جلوی در طوسی رنگ زندان ایستادهایم که شاید ضخامتش حدود ۱۵ سانتیمتر است. نمای آجری ساختمان اداری هم کم و بیش از بیرون زندان پیداست. انگار روز ملاقات نیست و اطراف محوطه زندان سوتوکور است. حدود ۲۰۰ متر با ماشین داخل محوطه میرویم تا میرسیم به اتاق رئیس زندان.بادکولری که به سروکلهمان میخورد؛ عجیب دلچسب و گواراست. کارکنان با آب خنک از ما پذیرایی میکنند و تن و بدنمان تا حدی خنک میشود. برخلاف بازدیدهای قبلی از زندانها که فقط سراغ سالنهای کارآفرینی و بندهای خالی از زندان میرفتیم، این بار مجتبی قهرمانی، رئیسکل دادگستری استان هرمزگان هم خبرنگاران را در بندهای زندان همراهی میکند.
رئیس کل دادگستری هرمزگان صحبتهایش را با این توضیحات شروع میکند که در این زندان، ۵۱۵۶ زندانی حضور دارند. ۳۷۳ نفر از آنها از اتباع خارجی،۴۷۰ نفر غیربومی و ۱۱۶ نفر هم زن هستند و آمار بیشترین جرائم هم مربوط به سرقت و موادمخدر است. میگوید در زندان روانشناس و کارشناس مذهبی داریم و برنامههای متعدد فرهنگی و آموزشی هم اجرا میشود.از روابط میان زندانیان و زندانبانها حرف زد که خشک و خالی نیست و رابطه عاطفی با یکدیگر دارند. حتی از یک زندانی صحبت میکند که در زندان کتاب مینویسد: «افرادی در زندان حضور دارند که ضرورت داشته باشد. اینجا زندانیانی داریم که جرائم سنگینی مثل قتل و موادمخدر دارند. آمار برگشت به زندان هم پایین است و سه چهار زندانی مالی داریم که تازه وارد زندان شدهاند.» قهرمانی در مورد ملاقات خانوادهها با زندانیها هم توضیح میدهد که اینجا چهار نوع ملاقاتی داریم؛ حضوری که یکی دو ساعت طول میکشد، در ملاقات کابینی و ملاقات خانوادگی دو طرف بین ۲۴ تا ۴۸ ساعت با هم هستند. چهارمین نوع ملاقاتی هم تصویری است و اینجا تکنولوژی و اینترنت به داد زندانیان میرسد که بین ۳۰ تا ۶۰ دقیقه فرصت دارند تا با خانوادههایشان گپ بزنند. او لابهلای توضیحاتش میگوید کارش را بهعنوان قاضی ناظر در قوه قضاییه شروع کرده است. خاطرهای هم از آن زمان برایمان تعریف میکند که ته آن خوب تمام نمیشود: «آن موقع معلمی در آزمایشگاه با همکارش درگیر شد و او را با چاقو کشت. آن زمان همسر مقتول باردار بود. خلاصه بعد از ۱۸ سال و با کمک دادستان کل برای او رضایت گرفتیم اما نکته تلخ ماجرا این بود که خانوادهاش بعد از آزادی او را تحویل نگرفتند.»
بازدید از بخشهای مختلف زندان
حالا وقت بازدید از اندرزگاههاست. اولین بخش زندان، سالن درمان است. راهرویی تروتمیز که دو طرف آن اتاقهایی با تابلو نوشته تزریقات، بستری، رادیولوژی، آزمایشگاه و دندانپزشکی از هم تفکیک شده. اتاق متادونتراپی و رادیولوژی با دستگاههای عکسبرداری هم دارد. اتاق بستریاش سه تخت با روکش سبز دارد که به فاصله یک و نیم مترکنار هم چیده شده است.از مدیر بخش درمان آمار دکترهایش را میخواهم: «۱۰ پزشک عمومی و پنج متخصص داریمکه با پرستاران کادر درمان میشود ۴۵ نفر. اگر بیماری حالش بد بوده و لازم باشد به مرکز درمانی مجهزتر منتقل شود، اول با تشخیص پزشک و بعد با تایید رئیس زندان و قاضی ناظر این کار انجام میشود.»
اندرزگاه قرآنی
بعد از سالن درمان میرسیم به اندرزگاه قرآنی. چشمیکه حساب میکنم، حدود ۴۰ متر طول و پنج متر عرض آن است.در آنجا زندانیانی هستند که به تلاوت قرآن و احکام علاقه دارند و برای همین نام این اندرزگاه را اندرزگاه قرآنی گذاشتهاند. دو طرفش اتاقهایی است با تعدادی تخت که مجموعا در هر اتاق ۱۲ زندانی با هم زندگی میکنند. در اتاق اول و دوم تعدادی نشسته و قرآن میخوانند و در یکی از اتاقها هم یک روحانی مشغول سخنرانی است.سراغ اتاقهای بعدی میروم. یکی از زندانیها دست به سینه دم در ایستاده. ۲۶ ساله است. طبق عادت همیشگی اول جرمش را میپرسم. خیلی خونسرد میگوید نمیتوانم بگویم، تو هم بهتر است ندانی. از وضعیت خوابیدن روی تختها میپرسم. همه زندانیها ترجیح میدهند در طبقه اول، راحت بخوابند و بروند و بیایند، اما تصاحب تخت سلسله مراتب دارد: «زندانی تازه وارد، اول باید به طبقه سوم برود. بعد کمکم میرود به طبقه دوم. تخت طبقه اول هم مال قدیمیهایی استکه حق آب وگل دارند.»
هواخوری
زندانیها دو ساعت صبح و دو ساعت هم بعد از ظهر وقت هواخوری دارند.
قد و قواره فضای هواخوری اندازه زمین فوتبال است و زندانیها با لباس ورزشی مشغول بازی هستند. هرچه ما در هوای شرجی در حال جان کندن هستیم و نفس کشیدن برایمان سخت است، اما زندانیها انگار نه انگار. میگویند چون به این آب و هوا عادت داریم، سختمان نیست و راحت روزی دو ساعت بازی میکنیم. گاهی بین اندرزگاهها هم مسابقه فوتبال برگزار میشود اما تاحالا مسابقه خارج از زندان نداشتهاند. خیلیهایشان از همین فرصت هواخوری برای فوتبال استفاده میکنند.
یکی از زندانیها پوست نسبتا تیره و دندانهای نامرتبی دارد. از او جرمش را میپرسم: «با قایق میرفتیم دریا و از یک لنج مشروب میگرفتیم و تحویل ساقی در ساحل میدادیم. وظیفهمان انتقال مشروب بود و کار دیگری نمیکردیم. ۹۷۰ میلیون تومان جریمه برایم بریدهاند که ندارم بدهم. فعلا درخواست دادهام که یا از مبلغ کم کرده یا قسطیاش کنند.» دلیلکارش را میپرسم: «خانهام کولر میخواست و پول نداشتم. گفتم یک بار مشروب بزنم و با پولشکولر بخرم و بعد کنار بکشم اما دستگیر شدم!»
زندانی بدون محل پخت و پز
اینجا برخلاف زندان قزلحصار که اجاقخانه داشت، از اجاقخانه خبری نیست و زندانیها فقط یک پلوپز برقی دارندکه غذایشان را با آن گرمکنند. یکی از زندانیها میگوید اگر غذا را دوست نداشته باشیم، کترینگی است که به آن غذا سفارش میدهیم. آنها برای پرداخت مخارج خود یک کارت اعتباری دارند که موجودیاش یا با پرداخت بیرون از زندان پرمیشود یا با کاری که در کارگاه خوداشتغالی انجام میدهند. میپرسم غذای زندان را دوست نداری:«چرا؛ غذایشان خوب است، اما خب ما با این وعدهها سیر نمیشویم.»
کارگاه خوداشتغالی
میرسیم به کارگاه خوداشتغالی. بعضی از زندانیها به جای هواخوری ترجیح میدهند به کارگاه بروند که از صبح تا ظهر برقرار است. اینجا زندانیان بیشتر کار چوب انجام میدهند. چند غرفه دارد و کار زندانیان یکی از غرفهها تغییر سازهای چوبی مثل سهتار است. زندانیها اینجا اول کارآموز هستند و بعد مشغول کار میشوند. آنها سه چهارماه اول کارآموزی هیچ حقوقی نمیگیرند تا زمانیکه از آب و گل دربیایند. اتهام یکی از زندانیهای اینجا، نگهداری ۶۵۰ لیتر مشروب است و قاضی برایش ۸۲۳ میلیون تومان جریمه و چهار و نیم ماه حبس بریده. میپرسم ساقی بودی؟« نه بابا، همهاش مصرف شخصی بود. خودم، پدرم و پدربزرگم مشروبخوریم. خودمان داخل کوزه آماده کرده و بعد خاک میکردیم تا عمل بیاید و بخوریم. من کارگر ساندویچی بودم و یکهزاری از این راست و ریست کردن مشروب درآمدی نداشتم.»
وارد بند دیگری میشویم. پیرمرد ۶۰ سالهای آنجاست که اتهامش قتل و هشت سالی است که زندانی شده. میگوید باجناقم یک نفر را به کارگاهم آورد و خفهکرد و از آن موقع تا حالا پای من به عنوان مشارکت در قتل، گیر است. اولیای دم رضایت دادهاند، حالا مانده یک ولی دم ۱۳ ساله که قرار است قوه قضاییه در مورد آن نظر بدهد، شاید آزاد شدم.
تلفن در سلول
همینطور که اطراف را برانداز میکنم، چشمم به اتاقی میافتد که تلفن دارد. یکی از زندانیها در مورد وضعیت تلفن میگوید: «اینجا از تلفنکارتی و صف خبری نیست. همه یک کد هشت رقمی داریم که اول باید کد را بگیریم تا بگوییم تماسگیرنده من هستم. تلفنها یکطرفه و تا ۹ شب وصل است و ۲۰ دقیقه هم میتوانیم صحبتکنیم. هر سه دقیقه یک بار هم اعلام میشود که این تماس از داخل زندان است. هزینه تلفن هم ازهمان کارت اعتباریکم میشود.»به سالن ملاقات میرویم. حالت کابینکابین دارد با تلفنهایی زرد و سبزرنگ. زردها برای زندانیهاست و سبزها برای ملاقاتکنندهها. بعد از آن میرسیم به سالنیکه اتاقهای کوچکی که داخلش کیس و مانیتور است تا یکسری از زندانیها با استفاده از اینترنت با خانوادههایشان ملاقاتکنند:«سهشنبهها ۱۵ تا ۲۰ دقیقه میتوانیم از اینترنت استفادهکنیم. اول یک کد میزنیم و بعد علامت هشداری که روی گوشی خانوادهها نصب شده، صدا میدهد که میخواهیم با آنها تماس بگیریم و پس از وصل شدن، همدیگر را میبینیم. الان چون برای خانوادهام سخت استکه به اینجا بیایند، با همین اینترنت کارمان راه میافتد.» زندانیکه این توضیحات را میدهد، اتهامش سرقتگوشی و سه سالی میشود که در زندان است. اتهام یکی از زندانیها تجاوز به عنف است. چرایش را میپرسم: «زنم مدتی در تیمارستان بود و بعد هم دوستانش را به خانه میآورد. طلاقش نمیدادم. یکی از دوستانش را به خانه آورد که مشروب خوردیم. بعد از من به جرم تجاوز به عنف شکایت کرد. زنم گفت اگر میخواهی اعدام نشوی و شکایتش را پس بگیرد، طلاقم بده. اینجا فهمیدم زنم علیه من توطئه کرده است!»
دادگاه مجازی
موقع خروج از سالن چشمم میافتد به اتاقیکه دختری در آن نشسته است. دختر هدست در گوشش دارد و چشم به یک نمایشگر ۵۰ اینچی دوخته. معلوم بود که تصویر دادگاه است. پرسیدم این نمایشگر برای ملاقات است؟ گفتند نه. این تجهیزات مخصوص زندانیانی است که دادگاهشان در شهرهای دیگر است و ما اینجا دادگاه را بهصورت آنلاین برگزار میکنیم. این دختر متهم است با همدستی مردیکه با او دوست شده بود، شوهرش را کشته و الان هم جلسه تحقیقات او در حال برگزاری است. دختر میگوید گول خورده و دخالتی در قتل شوهرش نداشته. دخترک در حال گریه است و چنان غرق جلسه دادگاه شده که اصلا متوجه حضور ما نمیشود.
در بند زنان چه خبر بود؟
از آنجا به سمت زندان زنان حرکت میکنیم. مردان را به بخش زندان زنان راه نمیدهند و فقط خانمها وارد آنجا میشوند. بعضی مادران زندانی، بچههای قد و نیمقد دارند. از مسئولش میپرسم چطور بچهها کنار مادرانشان هستند: «بچهها تا ۵/۲ سالگی میتوانند با مادرشان باشند و بعد تحویل بهزیستی میشوند. اینجا مهدکودک و اتاق مادر وکودک هم داریم.»خبرنگاران خانمیکه توانسته بودند با زنان زندانی صحبت کنند، میگفتند یکی از زندانیها دختر متولد ۸۰ بود که در یزد و با همدستی مادرش دو کیلو طلا به ارزش سه میلیارد تومان سرقت کرده بود. سه سال زندان برایش بریده بودند و باید ردمال هم میکرد. امیدوار بودند خیران به دادشان برسند و برای آزادی از زندان کمکشان کنند.جرم دختر دیگری قتل بود. از قرار معلوم در یک مهمانی، دختر جوان با دوستش دعوا کرده و یکدفعه ماجرا طوری پیش رفت که دوستش را از بالکن پرت کرد. منجر به مرگ او شده است.یکی دیگر از مجرمان راننده اتوبوسی است که میگوید سر یک ورقه چک، کارش به زندان کشیده. او راننده جاده اصفهان- بندرعباس بود: «من بهعنوان راننده نمونه شناخته شدم و چندباری اسم و مصاحبهام در رسانهها چاپ شده است.»ساعت از ۱۱ گذشته و بازدید از زندان هم تمام شده است. پشت این در طوسیرنگ قطور، زندانیان آرزو دارند تا یکبار دیگر بدون تعیین ساعت هواخوری، وقت ملاقات، تلفنکدی و پلوپز و کیترینگ، آزادانه نور خورشید را ببینند، هوا را آزادانه ببلعند، بدون تعیین ساعت تلفن با خانواده حرف بزنند و در یک کلام، آزاد و رها مثل پرندهها زندگی کنند.