زیستن به سبک اصیل

بازگشت به اولین لحظه

نگاهی به رمان «سال‌های عقرب» نوشته محمد بهارلو

روایت زیستن در میان جانوران

رمان روایت چند کارگر در یکی از شهرهای جنوب کشور است. نمی‌دانیم کدام شهر و کدام اقلیم جنوب؛ نویسنده از شهر خاصی اسم نمی‌برد، اما می‌دانیم شهری است گرم، مملو از جانوران ویژه جغرافیای جنوب، با دریایی مواج و آرام، با کشتی‌هایی که بیشترشان نفت‌کش هستند و باراندازی که کارگرانِ روایت کتاب که در سن بازنشستگی هستند در آنجا کار می‌کنند.
کد خبر: ۱۴۶۴۱۹۱
نویسنده الهام اشرفی - نویسنده و ویراستار
 
محمد بهارلو در مصاحبه‌ای گفته خودش رانویسنده‌ای اقلیم‌نویس نمی‌داند.او قصد ندارد دغدغه خواننده رمانش در مورد درون‌مایه فقط منحصر به جنوب باشد.
اسحاق، راوی اصلی رمان که روایت محدود به ذهن اوست، همراه زن و مادر پیرش درخانه‌ای که از موسی که خود از همکاران اسحاق است اجاره کرده است زندگی می‌کنند؛ خانه‌ای قدیمی، بی وسایل سرمایشی حتی در حد یک پنکه، خانه‌ای مملو از جانوران موذی‌چون عقرب و موش و صف دراز مورچه‌های گوشت‌خوار؛ همچون بالاسری‌های کارگران، خانه‌ای که رو به ویرانی است؛ همچون خودِ اهالی خانه. اسحاق و خانواده‌اش به دلیلی که چندان واضح نیست، ولی می‌دانیم به علت سرکشی علیه حکومت به آن شهر تبعید شده‌اند و اسحاق هر یکشنبه موظف است برود و خودش را به پاسگاه معرفی کند. این‌که آنها در کدام دوره حکومتی هستند چندان مشخص نیست؛ پهلوی اول یا دوم، اشاره‌ای نمی‌شود،امامی‌دانیم اسحاق وموسی ودیگر همکارانشان پنهانی جلساتی دارند علیه بی‌عدالتی‌هایی که در حقشان می‌شود، از جمله این‌که بعد ازسی سال کارگری حقوق بازنشستگی برایشان اعمال نمی‌شود و نظام فاسد و خودمختار حکومتی هر بارآنها رابه طریقی در هزارتوی روند بوروکراسی اداری می‌اندازد تا بلکه در گذر زمان از خواسته‌شان دست بردارند.آن‌ها خسته‌اند. اسحاق بارهادرمکالماتش باهمسرش وموسی وسنگ‌تراش اشاره می‌کندکه دیگر تاب وتوان جوانی را ندارد.در تمام روایت ما با دو تعلیق مواجهیم؛ یکی به ثمر رسیدن یا نرسیدن درخواست ومبارزات آنهابرای برقراری حقوق بازنشستگی ودیگری چشم‌انتظاری برای آمدن یا نیامدن نجف، تنها پسراسحاق که راضی نشده همچون پدرومادرش درتبعید به سرببرد وسربه جایی گذاشته که نمی‌دانند.آیا او برمی‌گردد؟ 
داستان بنا به ذات وویژگی شخصیت‌هایش با دو سه شخصیت اصلی پیش می‌رود که کنش‌هایی در دنیای پیرامونشان ندارند. گویی حضور آنها به‌مرور حتی کم‌رنگ وکم‌رنگ‌ترمی‌شودواین همان است که شهردارواستوار پاسگاه و حکومت از آنها می‌خواهد؛ بی‌کُنش بودن.بهارلو در پایان کتاب تاریخ شروع و پایان رمان را بین سال‌های ۶۳و۶۸ ذکرکرده است؛ تاریخی که به نظرم ادبیات داستانی بسیار بیشتر از امروز تابع توصیف‌های طولانی داستانی بود. رمان بر پایه توصیف پیش می‌رود؛ توصیف‌های زیبایی که به‌خوبی بار لحن تلخ و اعتراضی روایت اسحاق را به دوش می‌کشد و هرچه در داستان بیشتر پیش می‌رود ضرب‌آهنگ تندتری به خود می‌گیرد.کتاب طرح جلد بسیارفکرشده وخوبی دارد؛ چند بشکه داغان‌شده رنگ‌ورورفته که درپسشان سایه مردی که برروی دوچرخه در حال گذر است دیده می‌شود؛ مردی که خسته زیر آفتاب می‌گذرد. کتاب را نشرخرمن روانه بازار نشر کرده است و این نکته در این بازار مهجور کتاب که ناشری دست به چاپ و نشر اثری خوب، ولی کمترتوجه‌شده زده، ستودنی است.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها