چند سال داری؟
۲۴ سال.
به نظر نمیآید معتاد باشی؟
من تا حالا سیگار هم نکشیدم چه برسه به مواد. خیر سرم ورزشکار حرفهای بودم. سالها کشتی میگرفتم و احتمال داشت به تیم ملی هم بروم.
پس چرا نرفتی؟
یک بدشانسی. هر وقت به اوج میرسیدم آسیبدیدگی باعث میشد به نقطه صفر برگردم. ماجرای ورزش حرفهای من مثل بازی مار و پله است. هر وقت میخواستم به نقطه آخر برسم ماری آنجا نیشم میزد و دوباره میآمدم سر نقطه اول. چند بار تلاش کردم اما دیدم فایدهای ندارد و قرار نیست من به نقطه ۱۰۰برسم. به همین دلیل کشتی را کنار گذاشتم.
الان به چه اتهامی دستگیر شدی؟
گوشیقاپی.
به دلیل مشکل مالی سارق شدی؟
مشکل مالی؟ هیچوقت در زندگی تجربهاش نکردم. هر وقت هرچه خواستم پدر و مادرم آماده کردند و نگذاشتند کمبودی حس کنم.
پس چرا سرقت میکردی؟
به خاطر هیجان سرقت. یکبار ترک موتور دوستم نشسته بودیم و در خیابانها میچرخیدیم. مردی را دید که در کنار خیابان با گوشی آیفون۱۳ در حال صحبت بود. شرط بست که میتواند آن را بقاپد. بعد هم به او نزدیک شد و وقتی به خودمان آمدیم گوشی در دستش بود. آدرنالین خونم آنقدر بالا رفته بود که صدای ضربان قلبم را میشنیدم.
گوشی را چه کردید؟
من شرط را باخته بودم و باید ناهار میدادم. به یک ساندویچی رفتیم و در حال ناهار خوردن بودیم که صاحب گوشی زنگ زد. ما هم گوشی را به صاحب مغازه دادیم تا وقتی صاحبش آمد، آن را تحویلش دهد.
نترسیدید همین شوخی گرفتارتان کند؟
نه. فقط به هیجانش فکر میکردیم.
فقط همین یک مورد بود؟
بعد این ماجرا هر وقت نیاز به آدرنالین داشتم تکی میرفتم و گوشیقاپی میکردم. معتاد هیجانش شده بودم. گوشیهای سرقتی را خاموش و در اتاقم مخفی میکردم. یک روز که به قهوهخانه رفته بودم با مالخری آشنا شدم که گوشیها را به قیمت خوبی میخرید. من هم یک شرط برای فروش گوشیها گذاشتم و او هم قبول کرد. بعد از آن گوشیها را به او میفروختم.
چه شرطی؟
گفته بودم باید جلوی خودم گوشیها را فلش کند.
چرا؟
داخلش عکس و فیلمهای خانوادگی بود. من روی ناموس حساسم و نمیخواستم عکس و فیلمهای مالباختهها دست کسی بیفتد.
از زنان هم سرقت میکردی؟
درمرام من نبود. فقط ازآقا سرقت میکردم.حتی سراغ بچهها وپیرمردها هم نمیرفتم. وضع مالباختهها را نگاه میکردم اگر خوشتیپ بودند و گوشی آیفون داشتند سراغشان میرفتم. گاهی موفق به سرقت میشدم و گاهی هم با تیزهوشی مالباخته ناکام میماندم.
بیشتر کجاها ناکام میماندی؟
بعضیها یک بعدی هستند و وقتی با تلفن صحبت میکنند حواسشان به اطراف نیست و راحت میشود از آنها گوشی قاپید. بعضیها هم چند بعدی هستند و حواس جمع. با شنیدن صدای موتور موقعیت خود را طوری تغییر میدادند که نشود از آنها سرقت کرد.
از چند نفر سرقت کردی؟
فکر کنم ۱۰ نفری شدند.
با پولهای سرقتی چه کار میکردی؟
خرج رفیق و خوشگذرانی میشد. باور میکنید خودم هم نفهمیدم پولها را چه کردم.
چرا همدست نداشتی؟
داشتن همدست یعنی هزار تا دردسر. ریسک بالا، دعوا بر سر تقسیم مال سرقتی و... .
چطور بازداشت شدی؟
افزایش سرقتها و گزارش به پلیس باعث شد در محلهای سرقت کمین بگذارند و بعد از آخرین سرقتم، تعقیبم کردند و دستگیر شدم. وقتی به بازداشتگاه رفتم تازه فهمیدم خط پایان این آدرنالین کجاست. تا قبل از آن به عاقبت کارم فکر نکرده بودم. هیجان سرقت باعث شده بود به چیز دیگری فکر نکنم.
واکنش خانوادهات چه بود؟
پدرم شوکه شده بود و وقتی دیدمش گفتم الان سکته میکند. فقط یک سوال از من پرسید و گفت: کجا کم گذاشتم؟ همین حرفش برای تنبیه کردنم بس است. الان هم در حال جبران خسارت مالباختگان است تا بتواند رضایت آنها را جلب کند. با خودم عهد کردم دور هیجان و آدرنالین یک خط قرمز بکشم و سعی کنم محبت پدر و مادرم را در این سالها جبران کنم؛ البته سابقهدار شدم و زندگی از اینجا به بعد برایم کمی سخت میشود.