال نوسازی فکری و فرهنگی خود باشد.نکته مهم این است که فطرت پاک دانش‌آموزان ما ظرفیتی مهم است که فقط در اختیار دانش‌آموز است و هیچ نهاد دیگری به‌جز آن این ظرفیت بزرگ را در اختیار ندارد. شما به نکاتی مهمی اشاره کردید، اما چهار دهه فرصت داشتیم این فطرت‌های پاک را در مسیر انقلاب اسلامی قرار دهیم، اما این کار صورت نگرفته است، مشکل در کجای آموزش و پرورش است؟ این را از این جهت می‌پرسم که جنابعالی در سمت‌هایی چون معاون پرورشی، مدیرکل امور فرهنگی وزارت آموزش و پرورش و...مسئولیت داشته‌اید.زمانی که معاون پرورشی آموزش‌و‌پرورش بودم نیز وقتی به منزل می‌رفتم، گاهی مقابل آیینه می‌ایستادم و گریه می‌کردم. ما کارهای اشتباه زیادی انجام داده‌ایم که تصور می‌کردیم، درست است و امیدواریم خداوند بزرگ از این قصور ما بگذرد.  اما پاسخ کلی من در جواب سؤال شما این است که به‌نظر می‌رسد گرفتار نوعی خودشیفتگی شده‌ایم که گمان می‌کنیم بهترین کارها را ما انجام می‌دهیم. مسأله‌ای که می‌تواند نقطه یک انحراف بزرگ باشد و همین است که عرض می‌کنم نیازمند یک رنسانس، بازگشت و حرکت در مسیر جدیدی هستیم که در مطابقت با فطرت بچه‌ها و مطابق با نیازها و انتظارات درست و بحق آنان باشد. این‌که می‌گویم نمی‌توانیم از آموزش‌وپرورش (به تعبیر شما) قطع‌امید کنیم، دلیلش این است که برای آموزش‌و‌پرورش جایگزینی نمی‌بینم اما حتما نیازمند تجدید‌نظر و انجام اصلاحاتی عمیق و موثر هستیم. 

آقای دکتر، ما درطول سال‌های پس از انقلاب ۱۶ -۱۵ وزیر آموزش‌وپرورش عوض کرده‌ایم که برخی هم اشتراکاتی با‌هم داشته‌اند، چرا هیچ‌کس از این آقایان نپرسیده است که به چه دلیل نهادهایی مثل امور‌تربیتی، انجمن اولیا و مربیان و ... تعطیل، لاغر و ضعیف شده‌اند؟ آیا چنین اتفاقاتی همه‌ تصادفی و ناشی از ندانم‌کاری است؟ یا نه، می‌توان تصور کرد جریانی زیرپوستی در آموزش‌و‌ پرورش وجود دارد که کاملا پنهان است اما چنان قدرتی دارد که در تصمیم‌سازی یا نحوه اجرای آنها اثر می‌گذارد؟!‌
نمی توانم وجود چنین جریانی را تایید کنم اما در ادامه آنچه مطرح کردم مشارکت، موضوع بسیارمهمی است که از آن غفلت کرده‌ایم. وزیر آموزش‌وپرورش باید کسی فراتر از همه وزرا باشد. ضمن این‌که همه دستگاه‌های دیگر مانند صداوسیما، وزارت ورزش و جوانان و دیگر بخش‌های مختلف باید برنامه‌ها‌ی مرتبط‌شان را با وزارت آموزش‌‌و‌پرورش هماهنگ کنند. درحالی‌که این موضوع ظاهرا اهمیتی ندارد و در جایی مثل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، معلوم نیست آموزش‌و‌پرورش مثلا  اولویت چندم این وزارتخانه است. اگر رئیس‌جمهور، وزیر توانمندی را انتخاب کند،‌ بعد رئیس‌جمهور باید رتبه دوم متعلق به وزیر آموزش‌و‌پرورش باشد تا بتواند مطالبه‌گری کند، چون دانش‌آموز امروز است که فردا رئیس صداوسیما، وزیر ارشاد یا عهده‌دار هر پست و مسئولیت دیگری در این کشور خواهد شد.در دو سه سالی که از عمر این دولت گذشته،‌ همه‌اش بحث‌های پول و معیشت و حقوق و رتبه‌بندی و از این‌دست مسائل مطرح بوده است. کجا بحث تربیت و مسائل اعتقادی و فکری مطرح شده است؟ آنچه را شما بیان کردید من طور دیگری مطرح می‌کنم، زیرا اعتقاد دارم باید دلیل مسائلی را که شما پرسیدید در یک گسست جست‌‌و‌جو کرد. گسست بین وزیران، گسست بین وزیر و معاونان و همین‌طور در نظر بگیرید تا پایین و پایین‌تر. من در سیستم آموزش‌و‌پرورش مدیرکل بوده‌ام، اما اگر آمده‌اند سراغ شما و بپرسند شما در این سیستم چه کار می‌کرده‌اید، سراغ من هم آمده‌اند!‌ و این فاجعه است که ما هیچ اهمیتی برای تجارب مدیران خودمان قائل نیستیم.  یک مشکل جدی در آموزش‌و‌پرورش ما این است که از وزیر گرفته تا معاون وزیر و... درگیر حاشیه‌ها شده‌اند. در چنین وضعیتی اگر این سلسله‌مدیریتی به‌درستی کار را تقسیم و تفویض‌اختیار کنند، ‌آنگاه به مسائل اصلی و متن خواهند رسید و ما این‌همه خسارت نخواهیم دید که بعد از گذشت ۴۰ سال در رسانه و در کنار هم بنشینیم و بپرسیم چرا نتوانسته‌ایم دانش‌آموز و دانشجوی تراز انقلاب اسلامی تحویل این جامعه بدهیم. البته این کار شما بسیار ارزشمند و مسئولانه است اما تا پاسخی برای این سوالات نباشد ظاهرا در بر همان پاشنه سابق خواهد چرخید و نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.  قبلا هم گفته‌ام و تکرار می‌کنم که آقای رئیسی با اجرای طرح رتبه‌بندی به معلمان خدمت بزرگی کرد اما ما همین خدمت را در چنان ظرف بدی ارائه کردیم که کمترین بازخورد مثبت را داشتیم. هر دولت و وزیر دیگری بود چنین خدمتی را چنان شایسته ارائه می‌کرد که هم در کارنامه خودش سابقه خوبی ثبت کند و هم اثر مطلوب و ماندگاری برای معلمان به ارمغان آورد. 
 
ضمن مجموع صحبت‌هایی که تا این لحظه باهم داشتیم متوجه شدیم سوال‌های مشخصی وجود دارد که جواب‌های روشنی دارند اما همچنان تکرار می‌شوند و به‌طور طبیعی مشکلات همچنان ادامه دارد. 

تصور من این است که عمده این مشکلات ناشی ازخطا دربخش تصمیم‌سازی است.من شکی ندارم کسانی که ازآنها به عنوان «مشاوران نشسته در تاریکی» تعبیر می‌کنم در بسیاری از موارد باعث تصمیم‌سازی‌هایی می‌شوند که مدیر اصلا احساس نمی‌کند چه کسی موضوعی را به او القا و باعث خطای او در تصمیم‌گیری شده است.

کسانی که به علم آکادمیک بین‌المللی برای تصمیم‌سازی برای دیگران مسلط هستند و ماهمچنان در وجود خودمان دنبال اشکال می‌گردیم. این یکی از آفات مدیریت است وسؤال این است که آیا چنین کسانی شناسایی و درصورت مشخص شدن تعقیب می‌شوند؟ 
به نکته خوبی اشاره کردید که من هم در نوشته‌هایم به شکل دیگری به آن پرداخته‌ام.شاید تعبیر قشنگی نباشد امامی‌گویم «حلقه درویشان» است. گاهی اوقات پیرامون یک مدیر سازمان حلقه درهم‌تنیده‌ای رامشاهده می‌کنیم که مشخص است این حلقه کس یا کسان دیگری را بر‌نمی‌تابد؛ کسانی که گاه خود را مشاورمی‌نامند وحتی اگر آنان را تحصیلکرده و محصول آکادمی‌‌های بین‌المللی ندانیم، حداقل برای حفظ منافع خودشان حاضر نیستند از تصمیم‌سازی برای سازمان آن‌گونه که به نفع تشکیلات باشد دفاع کنند و اتفاقا به‌دنبال تصمیم‌سازی‌هایی هستند که حافظ منافع خودشان باشد. طبیعی است زمانی که شما در یک دایره و سیکل معیوب قرار گیرید، دیگر صحبت از شناسایی و تعقیب و مجازات در چنین وضعیتی معنای چندانی نخواهد داشت. متاسفانه وزیر را هم همین حلقه‌ها به سمت حاشیه‌ها می‌کشاند، معاون وزیر را همین حلقه‌ها به سمت و سوی کارهای مستحبی و غفلت از کارهای واجب سوق می‌دهد. در مورد مشاوران فعلی گاه شاهد معرفی جوانانی به‌عنوان مشاور هستیم که به‌نظر می‌رسد تجربه و ویژگی لازم به‌عنوان طرف مشورت را ندارند و انتصاب آنان خودش معضلی بر مشکلات فعلی می‌افزاید. 

‌در مدل‌های رقبا و در کشورهای همسایه دیده‌ایم معاون اول رئیس‌جمهوری را دستگیر کرده‌اند که مدت ۳۰ سال برنامه‌های دشمن را اجرا می‌کرده است.جالب است که سیستم‌های امنیتی‌شان به اوگفته بودند مادراین۳۰سال تو راشنود کرده‌ایم و با هیچ‌کسی تماسی نداشته‌ای که بخواهی جاسوس،عامل بیگانه یا عاملی نفوذی باشی. بگو ببینیم تو چگونه عمل می‌کردی؟ و آن فرد گفته بود من کار خاصی نمی‌کردم،‌ترفندم این بودکه فقط اولویت‌ها راجابه‌جا می‌کردم.البته اینها همه‌اش فرض است ومخاطب خودش باید متوجه موضوع شود.اما به‌نظرمی‌رسد کسی بایدفکری برای این پشت‌صحنه ناپیدابکندکه اولویت‌هاراجابه‌جا می‌کنند. حقوق شب عید معلمان مثال خوبی است که بایدپرسید درشب عید سال۱۴۰۲چه کسی اولویت حقوق معلمان را جابه‌جاکرد وفریاد آنان را درآورد!
 در ادامه صحبت‌های قبلی باید اضافه کنم که آموزش‌و‌پرورش ما از داشتن یک شورای نخبگانی محروم است. شورایی متشکل از نخبگان که بتوانند منصفانه، واقع‌بینانه و مبتنی بر تجارب زیسته تولید فکر کنند، جایش خالی است. شورایی که می‌تواند از درغلتیدن وزیر و معاون وزیر در ورطه کشنده حاشیه‌ها و روزمرگی جلوگیری و دست آنها را برای انجام کارهای محتوایی و مهم‌تر باز کند. به‌نظر در غیاب چنین نخبگانی خیلی نیازی به جاسوس و افراد نفوذی و دشمن نخواهیم داشت و بی‌تجربگی و محاصره در حلقه‌های تنیده بر ساختار و تشکیلات سازمانی نقش تخریبی خودش را ایفا خواهد کرد. 

درمورد سند تحول بنیادین آموزش‌و‌پرورش هم سؤالاتی مطرح است که آن‌گونه که باید به توفیق دست نیافته و در دوره‌های مختلف معمولا وزرا، کار سند را به نوعی پیش برده‌اند که نامی از سند تحول باشد و دوره وزارت‌شان بگذرد و انگار این جریان هنوز هم ادامه دارد. 
در مورد سند تحول سؤالات و گاه ابهامات زیادی مطرح است، پیشنهاد من این است که شما در روزنامه جام‌جم از معاونان وزیری که بازنشسته شده‌اند، ارتباط سازمانی آنان پایان یافته و از کسی هراسی ندارند دعوت کنید تا بیایند و حرف بزنند. 

شما موضوع را فردی می‌بینید اما من جمعی و جریانی می‌بینم! 
شکل جریانی هم همین است. چه فرد و چه جریان به دلیل همان پشت‌گرمی که دارند، نگران نیستند. مثال روشن‌اش همین بحث تربیت معلم غیردولتی است. خب، به‌نظر شما اگر کس دیگری جز آن فرد مورد نظر چنین مطلبی را مطرح می‌کرد، ‌راحتش می‌گذاشتند؟ نه، هزاران صدا بر‌می‌خاست که این چه حرفی است که مطرح می‌کنی! این اتفاق خیلی عمق و پیامد دارد که نباید از آن غافل بود. همین نگفتن‌ها، سکوت‌ها و خودسانسوری‌ها خودش معضلی است که واقعا جای پرداختن دارد و اگر واکاوی شود شاید پاسخ خیلی از سؤالاتی که شما در این بحث مطرح کردید، روشن شود. به‌نظر می‌رسد که فقط برای رضایت خدا باید پرونده‌های زیادی را گشود و بررسی کرد تا این مشکلات حل شود. پرونده‌هایی مثل امورتربیتی، نقش و جایگاه و وضعیت فعلی معلمان، مدیریت مدارس، آموزش و مشکلات آن، ارزشیابی و جایگاه آن و مسائلی از این دست از‌جمله سوژه‌های قابل پرداختن هستند که می‌توانید آنها را با افراد مجرب و دلسوز و همچنین پیشکسوتانی که مسئولیتی در این زمینه‌ها برعهده داشته‌اند و امروز فراغتی دارند، به گفت‌و‌گو بنشینید و نتایج آن را منعکس و آگاهی‌بخشی کرده و با ارائه راه‌حل، منتشر کنید. 

به‌عنوان سوال آخر می‌خواهم بپرسم مگر مدارس غیردولتی و غیرانتفاعی ما در ابتدا با یک ظاهر خوب شروع نشد؟ مگر همه به‌به و چه‌چه نمی‌کردند که این مدارس مسأله کمبود بودجه را حل خواهد کرد؟‌ اما نه‌تنها هیچ اثری روی آموزش‌وپرورش نگذاشت و وضع فلاکت‌بارش ادامه پیدا کرد، بلکه طبقه فکری جدیدی به‌وجود آورد که اتفاقا و از قضا خیلی در خدمت انقلاب اسلامی نیستند. چگونه می‌شود که با چنین سابقه و تجربه‌ای یک آدم برجسته‌ای در حوزه فکر و اندیشه و پژوهش می‌آید و «ایده دانشگاه تربیت معلم غیرانتفاعی»را مطرح می‌کند؟ آیا چنین پیشنهادی جز درپیوند با آن جریان ریشه‌دار تصمیم‌ساز ناپیدا معنا پیدا می‌کند؟ 
عیب ما این است که از گذشته‌ها عبرت نمی‌گیریم. بهتر است یک مدیر راهبردی نیم‌نگاهی هم به گذشته داشته باشد.این واقعیت هرچند تلخ را باید بگویم که ما در توسعه مدارس طبقاتی اشتباه کردیم. ما درمدیریت مدارس معمول و طبیعی خودمان ناتوان بودیم. یعنی ناخواسته تربیت را به مسلخ پول و سرمایه بردیم؛ یعنی همان‌طورکه موسسات مالی واعتباری خصوصی بلای جان اقتصاد کشور و شبکه بانکی شد موسسات آموزشی و اعتباری هم بلای تربیت و آموزش شد و فاتحه مدیریت در مدارس دولتی را خواند و بزرگ‌ترین خیانت را به صاحبان اصلی انقلاب که مردم کم‌برخوردار بودند کرد.البته نباید به چند مدرسه غیرانتفاعی که غالبا قبل از انقلاب برای مصون‌ماندن بچه‌های خانواده‌های مذهبی تاسیس شدوالان هم فعالیت می‌کنندنگاه ونتیجه‌گیری کنید.پس انحلال دانشسراها و مراکز تربیت معلم وتاسیس دانشگاه فرهنگیان بدترین تجربه آموزش‌وپرورش درزمینه تربیت‌معلم بود. شک نکنیم که بانیان مدارس طبقاتی دیروز،پیشنهاددهندگان دانشگاه تربیت معلم غیرانتفاعی هستندکه چنین اقدامی کوبیدن میخ آخربر تابوت آموزش‌وپرورش خواهدبود.

تاملی در انتخاب کارگزاران آموزش‌وپرورش دولت چهاردهم
اینک که وزیر آموزش و پرورش انتخاب و به‌زودی به‌دلیل شایستگی‌های که سراغ داریم با رای بالا از مجلس رأی خواهد گرفت، لازم دانستم در ارتباط با انتخاب کارگزاران این ابر‌نهاد نکاتی چند را خطاب به وزیر محترم یاد‌آور شوم : نخست‌: بهتر است معاونان و مدیران از بدنه و از میان معلمان با‌تجربه باشند؛ انتخاب کسانی که تجربه و اندوخته علمی و عملی نداشته و از منابع و ظرفیت‌های داخلی اطلاع کافی ندارندومسائل راآنگونه که بایدخوب نمی‌شناسند،نمی‌توانند توفیقات خوبی رارقم بزنند. کارگزاران آموزش‌و‌پرورش ضمن تجربه، توان و دانش باید از مقبولیت جمعی و محبوبیت نسبی درون خانواده آموزش ‌‌پرورش برخوردار باشند. در این نهاد مقدس انسان‌های فرهیخته، اندیشمند و دردآشنای زیادی هستند که در میان قاطبه جامعه معلمان؛ از کرامت، حرمت و محبوبیت اخلاقی ومقبولیت علمی ومدیریتی قابل‌توجهی برخوردارند.این کم‌مهری است که باوجود این‌همه منابع سرشارمدیریتی،باز‌هم درتامین نیازهای مدیریتی نگاه به بیرون این دستگاه‌عظیم انسانی باشد.دوم: بایدکارگزاران ازمدیریت، اقتصاد، توسعه و پیشرفت آموزش‌وپرورش بهره، فهم، دریافت و تحلیل قابل‌اعتنایی داشته باشند، مدیران بی‌اطلاع از اقتصاد آموزش‌و‌پرورش نمی‌توانند معیشت معلمان و امور رفاهی فرهنگیان را بفهمند و چاره‌ کنند. آموزش‌‌و‌پرورش سرشار از منابع خواب و ظرفیت‌های اقتصادی مولد است؛ مدیر باید توان استفاده درست از این منابع را برای توسعه ظرفیت‌ها داشته باشد. سوم: مدیریت یک دانش، زیسته تجربی و کارنامه است؛ کسی که در قامت و قواره معاونت، مدیریت و کارگزاری این نهاد انتخاب می‌شود باید درک‌ و دریافت‌ درستی از یک‌میلیون پرسنل فهیم، فرهیخته و شناختی مبنی‌بر ۱۲۰هزار مدرسه و قریب به ۱۷میلیون دانش‌آموز و خانواده‌های ایشان که دامنه نفوذ آنها بیش از نیمی از جمعیت ایران را پوشش می‌دهند، داشته باشد و متناسب با آن جذب و آموزش معلم، تولید برنامه، محتوا، نظارت و ارزشیابی و مهم‌تر از همه فعالیت مهارتی و تربیتی تدارک ببیند. چهارم : کارگزار آموزش‌و‌پرورش بیش از هر شأن و جایگاهی متکفل تربیت نسل است؛ پیداست اگر مدیران این دستگاه تربیتی در کنار سایر شایستگی‌های عمومی از شایستگی فرهنگی و عاطفی برخوردار نباشند، وزارت مدیران موفقی به‌خود نخواهد. ندیده پیداست که کم‌انگاری شاخص‌هایی چون؛ شایستگی‌های فرهنگی و عاطفی در کنار سایر شایستگی‌ها موجب می‌شود تا بخشی از مجموعه مدیران را از خود ندانند. معاونان و مدیران برخوردار از شایستگی‌ها ضمن استفاده از ظرفیت، توان و تجربه برای بهبود و توسعه از سایر ظرفیت‌های مدیریتی دلسوز، کارآمد و باورمند سود خواهند برد. پنجم: معاونان و مدیران باید از صفر تا صد اختیارات خود استفاده کنند و درقبال آن پاسخگو باشند؛ مدیرانی که اختیارات کافی و کامل ندارند و عادت دارند از حلقه و شوراهای در سایه دستور بگیرند؛ مدیران موفق و پاسخگو نخواهند بود. ششم: معاونان آموزش‌و‌پرورش و همه کسانی‌ که قرار است در این دستگاه پست‌ و‌ مسئولیت بگیرند باید شأن و شخصیت فراخطی و جریانی داشته باشند، گرایشات سیاسی و حزبی ایشان باید پس از قبول مسئولیت رنگ تربیتی و فرهنگی بگیرد تا همه کسانی که دل در گرو آموز‌ش‌و‌پرورش دارند، فرصت و مجال خدمت خادمانه پیدا نمایند. مرزبندی‌ها و حریم‌سازی‌های کاذب نه‌تنها کمکی به توسعه کار در این نهاد نمی‌کند بلکه ذهنیت‌ها را افزون و بهانه‌ها را برای توقف و درماندگی و عقده‌گشایی فراهم می‌سازد. در میان نیروهای انقلاب کم نیستند، کسانی که به‌رغم تعلق جریانی و خطی، وزن فرهنگی و اجتماعی خود را زیر پرچم نظام، انقلاب، امام و رهبری به‌شایستگی حفظ کرده‌اند. کشور ما تجربه خوبی از به‌کارگیری مدیران جریانی و جوانان هیجان‌زده ندارد؛ به همان اندازه که انتصاب مدیران سیاسی برای کشور ضرر دارد، انتصاب جوانان بی‌تجربه و ناپخته نیز خسارت‌بار است. مواجهه خردمندانه با منابع‌انسانی متخصص و باتجربه و نیروهای جوان، خام، نابلد و پرهیز از نگاه هیجانی و جریانی در استفاده از به‌کارگیری مدیران صفی و ستادی از حداقل‌های انتظار از وزیر آینده خواهد بود. با شناختی که از دانش، تجربه و مدیریت رفتارمدار و اخلاقی جناب آقای دکتر کاظمی داریم، انتظار می‌رود دستگاه آموزش و پرورش در دولت چهاردهم به‌دور از چالش، هیجان و تنش‌های سیاسی و تربیتی راه خود را پیش بگیرد. این ابر‌نهاد راهبردی تربیت نسل، راه‌های نرفته و گام‌های نیمه‌برداشته زیادی دارد که باید وزیر محترم با انتخاب یاران تربیتی، خیمه خدمت را برای هشت سال و حداقل چهار سال در این مجموعه علم کند و به‌دور از تظاهر و گزارش‌سازی به مدرسه،  برای  تلاش در تربیت نسل تراز اهتمام ورزد.

۱- سنت الهی است که وقتی فردی به عظمت شهید سلیمانی به شهادت می‌رسد، آثار و تبعات آن باعث ایجاد جریان‌های ماندگاری می‌شود که آثار وجودی شهید در آن ادامه پیدا می‌کند.

۲- بسیاری ازبچه‌ها ودانش‌آموزان ما علاقه‌مند هستند که مسیر شهدایی مانند شهید سلیمانی یا شهید حججی را دنبال کنند و به‌صراحت هم می‌گویند که دوست دارند شهید شوند.

۳- دلیل این عدم تاثیرگذاری در مدارس را می‌توان در دو واکنش یعنی رفتارهای همراه با افراط یا تفریط ارزیابی کرد؛ دو رفتاری که متاسفانه هر دو وجه آن اثرات منفی و تخریبی خود را به‌دنبال خواهد داشت. 

۴- آموزش‌و‌پرورش بایددربحث نوسازی قالب‌های کنشی خود،همچنین بسته‌های اجرایی و شکل آنها به‌خصوص در زمینه امورتربیتی رنسانسی داشته باشد. باید به اعتدال فکر کنیم تا نه به وادی افراط بلغزیم و نه به سمت تفریط برویم.

۵- معتقدم اگر امور تربیتی ما به‌دنبال اثر‌گذاری است، باید بازگشتی جسورانه در همه برنامه‌ها و طرح‌های کهنه و تکراری خود داشته باشد وگرنه کاری از پیش نخواهیم برد.

۶- به نظر می‌رسد گرفتار نوعی خود‌شیفتگی شده‌ایم که گمان می‌کنیم بهترین کارها را ما انجام می‌دهیم. مسأله‌ای که می‌تواند نقطه 
یک انحراف بزرگ باشد.

۷- وزیر آموزش‌و‌پرورش باید کسی باشد که فراتر از همه وزرا و بعد از رئیس‌جمهور قرار گیرد. به‌نظرم رتبه دوم باید متعلق به وزیر آموزش‌و‌پرورش باشد تا بتواند مطالبه‌گری کند.

۸- یک مشکل جدی در وزارت آموزش‌و‌پرورش ما این است که از وزیر گرفته تا معاون وزیر و همه سطوح درگیر حاشیه‌ها شده‌اند.

۹- آموزش‌و‌پرورش ماازداشتن یک شورای نخبگانی محروم است؛ شورایی متشکل از نخبگان که بتوانند منصفانه، واقع‌بینانه و مبتنی بر تجارب زیسته تولید فکر کنند، جایش خالی است.

۱۰- درمورد سند تحول سؤالات و گاه ابهامات زیادی مطرح است، پیشنهاد من این است که رسانه‌ها از معاونان وزیری که بازنشسته شده‌اند، ارتباط سازمانی آنان پایان یافته و از هرشخصی که آگاهی دارد دعوت کنند تا بیایند و حرف بزنند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها