این اتفاق در حالی رخ داد که هیچکدام از اعضای خانواده صیادان تصور نمیکردند آنها زنده باشند و مرگشان را پذیرفته بودند. با دو نفر از صیادان به نامهای کاظم کلکلی ۳۱ساله و حسین بازدار، ناخدای ۳۷ساله در حالی صحبت کردیم که سوار بر اتوبوس مسافربری در حال بازگشت به چابهار وکنارک بودند.
آقای کلکلی، امیدی به آزادی داشتید؟
نه اصلا. کاملا ناامید بودم، هنوز هم باورم نمیشود به ایران برگشتهام.
چه سالی و چطور اسیر شدید؟
ما سال ۹۴ از بندرکنارک حرکتکردیم. ۱۴ ملوان بودیم که بینمان پاکستانی هم بود. برای صیدماهی به آبهای بینالمللی رفته بودیم که موتور لنج خراب شد وگرفتار شدیم. قبل از دستگیری، دو کشتی فرانسوی و آلمانی به ما آب و غذا دادند، اما از ترس اینکه توسط الشباب دستگیر شوند، هیچ کمک دیگری نکردند. یکی از افسران کشتی فرانسوی، ایرانی بود که با او به زبان فارسی صحبتکردیم. او گفت ما اختیاری نداریم و نمیتوانیمکمک کنیم. بخشی از سومالی در اختیار دولت اینکشور و بخشی هم در اختیار الشباب است.اصلا فکر نمیکردیم دستگیر شویم و متاسفانه جایی دستگیر شدیم که در اختیار الشباب بود. پس از دستگیری، ما را به ساحل و بعد هم زندان منتقل کردند. بعد از دستگیری، فقط یک بار با خانوادههایمان تماسگرفتیم و گفتیم اسیر هستیم و بعد از آن دیگر هیچ تماسی نداشتیم. این تماس نگرفتنها آنقدر طولانی شدکه خانوادههایمان فکر کردند همه مردهایم. حتی مادر یکی از دوستانمان وقتی متوجه ماجرا شد، سکته کرد.
از شرایط اسارت در سومالی بگویید.
هشت سال اسیر بودیم و روزهای بسیار سختی را پشت سرگذاشتیم. از ۱۴ نفر ما، سه نفرمان به نامهای بشیر بنگلزهی
عبدالرئوف گرگیج و یکی دیگر به نام نظرمحمد که فامیلیاش یادم نیست، به دلیل ابتلا به مالاریا و بیماری گوارشی فوت شدند. بشیر حدود شش سال پیش و عبدالرئوف هم حدود دو سال پیش از دنیا رفتند. البته سومالیها دارو دادند، اما افاقه نکرد و همگی فوت شدند. بعد از فوت هم آنها را شستیم و غسل دادیم و نماز خواندیم. خود الشباب آنها را دفن کرد. چون اهالی سومالی سیاهپوست بودند و ما سفیدپوست و همین سفیدی پوستمان برای آنها مشکل ایجاد میکرد. هر سه مرد فوتی زن و بچه داشتند. در هر اتاق آن خانه که زندان ما بود، سه چهار نفر زندگی میکردیم. نه پنجره داشت، نه روشنایی و نه امکانات. غذایمان خیلی کم بود. صبح برنج ساده و عصر هم لوبیا و گندم داخل آبجوش میریختند و به ما میدادند. میدانید خودشان خیلی بدبخت هستند و غذا برای خوردن هم ندارند. استفاده از دستشویی و حمام هم اختیاری نبود. روزی دو بار صبح و عصر چشمهایمان را میبستند و اجازه میدادند از دستشویی و حمام استفاده کنیم. هفتهای یکبار یا ۱۰ روز یکبار اجازه داشتیم لباسهایمان را بشوییم. حق حرف زدن نداشتیم و اگر اعتراض میکردیم، با زنجیر و تسمه و چوب کتکمان میزدند.چون زبان هم را بلد نبودیم، با اشاره با هم حرف میزدیم. ماهی یکبار هم و به اندازه پنج دقیقه برای هواخوری بیرون میرفتیم. افرادیکه از ما مراقبت میکردند، چهار پنج نفر بودند و روی صورتهایشان ماسک داشتند. با اینکه اسلحه داشتند اما هیچ وقت به سمت ما تیراندازی نکردند.
چرا دستگیر شدید؟ پول میخواستند؟
نه اصلا بحث پول مطرح نبود. میگفتند شما ورودتان به سومالی غیرقانونی بوده و جاسوس هستید که البته این اتهام هم ثابت نشد. در این هشت سال، پنج، شش بار جایمان را عوض کردند. در یکی از جاهایی که نگهداری میشدیم، دور ما تعدادی خانه بود. موقعیت آن طوری بود که هیچ کسی فکر نمیکرد آنجا یک زندان باشد.
ظاهرا از دوماه پیش آزاد شده بودید.
بله حدود ۵۰ روز قبل به ماگفتند آزاد شدهاید. ما اول فکر کردیم میخواهند کلک بزنند، اما بعد از روی رفتارها و حرکاتشان فهمیدیم درست میگویند. باورمان نمیشد. ما را به خانهای که حیاط داشت بردند. آنجا یک تلفن دادند و گفتند با خانوادههایتان تماس بگیرید. وقتی به خانه زنگ زدم مادرم گوشی را برداشت و گفتم من پسرت کاظم هستم، باورش نشد. گفت اگر راست میگویی اسم پدر و مادر و خواهر و برادرانت را بگو که وقتی گفتم از خوشحالی گریه کرد. سومالیها گفتند ما با دولت هیچ حرفی نداریم، خودتان لنج بخواهید و برگردید. گفتیم اگر بیایند که آنها را هم دستگیر میکنید. حتی به لنجی که سال ۹۹ دستگیر شده بود هم اتهام زده بودند که بعدها متوجه شدند اینطور نبوده است.
چند نفر آزاد شدهاند؟
ما ۱۴ نفر بودیم و لنج دوم هم ۹ صیاد داشت که میشدیم ۲۳ نفر. سه نفر از ما فوت شد که ۲۰ نفر شدیم. از ما ۲۰ نفر، ۱۴ نفر ایرانی بودیم و شش نفر دیگر پاکستانی. پاکستانیها دیروز(شنبه) در فرودگاه استانبول بودند تا به کشورشان برگردند. فکر نمیکنم صیاد دیگری در سومالی اسیر باشد.
از شادی برگشتن به ایران نتوانستم بخوابم
حسین بازدار، ناخدای ۳۷ ساله لنج دوم است که سال ۹۹ همراه ملوانانش به اسارت الشباب درآمد. مردادماه امسال، روزنامه جامجم گفتوگویی با خانواده او انجام داد و از وزارت خارجه خواست تا اقداماتی برای آزادی هرچه سریعتر صیادان اسیر انجام دهد. او هم باور نمیکرد آزاد شده و به کشور بازگشته است.
بازدار در مورد نحوه اسارتش به جامجم میگوید: «ما به قصد صیدماهی به طرف آبهای آزاد حرکت کردیم و بعد از صیدماهی، وقتی میخواستیم تورها را جمع کنیم، موتور لنج دچار مشکل شد. مسیرما آبهای آزاد بود و حتی به سمت سومالی هم نرفتیم. بعد از جمعآوری تورها، آرام آرام به سمت کشورخودمان در حرکت بودیم که لنج خراب شد. ۱۵روز GPS لنج خوب کار میکرد، اما بعد از کار افتاد.
در این مدت با ارباب در تماس بودیم و گفتیم یک لنج بفرستید که قبول کردند، اما ارتباط ما قطع شد. بعد از ۱۵ روز، GPS هم دیگر کار نکرد و نمیدانستیم کجا هستیم. به سمت ساحلکه رفتیم، پنج شش مرد مسلح با ماشین به سمت ما آمدند. نمیدانستیم دولتی هستند یا الشباب.گفتند تسلیم شوید. زبان آنها را نمیفهیدیم. گفتیم فقط زبان عربی بلدیم و کمی انگلیسی متوجه میشویم. یکی از آنها به انگلیسی گفت ما از طرف دولت هستیم. بعد که ما را به زندان بردند، تازه فهمیدیم
الشباب هستند.
بعد از دستگیری، گاهی چشمهایمان را میبستند و در تاریکی شب برای بازجویی میبردند و سوال میکردند که چرا آمدید؟ حتی نمیدانستیم ما را بهکجا میبرند. گفتیم ما صیاد هستیم و ماهیگیری شغل ماست. لنجمان خراب شد و کسی نبود کمک کند. اگر در خشکی بودیم، کسی به دادمان میرسید، اما وسط دریا کسی نبود از او کمک بخواهیم.
ماه سوم دستگیریمان بود که دست و پاهایمان را قفل و زنجیر زدند و ما را در جای دیگری زندانی کردند.کل این دو سال ما با دو غذای برنج و گندم و لوبیا گذشت. حتی نور هم نبود و با یک چراغ قوه مجبور بودیم غذا بخوریم. چون درو پنجره ها بسته بود، گرما به شدت آزارمان میداد.»
او ادامه میدهد: « به الشباب گفتیم مگر قرار نبود آزادمان کنید، گفتند نه هنوز باید تحقیق کنیم. این دو سال به اندازه ۲۰سال گذشت و موهایمان سفید شد. میگفتند شما را میکشیم، اما شکنجه هم نکردند. دو ماه پیش بود که تلفن دادند وگفتند زنگ بزنید به خانوادههایتان که برایتان لنج بفرستند. گفتیم لنج ما همین لنج ارباب بود و لنج دیگری نداریم. بعد خانواده ما با سفارت تهران صحبت کرد و درخواست کمک کردند. بعد از هماهنگیها، در ۲۰ روزیکه در اختیار دولت بودیم، همه جور امکاناتی برایمان فراهم شد. برای ما گوشیگرفتند و توانستیم با زن و بچهمان تصویری و از طریق واتساپ صحبتکنیم. پسر کوچکم محمد وقتی اسیر شدم، شش ماهه بود. وقتی زنگ زدم تا با او صحبت کنم، گفت تو بابای من نیستی. گفتم پسرم، من پدرت هستم و اسیر بودم. تمام خانوادهام از خوشحالی گریه میکردند. از دولت ایران تشکر میکنیم که به ما خیلی کمک کرد تا به ایران برگردیم. از شدت خوشحالی از فرودگاه تا اینجا نتوانستم بخوابم. در این دو ماه با صیادان اسیر لنج دیگر هم آشنا شدیم و با هم به ایران برگشتیم.»
استمداد چندباره از وزارت خارجه برای آزادی صیادان اسیر در موزامبیک
پس از آزادی ۱۴ صیاد ایرانی از بند الشباب، اما هنوز صیادان دیگری هم هستند که در اسارت به سرمی برند و چشم انتظار کمک وزارت خارجه هستند. ۱۲صیاد ایرانی که همگی اهل روستای «رمضان کلگ» شهرستان نیکشهر هستند، آذر سال ۹۸ برای صید ماهی عازم آبهای بینالمللی شدند. حدود سه هفته بعد تصاویر و فیلمهایی از چهره نگران ملوانان و لنجی سوزان در آتش در فضای مجازی منتشر شد که نشان میداد آنها توسط پلیس کشور موزامبیک اسیر شدهاند. از سه سال پیش تاکنون خانواده این ۱۲صیاد بارها از طریق روزنامه جامجم از وزارت خارجه درخواست کردهاند تا اقداماتی برای آزادی صیادان انجام دهد، اما مسئولان هنوز واکنشی به گزارش درخواست کمک خانواده این صیادان که چهار بار در روزنامه منتشر شده است، نشان ندادهاند. مهران غفوریان از بستگان صیادان در آخرین تماس خود به جامجم میگوید:«آنها چند ماه است با خانوادههای خود تماس نگرفته و نگران سلامتشان هستیم. خانواده صیادان در مضیقه زندگی میکنند و به کمک آنها نیاز دارند. از وزارت خارجه میخواهیم همچون سایر صیادان، به صیادان ما هم در بازگشت به کشورکمککنند.»
روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد