شبی محرمی در مسجد ارک به روایت نویسنده کتاب «پرچم در اهتزاز»

روضه حضرت قاسم(ع) و چشم‌های قرمز دختر نسل زِِِِِد

امشب دختری از نسل Z همراهمان است. مادرش می‌گوید از وقتی او را باردار بودم تا حالا با زحمت او را به هیأت برده‌ام و همیشه حواسم بوده از مراسم زده نشود و برایش لذت‌بخش باشد. اما حالا افتاده دنبال ز.ز.آ. حجاب را هم کنار گذاشته است و امسال گفته اصلا هیأت نمی‌آیم چون من دیگر مسلمان نیستم.
کد خبر: ۱۴۶۶۵۷۰
نویسنده سمیه جمالی - نویسنده
 
اما آن شب تصمیم گرفت همان یک‌بار راهمراه ما بیاید، فقط به‌خاطر دل مادرش.برای این‌که دوست‌مان اذیت نشود داخل مسجد نمی‌رویم و اطراف مسجد ارک روی یکی از ده‌هافرش کف خیابان می‌نشینیم.این هم تجربه‌ای است که حال وهوای خیابان و عزاداران بیرون مسجد را ببینیم. 
     
پیراشکی کرمدار و چیپس!
برای دختر پیراشکی کرمدار که دوست دارد و چیپس گرفته‌ام. تا شروع مراسم خیلی وقت مانده است. فلاسک کوچک همیشگی‌ام را در ایستگاه دم مسجد چای‌‌پر می‌کنم. هنوز اذان نشده. خواهرم و دخترهایش رفته‌اند بالا توی پشت‌بام‌های مسجد. چون شبستان اصلی خیلی کوچک است؛ ملحقات آن را هم سقف کاذب زده و مفروش کرده‌اند برای خانم‌ها. اسمش پشت‌بام است و در واقع هم‌سطح شبستان زنانه‌اند و چون با یک گلوگاه باریک از هم جدا شده‌اند به پشت‌بام اول، دوم و سوم معروفند.
     
متاستاز اسرائیل
 در پیاده‌رو خانم‌ها کنار دیوار کوتاهی تکیه ‌داده‌اند و بالای دیوار نرده‌ها را درخت یاس پوشانده است. ماه رمضان که می‌آمدم این درخت پر گل بود و درخت کناری‌اش پر توت. حالا هم خنکی دارد و سبزی. خانمی جا باز می‌کند و کنار دیوار به من جا می‌دهد. دختر کوچولویی میان بچه‌ها کیک شکلاتی پخش می‌کند و کارتن‌های خالی را کنار باغچه روی هم می‌چیند. یکیش را برمی‌دارم و می‌گذارم روی پایم و کتاب «متاستاز اسرائیل» را باز می‌کنم. زن می‌پرسد: محققی؟ جواب می‌دهم: نه. 
     
گلدان‌های کوچک پتوس
شب ششم محرم است. امشب معمولا همه‌جا روضه قاسم‌بن‌الحسن(ع) خوانده می‌شود. بعضی عزاداران گل می‌آورند و هیأت را گل‌آذین می‌کنند. خانم کناریم می‌گوید: بهم گل نذری دادن. می‌گویم رسم است. گلدان کوچکش را نشان می‌دهد. تازه گلدان‌های کوچک پتوس زیادی را می‌بینم که لبه دیوار دوتا سه‌تا کنار هم قرار گرفته‌اند. 
- خانمی که اینا رو داد می‌گفت هربار آبش می‌دم حاجت می‌گیرم. 
با خودم فکر می‌کنم خانم چقدر حاجت دارد مگر؟!
     
کتاب «پرچم در اهتزاز»
دوست نوجوان‌مان گوشی به دست دارد مطلبی می‌خواند. گاه چیزکی می‌خوریم با هم. به خانم همسایه چای می‌دهم او هم به ما شکلات تعارف می‌کند. نفسم به‌راحتی بالا می‌آید. نشاط دارم. حالا راحت پهلو به پهلو کنار هم نشسته‌ایم و با عظمت عزای امام حسین(ع) را برپا می‌کنیم. یادم هست وقتی کتاب «پرچم در اهتزاز» را در شرایط کرونایی می‌نوشتم، آنچه که آزارم می‌داد همین غربت و خلوتی کوچه و خیابان بود. خدا را شکر که گذشت.
     
چند مکبر نوجوان
اذان می‌گویندونماز جماعت برپا می‌شود.توی خیابان وقتی اتصال برقرار نمی‌شود، دو، سه نماز جماعت برگزار می‌شود. هرکدام یک امام و چند مکبر نوجوان برای این‌که بدون بلندگو صدا را برسانند.بعد از نماز، تکبیر می‌گویند. خانم کناری می‌گوید: «چقدر مرگ بر می‌گیم؟ که چی آخه این‌همه طلب مرگ می‌کنیم برا دیگران.اینا حرف منفیه.همینا باعث عقب‌موندن ما شده.» و بین حرفش چندبار می‌پرسد:درست نمی‌گم؟ نمی‌خواهم بحث کنم. لبخند می‌زنم ویکبار به اجبار می‌پرانم:چی بگم والا. ولی انگار نظر من برای خانم خیلی مهم است.هی تکرارمی‌کند. بالاخره جواب می‌دهم:«درسته، هرحرف منفی‌ای روی ذهن ما اثر می‌ذاره.» لبخند می‌زند. ادامه می‌دهم: «اما اگه ما عقب بشینیم دشمن از دشمنی دست می‌کشه؟ ما نمی‌گیم مرگ ولی نمیشه اگه کسی باهامون دشمنی داشت بی‌خیال لبخند بزنیم و باکلاس‌بازی دربیاریم.» 
     
پدرسوخته‌بازی
کتاب متاستاز اسرائیل را نشانش می‌دهم: «توهمین کتاب نوشته اسرائیل از کجا به وجود اومد و چطور حاکمیت جعلی درست کرد. به نظرت اگه دنیا کاری بهش نداشته باشن بچه ملوسی میشه؟ کلی طرح صلح براش فرستادن تن به هیچکدوم نداد. خیال نکن فقط برای مسلمونا یا عربا خطر داره با انگلیس و آمریکا و فرانسه هم پدرسوخته‌بازی درآورده.» ظاهرا حرف‌هایم را قبول می‌کند اما بی‌خیال من نمی‌شود و بحث ورود مهاجران افغانستانی را پیش می‌کشد. بزرگوار می‌خواهد همه مسائل سیاسی را این ساعت با من حل کند!
     
بوی لیمو و زمین آب‌خورده
سخنران آقای رمضانی، جوانِ جوان‌پسندی است. درباره قواعد دنیا حرف می‌زند و این‌که هر چه کنیم این دنیا قانون‌های خودش را دارد که بعضی مربوط به عالم غیبند و ممکن است به چشم دیده نشوند ولی به‌هرحال وجود دارند و اثر خود را می‌گذارند.پاهایم درد گرفته و بیشتر مغزم از حرف‌های زن همسایه. بلند می‌شوم تا ته خیابان داور را قدم می‌زنم. بعد از قسمت خانم‌ها قسمت مشترک است. خانوادگی. بعد هم موتورها کنار هم. سردبیر سابق یکی ازروزنامه‌های کثیرالانتشار را می‌بینم که از موتورش پیاده می‌شود. موکب بالایی شربت آبلیمومی‌دهد واطرافش ازمه‌پاش خیس است. بوی لیمو و زمین آب‌خورده. همه‌چیزش بوی تازگی دارد. 
     
روضه قاسم و صحنه گل‌پاشیدن
برمی‌گردم. دختر هنوز دارد توی گوشی کتاب می‌خواند. حاجی روضه را شروع می‌کند. شعر اول را نرم نرم می‌خواند. قرار ندارم. یکباره چیزی به ذهنم میفتد. مثل برق بلند می‌شوم. دختر چشم گرد می‌کند که یعنی چقدر رفت و آمد می‌کنی! می‌روم جلوی ویدئو والی که دور میدان ارک روی کانتینر گذاشته‌اند. اول بار است که به‌جای پرده پروژکشن که تصویر بی‌کیفیتش مدام قطع می‌شد، ویدئووال آورده‌اند. فرصت خوبی است که روضه قاسم و صحنه گل‌پاشیدن را ببینم.
     
شاگرد حضرت عباس(ع)
حاج منصور ارضی روضه‌ را نمی‌خواند، اجرا می‌کند.همه راهم به کار می‌گیرد.صورتش لاغرتر و تکیده‌تر شده است. ایستاده‌ام یک گوشه تا مزاحم دید بقیه نباشم. جلوتر مقابل در مسجد چند ردیف مرد هم سرپا هستند. خیلی تمرکز ندارم بشنوم حاجی چه می‌گوید؛ آن صورت و نوای غمین روحم را به‌هم می‌ریزد و دانه‌های اشک سرمی‌خورند روی صورتم. حاجی هم آشفته است. گریز می‌زند از این روضه به آن روضه. از مصائب حضرت زهرا(س) به داغ علی اکبر وغم‌های امام حسن(ع). بس است، حماسه برپا می‌کند. می‌گوید: «قاسم شاگرد حضرت عباس بود در رزم، وقتی به میدان رفت ازرق شامی خیال کرد جنگیدن با نوجوون افت لاتیه. پسراشو جلو انداخت. حضرت همشونو کشت.» خون حماسی مردم به جوش آمده است. 
     
وسط میدان جنگ
-گوش بده گوش بده. هر کی تو سپاه آقا باقی مونده بود از زن و مرد تا این صحنه رو دیدن گفتن: ماشاالله سبط مجتبی.‌خودش تکرار می‌کند تا ضرباهنگ می‌گیرد. جمعیت با این عبارت سینه‌ می‌زنند و تکرار می‌کنند. انگار وسط میدان جنگ هستیم. روز عاشورا. حاجی ذکر را قطع می‌کند و ادامه می‌دهد: ازرق از ضرب شست قاسم جاخورد.
بهش گفتن او پسر شیر جَمَله؛ چی خیال کردی؟ رفت که انتقام پسراشو بگیره. 
و تعریف می‌کند چطور خودش هم به درک واصل می‌شود. توضیح می‌دهد: «هلهله و کل‌کشیدن همیشه مال عروسی نیست. گاهی مال عزاست؛ گاهی حماسی است. اونجا بانوان حرم هلهله کردن. حالا خانم‌ها هلهله کنن.»
     
صدای هلهله زنان
 صدای کل و هلهله زنان محشر به‌پا می‌کند. مردها بلند زارمی‌زنند. قلب‌ها از جا دارد کنده می‌شود.دستمال از دستم به زمین افتاد، اشک روی لباس سیاه مثل تراشه‌های نقره برق می‌زند. روضه ادامه پیدا نمی‌کند و کسی گل نمی‌پاشد. حاجی نوحه هم نمی‌خواند و میکروفن را می‌دهد دست مداح جوان. امشب از آن شب‌هاست. دوربین، حاجی را نشان می‌دهد که میکروفن را از مداح می‌گیرد. باز یک جمله می‌گوید و خلق را آتش می‌زند.چند باراین اتفاق می‌افتد.مداح جوان نوحه‌اش را با همین روال می‌خواند. نوبت ابوالفضل بختیاری است. بعد از روضه حاجی عده‌ای راه می‌افتند که بروند و من سر راه را گرفته‌ام. برمی‌گردم سر جایم. به دوست نوجوانم می‌گویم: برای سینه‌زنی برویم بالا؟ خلوت‌تر شده خنک هم هست.
     
توی تلویزیون دیدمت!
وارد پشت‌بام که می‌شوم دسته‌ای دختربچه دوان‌دوان مثل گله آهو از این سمت به سمت دیگر می‌روند. خواهرزاده‌هایم من را می‌بینند. فاطمه می‌آید کنارم می‌ایستد سینه بزند. می‌گوید خانم خادم دعوایش کرده که رفته پیش دوستانش. متاسفانه برخورد بعضی خادم‌ها با عزاداران خوب نیست و ارک نتوانسته در این سال‌ها خادمان را براساس قواعدش توجیه کند. گرچه خادم مودب هم کم ندارد. برنامه که تمام می‌شود همه می‌روند. من و خواهرم نشسته‌ایم چای بخوریم که یکی از دخترهای حاجی را می‌بینم. می‌گوید، توی تلویزیون دیدمت. می‌پرسم: رفته بودم کتاب پرچم در اهتزاز را معرفی کنم؟ جواب داد: نه، برنامه دیگه‌ای بود. اما اون برنامه رو هم دیده بودیم. پرسیدم: دخترعموهات کجا هستند. جواب داد گمانم تو شبستان میشینن.
     
پشت‌بام سوم
یکهو داغش تازه شدمثل خودم. گفت: پشت‌بام سوم روازمون گرفتند.جای خوبی بود.دنج و بزرگ.وقتی حرف می‌زدحسرت توی نگاهش بود؛ من هم. شاید وقتی آقایان پشت‌بام سوم را گرفتند دیوار کشیدند و برای خودشان دفتری درست کردند گمان نمی‌کردند اصل ماجرا از دست دادن یک فضا برای نشستن نبود،فقط از دست رفتن خاطرات ما بود.موقع برگشت توی ماشین دختر نوجوان می‌پرسد: قاسم چندساله بود؟ جواب می‌دهم: تقریبا ۱۳ساله. می‌گوید: چقدر روضه گریه‌داری بود، هرچقدر سعی کردم توی اینستاگرام بچرخم و توجه نکنم، نشد. چشم‌هایش قرمز بود و دل من آرام.

«پرچم در اهتزاز» چیست؟
«پرچم دراهتزاز» روایت محرم کرونایی در مسجد ارک است. سال۱۳۹۸ بود که با شیوع ویروس کرونا ورود به مساجد و حضور در مراسم عزاداری ایام محرم مشروط به رعایت پروتکل‌های بهداشتی شد.محرم همیشه به سوگواری و شور و هیجان بیرونی شناخته می‌شود و مردم دوست دارند کنار هم جمع شوند و عزاداری کنند، اما با آمدن کرونا و ایجاد یک‌سری محدودیت‌ها بسیاری از تکایا و حسینیه‌ها تعطیل شد و صرفا برخی مساجد با تعهد رعایت پروتکل‌ها مراسم عزاداری برگزار می‌کردند که یکی از این اماکن مسجد ارک در بازار بزرگ تهران بود.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها