گفت‌و‌گو با محمدموسی اکبری، هنرمند عکاس و مدیر خانه کابل

آینده‌ روشن در سایه تمدنی مشترک

محمدموسی اکبری متولد سال۱۳۴۰ در چنداول کابل است که در سال۱۳۶۰ از مکتب انصاری فارغ‌التحصیل و بعد از گذراندن امتحان‌های هنرهای زیبا در افغانستان وارد دانشکده هنر کابل شده است. او بعد از مهاجرت به ایران در سال ۱۳۶۵ وارد دانشکده هنر شده و تحصیلات خود را با گرایش رشته گرافیک به پایان رسانده است.
محمدموسی اکبری متولد سال۱۳۴۰ در چنداول کابل است که در سال۱۳۶۰ از مکتب انصاری فارغ‌التحصیل و بعد از گذراندن امتحان‌های هنرهای زیبا در افغانستان وارد دانشکده هنر کابل شده است. او بعد از مهاجرت به ایران در سال ۱۳۶۵ وارد دانشکده هنر شده و تحصیلات خود را با گرایش رشته گرافیک به پایان رسانده است.
کد خبر: ۱۴۱۵۶۹۸
نویسنده محمد دشتی - نویسنده و پژوهشگر

اکبری که به عنوان عکاسی حرفه‌ای فعالیت می‌کند، سه سال پیش با راه‌اندازی خانه کابل که آن را به اتفاق خانواده‌اش اداره می‌کند، معرفی مردم، فرهنگ و کشور افغانستان را به مراجعان به خانه کابل که در آن انواع غذاهای معروف افغانستانی سرو می‌شود، هدف قرار داده است. به بهانه ساخت مستند هرات؛ مهد هنر و تمدن و حضور در برنامه پیشواز شبکه چهار سیما (ویژه‌برنامه تحویل سال ۱۴۰۲) با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم. 

ایران و افغانستان، دو کشوری که هر دو برای شما معنای وطن دارند، یکی زادگاه شماست و دیگری کشوری که بیش از ۴۰ سال از عمر ۶۲ ساله خود را در‌ آن گذرانده‌اید، ارتباط این دو را چگونه می‌بینید؟ 
در یک کلام باید بگویم که اصلا نمی‌توانیم افغانستان را از ایران یا ایران را از افغانستان جدا کنیم. چون اگر مراودات بین خودمان را در شکل کلان‌تر ببینیم و با پرهیز از مسائل و مراودات سیاسی که ظاهرا ما را از هم جدا کرده است به امور نظر بیندازیم، این ارتباط و پیوند ناگستنی است. به طوری که می‌توان گفت هر چند شمشیر جغرافیا مرزها را از هم جدا کرده است اما پیوندهای قلبی و ذهنی بین مردم ایران و افغانستان همچنان پابرجاست.همین امروز اگر از سمت مشهد به سوی افغانستان حرکت کنید و خط مرزی بین دو کشور را در نظر نگیرید، احساس نخواهید کرد که وارد کشور دیگری شده‌اید. فرهنگ مشترک، گویش مشترک، پوشش مشترک و بسیاری از مشترکات دیگر آن چنان در هم تنیده‌اند که مسافر بین این دو مرز احساس ورود به کشور و خاکی دیگر را نخواهد داشت.
   
اما به نظر می‌رسد بیشتر مردم ما چنین حسی ندارند!
بله، همین‌طور است. بسیاری از دوستان ایرانی ما تا زمانی که به افغانستان نرفته‌اند، سؤالات زیادی در ذهن دارند و معمولا نگاهی دارند که با گام گذاشتن در کشور دوست و همسایه خود، خیلی تغییر می‌کند. معمولا هم آنچه در رسانه‌ها منتشر و یا بیان می‌شود، القای محیط وحشت در افغانستان و تمدنی است که وجود ندارد و چنین مسائلی به طور طبیعی اثر نامطلوب خود را بر ذهن و نگاه مخاطبان می‌گذارد. جالب است بگویم اکثر دوستان ایرانی ما که به افغانستان سفر می‌کنند، واقعا در آنجا زمینگیر و به نحوی نمک‌گیر می‌شوند. کتاب «جانستان کابلستان» نوشته دوست‌مان آقای رضا امیرخانی، مثال خوب و زنده‌ای برای این ادعای بنده است که ایشان با قلم شیوای خود ماجرای سفرش به افغانستان را روایت و تصویری واقعی و حقیقی را از کشور ما ماندگار کرده است. به‌رغم وجود چنین آثار و تلاش‌هایی که حداقل طی نیم‌قرن اخیر صورت گرفته است، در معرفی فرهنگ مشترک دو کشور ایران و افغانستان کم‌کاری و غفلت شده است و متاسفانه گاهی این کار مهم تبدیل به امری برای پرکردن زنگ تفریح رسانه‌ها شده است. به همین دلیل هم تجربه زیسته‌ام در ایران گویای این حقیقت است که رسانه‌ها نتوانسته‌اند نقشی را که درخصوص این گذشته، تاریخ، مواریث فرهنگی و مشترکاتی که متعلق به ایران فرهنگی است را به درستی احصا، بازنمایی و ترویج کنند.
   
از دلایل شخصی و چرایی علاقه خودتان به ایران بگویید.
اگر بخواهم از دلیل علاقه‌مندی خودم به ایران بگویم، می‌توانم اشاره کنم که از وقتی خودم را شناختم و بعدها وارد دنیای هنر شدم، تمامی کتاب‌ها و منابعی که از آن استفاده می‌کردم، کتاب‌هایی بود که از ایران آمده بود. شاید برای‌تان جالب باشد، زیرا وقتی که وارد افغانستان می‌شوید، خواهید دید به‌رغم همه مشکلات و ضعف‌هایی که هست، شناخت مردم افغانستان ــ حتی کسانی که به ایران نیامده‌اند ــ‌ شناختی به نسبت کامل و جامع‌تر از شناخت مردم ایران نسبت به افغانستان است.
   
چرا؟ 
زیرا علاقه به ایران ریشه در فرهنگ و ادبیات مشترک بین دو کشور دارد، در افغانستان وقتی قرآن را می‌خواندند، بعد از آن گلستان، بوستان و شاهنامه می‌خواندند و همین موضوع هم بحث می‌شد که زبان فارسی را به طور کامل یاد بگیرند.

ایران فرهنگی گستره پهناور جغرافیایی است که به‌رغم پراکنده شدن کشورهای آن حوزه، هنوز هم مشترکات زیادی را در جان خود دارد و سبب پیوند بین مردم این حوزه تمدنی می‌شود، کمی در این خصوص صحبت کنید.
برای این که ایران فرهنگی را بررسی و درباره آن کنکاش کنیم نیازمند فرصتی بیشتر از یک گفت‌و‌گوی مطبوعاتی هستیم. اما به‌عنوان نمونه می‌توان گفت جایی مانند شهرهرات در مرز ایران، دربرگیرنده گنجینه مفاخر و آثاری است که بسیار می‌تواند به بازنمایی گذشته باشکوه مشترک دو کشور کمک کند. به‌خصوص که در زمینه دوره اسلامی آثار بسیار غنی مربوط به دوره غوریان، دوره تیموریان و دوره سلجوقیان در افغانستان داریم، اما متأسفانه معرفی و شناخته نشده‌اند. مثلا در مسجد جامع هرات می‌توان نمونه آثار سه دوره تاریخی غوریان، سلجوقیان و تیموریان افغانستان را در کنار هم مشاهده کرد، چون در دوره تیموریان آثار معماری‌ دوره‌های برجا مانده از قبل را از بین نبرده‌اند بلکه روی همان معماری، طاق دیگری ‌زده‌اند و در بخش جدید آثار معماری خود را در کنار آثار دوره‌های قبل ساخته‌اند و این نشان از ارزش و احترامی داشت که دوره تیموریان به آثار پیش از خود قائل بودند. با مقدماتی که اجمالا به آن اشاره کردم، شاید یکی از اتفاقاتی که می‌تواند به نزدیکی بین مردم ایران و افغانستان کمک کند، تورهای مشترک گردشگری بین دو کشور است که باز هم به‌دلیل نزدیکی هرات به مرز ایران و وجود آثار تاریخی و تمدنی فراوان، این شهر می‌تواند یکی از مقاصد اولیه برای این کار جذاب و اثرگذار باشد.  تصورم این است که اگر ضمن احترام به مسائل و موضوعات سیاسی فی‌مابین، روابط فرهنگی بین دو کشور توسعه یابد، نگاه و تصویری که از مهاجران وجود دارد و متاسفانه مقرون به حقیقت نیست، دگرگون خواهد شد.

چه اشتراکاتی وجود دارد که بتوان با پرداختن به آن بیشتر خودمان و تاریخ مشترک‌مان را به ریشه‌های فرهنگی و ایران فرهنگی گره بزنیم و موجب نزدیکی بیشتر دو کشور و دو ملت شویم؟ 
 ما در حوزه‌های مختلفی مانند موسیقی، پوشش، غذا، ادبیات، دین، و مذهب... مشترکات زیادی با همدیگر داریم که زمینه‌های خوبی برای احیا و توسعه روابط فرهنگی در جمهوری اسلامی ایران است. به‌خصوص که در حال حاضر هم بسیاری از افغانستانی‌هایی که در ایران حضور دارند در زمینه ادبیات، موسیقی، شعر، هنرهای دستی و... به نحوی سرآمد بوده و می‌توانند به‌عنوان سفیران فرهنگی بین دو کشور تاثیرگذار و راهگشا باشند. به همین دلیل اعتقاد دارم فرهنگ به‌عنوان سرمایه‌ای مشترک و زوال‌ناپذیر، می‌تواند به بازنمایی، شناخت و بهره‌مندی از گذشته پر افتخار بین دو کشور و ملت ایران و افغانستان خیلی مؤثر و راهگشا باشد. اعتقاد دارم که می‌توانیم به همدیگر کمک کنیم و در سایه تاریخ تمدنی مشترک، آینده بهتری را برای فرزندان خودمان رقم بزنیم.

خانه کابل؛ خاستگاهی فرهنگی
خانه کابل  مجموعه‌ای است که با خاستگاهی فرهنگی اتفاقا قصد و هدف اصلی‌اش، شناخت درست و دقیق‌تر همشهریان ایرانی ما نسبت به افغانستان است. گرچه در اینجا با غذاها و خوردنی‌های اصیل افغانستانی از همه مهمانان چه ایرانی و چه افغانستانی پذیرایی می‌کنیم اما کلاه معروف ما یعنی پکول و نمونه‌هایی از لباس هم هست. ما نمایشگاه عکس و کتابخانه کوچکی داریم که در آن کتاب‌هایی در مورد تاریخ، ادبیات، فرهنگ‌، جغرافیا و... افغانستان برای مطالعه مهمانان عرضه شده و ضمنا پاتوقی برای گپ‌وگفت و صحبت درباره موضوعات مختلف مورد علاقه مراجعه‌کنندگان به خانه کابل است. یعنی در حقیقت غذا بهانه است، گرچه اقتصاد آن را نمی‌توان نادیده گرفت اما واقعا دغدغه و هدف اصلی ما کار فرهنگی و ایجاد شناخت بیشتر نسبت به مردم، فرهنگ، ادبیات و دنیایی است که روزی در ایران فرهنگی، نزدیک و نزدیک‌تر از امروزمان بوده‌ایم. خوشبختانه خبرهای خوبی هم دارم و می‌توانم بگویم طی سه سالی که از راه‌اندازی خانه کابل می‌گذرد به گواهی دوستان عزیزی که در رسانه‌های اجتماعی، صحبت‌های حضوری، اظهار نظرکرده‌اند، شناخت بهتر و بیشتری در حوزه تاثیر این فضای فرهنگی، نسبت به مردم و کشور افغانستان ایجاد شده است.

 

newsQrCode
برچسب ها: عکاس عکاسی کابل
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها