پای صحبت سعید محسن‌زاده، از فعالان حوزه کتاب در مشهد

برای قهرمانان خراسان هیچ ‌کاری نکردیم!

وقتی به آقاسعید پیام دادم که قرار مصاحبه را تنظیم کنیم، در جواب سلام نوشت: «به یاد سعید تشکری؛ سلام‌ها»... تشکری خدابیامرز عادت داشت به گذاشتن «ها» در انتهای حرف‌هایش: سلام‌ها، سپاس‌ها، ارادت‌ها... به نظر می‌رسید صحبت من و سعید محسن‌زاده دارد از جای خوبی شروع می‌شود. اسم مصاحبه را که آوردم، گفت: «بدون سانسور؟!» و من قول دادم بدون سانسور! در یک عصر دلپذیر شهریوری در اتاق کار کوچکش در خیابان «شهید بهشتی» مشهد قرار مصاحبه را گذاشتم. برای منی که همواره دنبال نشانه‌هایم، همه‌چیز نشانه است: یاد سعید تشکری، سانسور و حتی خیابان شهید بهشتی...
کد خبر: ۱۳۸۲۸۸۴
نویسنده عطیه هراتی‌مطلق - روزنامه‌نگار

سعید محسن‌زاده کیست؟
این سوال را از خودش پرسیدم و گفت: من دهه شصتی‌ام، اوایل دهه60. بزرگ‌شده در خانواده‌ای اهل کسب و کار، بازار و آهن؛ من بین آنها علاقه‌مند به کتاب و سیاست شدم. پدرم فکر می‌کرد بالاخره علاقه من به آن وادی تمام می‌شود و من هم آهن‌فروش خواهم شد اما اتفاقات زندگی من طوری رقم خورد که روز به روز با کتاب مأنوس‌تر شدم. آن هم نه هر کتابی و نه هر موضوعی که کتاب‌های شهدا، زندگینامه‌ فرماندهان و همسران شهدا و در کنار آن، دغدغه‌های سیاسی که هیچ‌گاه رهایم نکردند. 
در مشهد مدرسه‌ای است به نام دبستان نوین که من دوران ابتدایی را در آنجا تحصیل کردم. نوین خروجی‌های حسابی و درست و درمانی دارد. چندی از واعظان جوان مشهدی، پزشکان و آدم‌حسابی‌های مشهد بچه‌های نوین هستند. (و با خنده می‌گوید بچه‌های نوین همه یک‌کاره‌ای شدند، جز من!)
دبیرستان را هم در مدرسه معارف اسلامی شهید مطهری گذراندم. جو مدرسه شهید‌مطهری تا حدودی مانند حوزه بود و با علایق و دغدغه‌های من همخوانی داشت.دانشگاه را هم در رشته فقه و حقوق تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد مشهد ادامه دادم. توی دانشگاه رئیس جامعه اسلامی دانشجویان بودم و علاقه‌مندی‌ها و دغدغه‌های سیاسی‌ام را دنبال می‌کردم.

دردسرهای عمو
یکی از پروژه‌های زندگی ما پسرها، سربازی است. بعد از درس و دانشگاه، نوبت رد کردن غول سربازی بود. علاقه خودم این بود که در یکی از نهادهای حکومتی سربازی‌ام را بگذرانم، کار پیچ آورد و در نهایت سرباز دفتر شورای نگهبان در مشهد شدم. گذراندن سربازی در چنین جاهایی نیاز به استعلامات و تاییدیه‌های جورواجور دارد که خب گرفتن آن همه تاییدیه برای من راحت نبود. چون من عمویی داشتم که منافق بود و با این‌که سال‌هاست از دنیا رفته اما سایه‌اش اینجور وقت‌ها پیدا می‌شود و یقه ما را می‌گیرد. راستش من در هیچ دوره‌ای از زندگی جایی استخدام نبودم. فقط بعد از دوران سربازی، به مدت سه سال در همان دفتر شورای نگهبان کار کردم. تمام قوانین و زیر و بم‌های انتخابات، نظارت و وظایف شورا را حفظ شدم. در آن دوران اتفاقات خوبی در دفتر مشهد افتاد و در ارزیابی‌های کشوری هم رتبه‌ خوبی به دست آوردم اما خب پس از سه سال عذرم را خواستند؛ احتمالا به دلیل قرابت فامیلی با آن عموی منافق. آن سه سال جدی‌ترین کار دولتی من بود و پس از آن هرگز در چنین فضاهایی ورود نکردم. می‌خواندم، می‌نوشتم، پروژه می‌گرفتم، نمایشگاه برگزار می‌کردم و زندگی متاهلی‌ام را با این مدل کارها اداره می‌کردم. 

طلبه مدرسه علمیه عباسقلی‌خان
من از سنین پایین پای درس و منبر استادانی بودم که حرف‌های‌شان هنوز مهم‌ترین داشته‌های زندگی من است. زمینه‌هایی ایجاد شده بود که علایق مرا به سمت و سوی خاصی هدایت می‌کرد. کاراته را به شکل حرفه‌ای و قهرمانی دنبال کردم. یادم است برای اولین بار با خواندن دو تا از کتاب‌های نیمه پنهان ماه و پس از آن خاک‌های نرم کوشک، با دنیای کتاب دفاع‌مقدس و ادب پایداری انس گرفتم. پس از تجربه‌های متعدد و متفاوت، طلبه مدرسه علمیه عباسقلی‌خان شدم و فضای دیگری را تجربه کردم. 

 ورود به ستاره‌ها
برای برگزاری یک نمایشگاه کتاب در عباسقلی‌خان، برای تامین کتاب به سپاه مشهد (موسسه آیه‌ها) مراجعه کردیم. من بودم و وانت مدرسه و چند طلبه کمکی. یکی از تخصص‌های من پس از برگزاری و اجرای نمایشگاه‌های متعدد «کتاب‌دزدی» بود! یاد گرفته بودم چطور از نهادهای مختلف با قیمت‌های پایین کتاب بگیرم و با آنها نمایشگاه برگزار کنم. در حین کتاب‌دزدی در سپاه، معاون فرهنگی وقت سپاه به من پیشنهاد داد که مسئولیت «نشر ستاره‌ها» (انتشارات کنگره سرداران دفاع‌مقدس خراسان) را برعهده بگیرم. ستاره‌ها را کم و بیش می‌شناختم و از فعالیت‌های محدود و نه چندان به‌درد بخور و بی‌تاثیر کنگره هم باخبر بودم. تقریبا هیچ کار مهم و قابل توجهی طی سال‌ها فعالیت نشر ستاره‌ها انجام نشده بود. من در دوراهی تردید بودم اما بقیه صلوات فرستادند و من در زمستان 94 شدم مسئول یک انتشارات خفته که باید بیدار می‌شد. 

خوابگاه کتاب‌ها
در اولین روزهای مسئولیتم به ساختمانی وارد شدم که شبیه خوابگاه سربازان بود. با تخت‌های دو طبقه که روی تخت‌ها در طبقه اول و حتی طبقه دوم پر از کتاب بود. کتاب‌هایی که چاپ شده بودند اما خریداری نداشتند و خوابیده بودند روی تخت‌ها. کار سختی بود. دست تنها، بدون نیرو و حتی امکانات خاص یا حتی قرارداد و بودجه مشخص و درست و حسابی. چند ماه اول را به مطالعه، مشورت و مصاحبه گذراندم. سراغ همه نویسنده‌های پیشکسوت دفاع‌مقدس رفتم. از گلعلی بابایی تا سعید عاکف و احمد دهقان. هشت ماه را صرف «دانستن» کرده و بعد کارم را شروع کردم. راستش را بخواهید مرحله به مرحله کتاب‌های خوابیده را خمیر می‌کردیم و می‌فروختیم تا بتوانیم با پولش کار کنیم. در همان ماه‌های نخست طی دیداری که با سردار نظری داشتم، توانستم ایشان را با خودم همراه کنم اما کار با بدنه سپاه و دریافت بودجه برای پیشبرد امورات یک انتشارات خفته که می‌خواست بیدار شود، خیلی سخت بود. 

خفته، بیدار می‌شود
بالاخره کار حرفه‌ای و جدی ما با دو نفر و نصفی آدم شروع شد. یکی دو کتاب خوبی که از گذشته وجود داشت را تجدید چاپ کردیم و قراردادهایی برای تالیف کارهای جدید بستیم. حالا کتاب‌ها یک به یک متولد می‌شدند. گاهی مجبور می‌شدم از برادرم پول قرض بگیرم تا حق‌الزحمه‌ها و فاکتورها را پرداخت کنم و بعد بیفتم دنبال وصول پول از سپاه. اوضاع کتاب‌ها اما خوب بود. بازار کتاب از آثار ما استقبال کرد و ما با هر تجدید چاپی، برای ادامه مسیر انگیزه پیدا می‌کردیم. ستاره‌ها از سال 95 تا 1400 مسیر پرکار و در عین حال پر بازدهی را طی کرد. کتاب‌هایی که چاپ شدند، جایزه‌های جشنواره‌های مختلف را درو کردند از جایزه شهید همدانی گرفته تا جایزه جلال، کتاب سال خراسان و کتاب سال ایثار و شهادت، ناشر برگزیده و.... کتاب‌ها بارها به تجدید چاپ رسیدند و کم‌کم زمینه استقلال و درآمد‌زایی ستاره‌ها را فراهم کردند. علاقه‌مندان و فعالان حوزه ادب پایداری، شخصیت ستاره‌ها را به عنوان ناشر خراسانی که روایتگر رشادت‌های سربازان و فرماندهان خراسانی است به رسمیت شناختند. از همه مهم‌تر رهبر معظم انقلاب برای یکی از کتاب‌های ما تقریظ نوشتند. هدیه با ارزشی که آرزوی خیلی از ناشران کهنه‌کار است و اکنون ستاره‌های نوپا به آن رسیده بود. 

کم‌لطفی در اوج
اتفاقات خوب و موفقیت‌های ستاره‌ها به چشم همه آمد، جز به چشم آنها که باید! دریافت جوایز جشنواره‌های مختلف باعث نشد من و همکاران کم‌تعدادم حتی با یک برگه خشک و خالی تقدیر شویم یا حداقل حقوق منظم و ثابتی دریافت کنیم یا بودجه مشخصی برای بستن قراردادها و برنامه‌ریزی برای آن داشته باشیم. ما برنامه کاری روشنی برای ستاره‌ها چیده بودیم. خط‌مان را پیدا و افق‌مان را ترسیم کرده بودیم. حوزه‌های موضوعی اعم از روایت زنان قهرمان، روایت فرماندهان، داستان و حتی نوجوان را تشکیل داده و مشغول تولید و چاپ اثر بودیم اما این همه برای جذب و جلب حمایت فرادست انگار کافی نبود. این کم‌لطفی در جریان برگزاری سی و سومین نمایشگاه کتاب تهران به اوج خودش رسید و من پس از نمایشگاه، علی‌رغم داشتن برنامه کاری روشن برای ستاره‌ها و بیش از 50 اثر در راه، استعفا دادم. 

قصه ما به‌سر رسید...
اعتقاد من این است که ما برای فرماندهان و قهرمانان خراسانی هیچ‌کاری نکرده‌ایم و فرصت‌ها هم به پایان رسیده است. بسیاری از این عزیزان یا شهید شده‌اند یا توان بازگو کردن خاطرات و جزئیات را ندارند. کنگره سرداران خراسان هیچ کار ارزشمندی برای شهدایش نکرده است. وگرنه خراسان به نسبت بسیاری از استان‌ها نظیر همدان یا کرمان، شخصیت‌های موثرتر و پرتعدادتری در زمان جنگ داشته که هرگز به اندازه آن استان‌ها نتوانسته‌ایم اقدامی انجام دهیم. 
موضوع زنان قهرمان، خانواده شهدا و نیز موضوع شهدای مدافع حرم نیز از سوژه‌هایی است که دارد زمان را از دست می‌دهد، بی‌آن‌که اتفاق خاصی بیفتد. استان خراسان پر از سوژه است اما افسوس که توجه، برنامه و حمایتی برای ثبت و ضبط این بخش از تاریخ ارزشمند و مهم وجود ندارد. ستاره‌ها هم که می‌خواست کار کند و قدم‌هایی برداشت، با بی‌توجهی، کم‌لطفی و حمایت نکردن خسته‌اش کردند. 

3فرد تاثیرگذار در زندگی من
حاج محسن شراهی: مربی پرورشی‌ام در دبستان و راهنمایی نوین، ابتدای نوجوانی و جوانی‌ام را آباد کرد و عطر خاطرات جنگ را در دلم ریخت.
حاج‌علی پیراسته: حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای زندگی‌ام. پرخروش، روایتگر لحظات تلخ و طنز دفاع‌مقدس و همچون پدری در کنارم... واسطه ازدواجم که تا ابد مدیون او هستم.
حاج ماشاءا... آخوندی: فرمانده تخریب لشکر ۵ نصر؛ او حدیث کل‌الخیر فی ‌باب‌ الحسین (ع) را برایم معنا کرد. یک پیرغلام امام‌حسین (ع)‌ که حکیمانه زیسته است.

منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها