مراسم از ساعت ۱۰و۳۰دقیقه صبح شروع میشد و من حدود ساعت ۹ مقابل در ورودی رسیدم. اولین چیزی که توجهم را جلب کردم حضور زنانی بود که مقابل در ایستاده بودند. جلوتر که رفتم متوجه شدم آنها فکر کردهاند دیدار به صورت عمومی با همه دانشجویان است یا دستکم اگر حضوری بیایند، شاید بتوانند در مراسم حضور پیدا کنند. آقایی با فهرستی در دست مدام با شرمندگی میگفت به دلیل محدودیتهای کرونایی، ظرفیت بسیار محدود است و از قبل حاضران و محل نشستن مشخص شده است. به خود لرزیدم که چه باری بر دوش دارم و چقدر افرادی پشت این در ماندهاند و توفیق حضور در مراسم عزای حسینی در حسینیه امام خمینی (ره) را ندارند.
فکر میکردم خیلی زود رسیدم، اما وقتی کیفم را تحویل دادم، از تعداد کمدهای بسته و کارتهای تمام شده فهمیدم خیلیها پیشتر از من رسیدهاند و احتمالا حالا نه تنها ردیفهای جلو که تا وسط هم پر شده است.
پیش از ورود به حسینیه هم تب را اندازه میگرفتند و هم ماسک توزیع میکردند و همینجا من به یاد آن سخنرانی رهبر معظم انقلاب افتادم: «من از آن پرستار خجالت میکشم، واقعا خجالت میکشم که آنها آن جور دارند فداکاری میکنند، آن پزشک، آن پرستار، آن وقت این آدم، جوان یا غیرجوان حاضر نیست یک ماسک بزند.» شاید بتوان به جرات گفت رهبری بیش از هر کسی مقید به اصول بهداشتی و محدودیتهای کرونایی بودند و حالا در روزهایی که بهندرت کسی ماسک میزند، اینجا مثل همان ماههای نخست، تدابیر سختگیرانه اجرا میشود.
صدای مداحی از داخل سالن میآمد: «سلامای حسینیه امام... دلتنگ رهبرم بودم. دلتنگ کربلا هستم...». پس از چند سال از شروع کرونا، دوباره توفیق شده بود که مردم در حسینیه امام (ره) برای مراسم عزاداری حاضر باشند، هرچند به دلیل فاصله گذاری اجتماعی، شمار حاضران بسیار کمتر از پیش بود، اما این هم برای دلهای تنگ غنیمت بزرگی است.
در همان بدو ورود، توجهم به کاغذهای چسبانده شده روی فرش حسینیه جلب شد که محل نشستن را مشخص میکرد. همه منظم در صفهای مرتب نشسته بودند و همانطور که حدس زده بودم، تنها چند ردیف انتهایی جایی برای نشستن مانده بود. دانشجویان زن و مرد مشتاقانه از ساعتها قبل سر جای خود در سکوت نشسته بودند. برخی از زنان با نوزاد و کودک خردسالشان آمده بودند و چه بخت خوشی دارد این کودک که از این سن در چنین مجالس عزایی حضور دارد و خوشا به سعادتش که به واقع از کودکی خادم این تبار محترم است.
رهبر انقلاب که وارد شدند، همه ایستادند. بعد از شایعات چند روز اخیر و خبر جعلی رسانه نیویورک تایمز با آن همه ادعای حرفهای بودن، این دیدار جان تازهای به همه داد. تا چند ثانیه صدای ذکر الحمدلله و الهی شکر به گوش میرسید. یکی از افرادی که نزدیک به من ایستاده بود، ناگهان بغضش ترکید و گفت الهی شکر. احتمالا الهی شکر برای توفیق این حضور آن هم پس از مدتها محدودیتهای کرونایی و نبود دیدارهای مردمی و هم برای آنکه تیر رسانههای معاند و شایعه پراکنان به سنگ خورده بود. وقتی نشستیم دیدم چند نفر سجده شکر گذاشتند.
آقای میثم مطیعی در پایان مقتلخوانی و مرثیهسرایی از خدام موکبها در عراق و شهروندان عراقی که در این روزها میزبان شایسته زائران حسینی بودند، تشکر کردند و سلام و دعای آنان را خدمت حضرت آقا عرض کردند.
در پایان مراسم هم، چون چند دقیقهای بیشتر تا اذان ظهر زمان باقی نمانده بود، رهبر معظم انقلاب کوتاه سخنرانی فرمودند. سخنرانی ایشان با ذکر این نکته آغاز شد که «مراسم اربعین که پرچم بلند حضرت سیدالشهداست امسال باشکوهتر و معظمتر از هر دوره دیگری در تاریخ برگزار شد.»
حاضران بسیار جوان بودند. وقتی نشسته بودم چشم گرداندم به کنار دستیهایم و بهندرت کسی حتی۳۰ ساله بود و اغلب بسیار جوان بودند. در چنین جمعی، رهبر انقلاب، جوانان را به قدر دانستن دوران جوانی و اهتمام ویژه به هیأتهای حسینی توصیه کردند و گفتند: «هیأتها هم باید یاد اهلبیت (ع) را زنده نگه دارند هم مرکز و پایگاه تبیین حقایق باشند.»
مراسم که تمام شد، حضار به سمت وضوخانه و تشکیل صفوف نماز رفتند. دختری از من پرسید مراسم تمام شد؟ گفتم بله. گفت خیلی کوتاه بود که؛ گفتم حدود دو ساعت بود. با تعجب نگاهم کرد و پرسید: «واقعا؟ متوجه گذر زمان نشدم.»
دختر راست میگفت. متوجه گذر زمان نشدیم. بهترین توصیف از روز عزاداریمان همین بود.
روزنامه جام جم