نگاهی به وضعیت سینمای ایران از منظر علمی(بخش اول)

انسان‌شناسی و خطر سقوط سینمای ایران؟

همبایی و همپایی سلبریتی‌ها و بخش برده‌ قدرت‌های مدرن جهانی با اغتشاش براندازانه و یورش شکست خورده‌ شیاطین، منجر به آخرین گام در بحران سینمای ایران و عریان شدن کانون عفونت و جراحی و طرد براندازان حقیر شد.
کد خبر: ۱۴۳۳۶۸۰
نویسنده احمد میراحسان - نویسنده و پژوهشگر
 
شیطان بزرگ از آنان ابزار پیشبرد مطامع خود و ترویج بندگی و تشویق ملت برای پذیرش ربوبیت و بردگی غرب متفرعن و چپاول‌چی ساخته بود و آنان این نقش را که با سرشت و باطن‌شان سنخیت داشت، الحق خوب بازی کردند. اما این همان نقشی بود که خدا و پیامبران پاک خدا و مردم شریف و همه ملت مؤمن جز حرامیان از آن منزجر بودند و سرنوشت بازی‌شان رسوایی، درماندگی و باخت شد. مکر ورزیدند و خدا با آنان مکر ورزید و ناگهان درجهان خود را همدست عریان جنایت و کودک‌کشی دیدند و متحیر ماندند. از اینجا رانده و از آنجا مانده. و این به معنی بحران رشد سینمای رو به حق و تصفیه خود خواسته نیروهای افشا شده و یار شیاطین و خصم بود. نفوذی‌های شیاطین کفر و جور و فساد و سلطه به دست خود جمهوری اسلامی را از شرشان نجات دادند. آنان سرمایه‌های آمریکا، اسرائیل و اروپا بودند که سال‌ها برای اعتبارشان کار شده بود و حالا منفور صحنه را ترک می‌کردند تا سینمای ایمان و خرد و عشق، یعنی آینده‌ سینمای ایران، موانع رشدش حذف شود. اما عده‌ای از رفرمیست‌هایی که چرب و شیرین غرب به دهان‌شان مزه کرده، این غربالگری خدایی را سقوط قلمداد کرده‌اند. آیا واقعا وضعیت حاضر و راندگی سلبریتی‌های نوکر غرب، بحران سقوط سینمای ماست؟ پاسخ و ریشه‌یابی را باید در انسان‌شناسی فرهنگ در سینمای ایران یافت.
     
مجیدی و نوستالژی تلخ سقوط
 بررسی انسان‌شناسانه شناخت خطر سقوط سینمای ایران، امری علمی است که می‌تواند نگرش سطحی رایجی را تصحیح کند که به‌وسیله سینماگرانی با افق کوتاه و احساساتی به تحول می‌نگرند و گاهی ترویج و تبلیغ می‌شود و آخرین نفری که با نوستالژی تلخی از این سقوط حرف زد، سینماگر دارای جایگاه ارجمند در سینمای جمهوری اسلامی، مجید مجیدی است. من خیلی تمنای ساخته شدن سریالی درباره اویس قرن در هم آمیخته با تاریخ یمن و رابطه‌اش با ایران پیش از اسلام و تلاشش برای مقاومت برابر بربرهای بادیه‌نشین بت‌پرست حجاز و سپس پیروزی اسلام و گرویدن ایران و یمن به تبع سلمان و اویس به رسول‌ا... و اهل بیت حضرت صلوات‌ا... علیهم به‌وسیله فیلمسازی فرهنگ‌مند و توانا در سر داشته‌ام و امیدوارم مجیدی این سریال را بسازد. اما پاسخ به تفکر سطحی درباره سقوط سینمای ایران چیز دیگری است. عرصه تفکر و تعهد به حقیقت عرصه جدی است و جای مجامله نیست و باید برداشت غلطش روشنگری شود.
     
سینما در دهه ۷۰ و ۸۰
بیایید از منظر انسان‌شناسی فرهنگ به این موضوع و این وضعیت بنگریم و آن را بکاویم. دهه۷۰و۸۰ مقطع مهمی در سینمای ایران است. چرا مهم است؟ آیا اوجی پایان یافته از منظر انقلاب اسلامی است یا اوجی نسبت به سینمای پهلوی و یک دو راهی تاره محسوب می‌شود‌: یک سویش سقوط در دام سینمای شیطانی غرب و تفکری تقلیدی و پیرامونی است که اسیر رهبری قدرت فرعونی عصر و جشنواره‌های ویرانگر استقلال توحیدی و سینمای مستقل است که کوشایی داشته‌اند در استفاده از سینمای غربگرای ایران به سود بازگشت بندگی غرب! و توسعه لکه روح ضد ایمانی و ضد انقلابی مدرن و تأمین هژمونی اجنبی و اربابان‌شان در سینمای جمهوری اسلامی با انواع وساوس خناسان و ابزارهایی که همان کارگردانان و بازیگران فاسد شده با بی‌دینی و حرام‌خواری و نوکری کفر ظالم جهانی بوده‌اند. سوی دیگر ماجرا، مقدمه شروعی نو برای ساختارزدایی سینمای پیرامونی بوده و جهت دادن به یک تعالی نو در رشد سینمای آزاده و پیشران فرهنگ الهی و انقلابی و تغییر طلب و عدالتخواه و مروج زیبایی محتوای فرم و فرم محتوایی نو و آفرینشگر و معناگرا. افراد بی‌سواد بدانند در اینجا معنای اسم خاص و منظور عالم غیب و باطن برابر عالم ناسوت و مادی است. درتحولات واغتشاشات اخیر اختلال درسینمای ایران گام آخر فرآیند خرابکاری خصمانه‌ سینماگران برانداز بود و غربال شدن‌شان. حال باید پرسید کدام دیدگاه برسینماگرانی نامور حاکم است که مدام از سقوط سینمای ایران حرف می‌زنند و نطفه‌های زایش نو و رها شدن از آویزان بودن به سینمای فاسد غرب و نیروهای برده این فرهنگ را نمی‌بینند؟ سقوط سینمای برانداز، سقوط سینمای ایران نیست. این یک وانموده و تسویل است. انسان‌شناسی و فرهنگ‌شناسی ما را به حقیقت ریشه‌داربحران کنونی آشنا می‌کند. نگاه انسان‌شناختی چیست که همان نگاه فرهنگ‌شناسانه به سینماست و تصور معکوسی نسبت به سینمای دهه ۷۰ و ۸۰ و ادعای سقوط کنونی فراهم می‌آورد؟ و تصویری می‌سازد که با ظاهربینی و تبلیغات غربگرایان سازشی ندارد. 
     
هنر هفتم اسیر شبه علم مدرن
انسان‌شناسی در سینما، در فهمی عامیانه همان مردم‌شناسی به معنی سینمایی است که به آیین، آداب، سنت‌های پیشا مدرن و بومی اقوام پیشا مدرن می‌پردازد. این درکی به غایت عقب‌مانده از نگاه انسان‌شناختی است. انسان‌شناسی در دهه ۸۰ قرن بیستم دچار یک تحول بنیادین شد که محصول بی‌اعتباری دگم‌های جهان مدرن بود. علم و به‌ویژه علوم اجتماعی گرفتار بحرانی شدید شد. جهان پساصنعتی اعتمادش را به تبختر علم از دست داده بود و نگاه جدیدی طلب می‌کرد که با معرفت نو و تجربه فکری نوی انسان واقعی نزدیک‌تر باشد. روش شناسی نو بر اساس رویکرد نو طلب می‌شد. 
اول باید این انسان‌شناسی را بشناسیم تا سپس با تقرب به نگاه انسان‌شناختی بنا به معارف خویش وضعیت سینمای ایران را بازخوانی کنیم. 
۱ــ این انسان‌شناسی با انسان‌شناسی و مردم‌شناسی به معنای قوم‌پژوهی نسبتی انتزاعی دارد. قوم‌پژوهی علمی ریشه‌دار در هستی استعماری است که در پایان قرن۱۸ سر برآورد. حتی زمانی که ظاهرا اهداف استعماری مردم‌شناسی، بی‌اعتبار می‌شود و اهداف «علمی جدید جای آن را می‌گیرد، با اندک تعمقی درقوم‌پژوهی قرن۱۹و۲۰ هویدا می‌شود. این اهداف علمی درزمینه مطلق‌اندیشی، مدرن با نگرش کبریایی نسبت به علمی بودن خود، سنگ بنای شکست خود را نهاد. یعنی حقیقت مطلق عقل مدرن و نگاه غرب متکبر به شرق و به‌ویژه جهان اسلام و آسیا و آفریقا هیچ نبوده‌است جز توهم و نه علم. 
     
دگماتیسم انسان‌شناسی متکبر
حقیقتا در انسان‌شناسی متکبر و دگم مبتنی بر داروینیسم وانسان‌شناسی تکاملی وتطورگرایی هنری مورگان، فریزر، تایلر چه چیزی جز همان نگاه استعماری در اعماقش وجود داشت که تکامل غربی را در رأس می‌دید و تطور انسان‌های جهان را در قیاس و مقایسه با آن می‌سنجید؟ این مکاتب انسان‌شناسی در دو دهه آخر قرن بیستم دچار بحران شد. این بحران چارچوب‌های نظری موجود انسان‌شناسی چپ و راست غرب(هم انسان‌شناسی کانتی و لیبرال و هم انسان‌شناسی انقلابی مارکسیستی و رادیکال) را زیر سئوال برد. بحران نظری با بحران روش‌شناسی درآمیخت. مفاهیم اساسی علوم اجتماعی و طبعا انسان‌شناسی دچار تزلزل شدند. فکر جدید علیه اگوست کنت و دورکیم و اسپنسر شورید. اعتبار سرمشق‌هایی که به عنوان انسان‌شناسی رشد کرده بود چنان زیر سؤال برده شد که در پدیدارشدن نازیسم و استالینیسم کوشیدند سهم علوم اجتماعی و انسان‌شناسی پوزیتیویستی و ایده‌آلیستی مدرن را بزرگ بدانند. نقش این علم در رشد سرمایه‌داری را مایه شرمساری دانستند. پیدایش سرمایه‌داری صنعتی امپریالیستی لیبرال یا توتالیتریسم سرمایه‌داری دولتی چپ انقلابی‌نما و اسارت تفکراجتماعی در چنگ بروکراسی دولت‌ها و بهره حکومت‌های جائر از پژوهش‌های دانشگاهی چیز قابل دفاعی نبود. این وضعیت سبب اتفاقی نو درعلوم اجتماعی ونیز مشخصا انسان‌شناسی شد و نگاه تازه پدید آورد.
     
رویکرد متفاوت ایران اسلامی
برخورد نو همان عطف توجه انسان‌شناسی به بحران جوامع پیشرفته مدرن ورشد گفتمان تخلیلی/ انتقادی درباره مسیر توسعه غربی بود. بحران‌های شهری در انسان‌شناسی شهرهای صنعتی و کلانشهرهای آمریکا و اروپا مورد توجه قرار گرفت و بررسی وضع بحرانی نهادهای اجتماعی با این نگاه جدال فرهنگی جلب نظر کرد. ازسوی دیگر در تقابل با کارشناسان غرب‌زده و علوم اجتماعی مقلد راهنمودهای غربیان، انسان‌شناسی مستقل جدیدی علیه ساختار علم پیرامونی و تابع کشورهای مادر در جهان پدیدار شد. ایران انقلاب اسلامی با تردید جدی در خصوص علم غربی و شرقی به پیشگامان این تحول در دهه۸۰ به بعد پیوست و از حامیان علم مستقل از تحمیلات ایدئولوژی کفرشمرده می‌شود. این نگاه انتقادی استقلال‌طلب درعلم انسان‌شناسی پسا صنعتی، محور انسان‌شناسی را رویکرد فرهنگی و چالش و نقد فرهنگی جامعه مدرن ونهادهای آن مثل صنعت، علم آموزش و پرورش، سینما و... قرار داد و نسبت به دنباله‌روی فرهنگی، از خود حساسیت و مخالفت استواری بروز داد و مخالفتش را ظاهر کرد. 

 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها