بازخوانی دیدار حاج‌قاسم سلیمانی با یکی از اشرار معروف جنوب‌شرق کشور

بارک‌ا... پسر! ما بهت اعتماد کردیم

موضوع تامین یا امان‌نامه‌هایی که حاج‌قاسم به اشرار جنوب‌شرق کشور می‌داد، بحث داغی بود که اوایل دهه ۷۰ شمسی در این منطقه مطرح بود. طرح احرار برهمین اساس به اشرار تامین گرفته، توصیه می‌کرد به جای تحصیل مال از راه نامشروع و فروش موادمخدر، با دریافت امکانات، به امور کشاورزی و آبادانی ورود کنند و اقتصاد منطقه را ارتقاع بخشند.
کد خبر: ۱۴۳۹۰۶۵
 
حاج‌قاسم به عنوان فرمانده قرارگاه قدس سپاه در جنوب‌شرق کشور، مسئولیت تامین امنیت در این خطه را برعهده داشت اما او چهره‌ای نبود که صرفا از قوه قهریه استفاده کند. حاج‌قاسم به امنیت پایداری می‌اندیشید که بخشی از آن توسط خود اشرار تامین می‌شد! سال ۱۳۷۴ بعد از چند بار پیغام و پسغام، عیدوک بامری (از اشرار معروف منطقه) شخصا نزد حاج‌قاسم می‌آید. او آمده‌بود تا مانند دیگر اشرار، از تامین نظام اسلامی که ابتکاری از سوی سردار سلیمانی بود، استفاده کند و شاید مسیری غیر از کارهایی که در گذشته انجام می‌داد، در پیش بگیرد. در آن جلسه حاج‌قاسم حرف‌هایی نه تنها برای عیدوک که برای تاریخ می‌گوید. فرمانده قرارگاه قدس سپاه در جنوب‌شرق کشور آن زمان تنها ۳۹ سال داشت، اما تجربه یک جنگ هشت‌ساله را پشت سر داشت و از آن مهم‌تر، در مکتبی رشد یافته بود که باعث می‌شد کلامش چون نگاهش نافذ باشد. عیدوک که وارد اتاق می‌شود، حاج‌قاسم از او استقبال می‌کند. در نبود پدر که پیش از پسر سرکرده گروه اشرار بود، حال مادر عیدوک را جویا می‌شود و به او تبریک می‌گوید که «بالاخره نترسیدی و تا کرمان آمدی!».
     
فرهنگ اسلامی سپاه
عیدوک ساکت می‌نشیند و حاجی صحبت‌هایش را با نام خدا آغاز می‌کند. همان ابتدا به مخاطبش می‌فهماند که برخلاف تمام جرم‌هایی که مرتکب شده، به این دلیل در امان است که «از نظر قانون شرع اسلام وقتی فردی برای امان آمد، دیگر کسی نمی‌تواند کاریش بکند. ولو این‌که بخواهد با دندان هم پاره پاره‌اش بکند. از نظر شرعی و طبق قانون اسلام نمی‌تواند آسیبی به او بزند. من منتها به این خاطر می‌گویم که شاید در ذهنت برخی موارد هم باشد، اما در سپاه با یک فرهنگ اسلامی و تقدس اسلامی، اینها رعایت می‌شود.»حاج‌قاسم، مسلمان معتقدی بود. این را دوست و دشمن معترف هستند. همین است که صاف می‌رود سر وقت وجدان عیدوک و از او می‌خواهد به فطرت و اعتقاداتش برگردد: «تو به هر صورت کارهای بسیار بدی کردی، چه ما تو را بکشیم، چه خودت با مرگ طبیعی بمیری. در هر صورت، اگر گذشته‌ات را جبران نکنی، قطعا جهنمی هستی. این تعارف ندارد اما وقتی آمدی به سمت ما، هیچ کاری باهات نداریم. نهایتا همین که می‌گویم؛ حتی اگر آزاد باشی، هر جا بروی بنشینی و زندگی عادی خودت را بکنی، صدسال هم عمر بکنی یک چیزی همیشه تو را عذاب خواهدداد. همیشه برای اون افراد‌ مظلومی که کشتی و گناهی نداشتند، دچار عذاب وجدان هستی. این را صراحتا بهت می‌گویم.»
درجای دیگری به او می‌گوید:«تو بیابانی هستی.وقتی وارد زندگی‌ات بشوی، وقتی بچه‌ات می‌آید پیشت،  روی دامنت می‌نشیند ، سریع چهره آن شهید در ذهنت می‌آید، همیشه[روح] تو را مثل خوره می‌خورد، همیشه وجدانت در فشار و عذاب است.»
     
مثل خالد بن ولید
وقت آن رسیده به او راه جبران را هم نشان بدهد: «تو اگر بخواهی گذشته‌ات را جبران بکنی باید صادقانه به نظام بیایی؛ حداقل به همان میزانی که به نظام خیانت و با آن برخورد کردی. اگر واقعا به سمت اسلام آمدی، اسلام و  نظام را پذیرفته‌ای، احساس می‌کنی اشتباه کردی و می‌خواهی گذشته‌ات را جبران کنی. شرطش این است اولا در دورن خودت اظهار ندامت کنی و را در پیشگاه خداوند، خودت را بدهکار بدانی. دوم این‌که در جهت جبران این گناه بربیایی.»بعد مثالی از افرادی می‌زند که «واقعا توبه الهی کرده‌اند» و وارد جنگ تحمیلی شدند و آنجا خدمت کردند: «برخی سابقه تو را نداشتند اما سابقه خوبی هم نداشتند، ولی وقتی در جنگ قرار گرفتند، واقعا توبه الهی کردند. رفتند از اسلام دفاع کردند و در راه اسلام هم شهید شدند. آنجا متحول و یک آدم دیگری شدند. امروز هم خانواده‌ و هم خودشان جزو عزیزترین‌ها هستند.»
خالد بن ولید مثالی است که حاج‌قاسم با زیرکی به آن اشاره می‌کند. انگار می‌خواهد از این تشبیه وضعیت اشرار به ماجرای خالد، نتایجی بگیرد: «خالد در جنگ احد مقابل پیامبر شمشیر کشید، شاید در قتل حمزه سیدالشهداء هم نقش داشت و حتما چند نفر از یاران پیامبر را هم در جنگ احد شهید کرد. مقابل پیامبر ایستادن کم چیزی نیست. اما همین خالد بعد از فتح مکه تسلیم پیغمبر می‌شود و یکی از فرماندهان فدایی ایشان می‌شود. این برمی‌گردد به فطرت آدم‌ها.» سردار از چیزهایی سخن می‌گوید که خودش در میدان دفاع‌مقدس آموخته بود: «ما ابتدا از رهبرمان در این ماموریت‌ها شنیدیم که اگر کسی دستش را  بالا گرفت، شما نمی‌توانید تیر به سمتش بزنید. آن خلبان عراقی هم که بمب می‌انداخت روی سر بچه‌هایمان، وقتی می‌آمد پایین، آب و غذا بهش می‌دادیم، می‌بردیم تو کمپ اسرایمان، این قانون اسلام است.»
     
آمدی سرباز نظام شدی
تدابیر نظامی حاج‌قاسم به جبر استوار نبود. اصلاح اشرار از نظراو یک بعد قضیه بود و تامین امنیت پایدار منطقه بعد دیگر؛ «مردم منطقه باید این احساس را بکنند که نظام با تو برخورد کرده وتودگرگون شده‌ای. تو آدم سابق نیستی، صددرصد عوض شده‌ای. آمدی سرباز نظام شدی. یعنی فردا بنده در حوادثی که در بلوچستان اتفاق می‌افتد بتوانم به تو اعتماد بکنم. بگویم تو۱۰ تا ۲۰ تا آدم بردار بیاور، برو فلان منطقه در بلوچستان و از حکومت دفاع بکن. آن روز می‌آید؟»
سؤال حاج‌قاسم نه از عیدوک که از وجدان اوست. می‌گوید: «آدم تا وقتی مسلمان نشده،(مثلا) یک یهودی که عرق می‌خورد را شلاق می‌زنند، نمی‌زنند. اما وقتی مسلمان شد، اگر عرق خورد، چه کارش می‌کنند؟ شلاقش می‌زنند. قانون اسلام است. پس بنابراین هر کسی که مسلمان می‌شود، چارچوب اسلام را قبول می‌کند. تو وقتی به سمت نظام می‌آیی، من به عنوان مثال گفتم همه آن شاکله نظام را قبول می‌کنی. گردن می‌گذاری و بعد می‌آیی وارد این چارچوب می‌شوی، خب حالا خودت بگو این را ببینم که چی هست؟ درچه وضعی هستی؟ درچه هوایی هستی؟صادقانه ها!»عیدوک پاسخ می‌دهد: «صادقانه...همه فکرهایش را کردم که آمدم اینجا. روزی که از پاکستان آمدم فکرهایم را کردم، ما هم در اختیار شما.»
ازهمان ابتدا بنا را روی وجدان و درون مخاطب گذاشته و باز می‌پرسد: «اگر در آن وادی که من گفتم آمدی، با این دو شرط، یکی این‌که یک توبه درونی داشته باشی و به وجود بیاوری و دوم این‌که گذشته سیاهت را جبران و آن را سفید کنی. خب حالا بگو ببینم در وجودت چه می‌گذرد؟ تواصلا ازآنجا آمدی، با چه دیدگاهی آمدی؟ الان چه دیدگاهی داری؟ این را صادقانه بگو.» عیدوک:«می‌گویم من دراختیارشما هستم،هرچی شما بگویید. من می‌دانم اشتباه کردم، مابه اشتباه خودمان پی‌برده‌ایم.»

​​​​​​​کمرت را سفت ببند
حاج‌قاسم دوباره از توبه سخن می‌گوید و از عیدوک می‌خواهد کمرش را سفت ببندد: «جبران این اشتباه، خیلی مهم هست. باید کمرت را سفت ببندی و این اشتباه را محکم جبران بکنی. نه این‌که فردا تو بروی توی بیابان دو تا آدم دورت را بگیرند، چهار تا حرف گنده بزنند، تو هم باورت بشود. آخر شما وقتی توی بیابان هستید از جلوی یک پاسگاه رد می‌شوید، از جلویش با ماشین‌تان ویژ! یک تیری هم می‌زنید به سمت پاسگاه و توی خودتان می‌گویید اوه چه دنیایی هست اینجا! اما اینها که نیست. آمادگی جبران گذشته‌ات را داری؟ حتی در این راه کشته بشوی؟ یعنی این را واقعا برای خودت پذیرفته‌ای؟»
عیدوک: بله آقا / سردار سلیمانی: «بارک ا... پسر! ما بهت اعتماد کردیم...»
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها