کودکان کار بیتردید یکی از تراژیکترین بخش زندگی شهری هستند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. کودکی که در کنار ترازو نشسته و مشغول نوشتن درسومشق است. کودکانی قدونیمقد که راهرفتن را بر هر عابری میبندند و میکوشند تا با جلب ترحم او چیزی را بفروشند یا پولی طلب کنند، یا کودکانی که جلوی راهت را میگیرند و با تاکید بر اینکه گرسنه هستند میخواهند تا برایشان خوراکی بخرید.
صحنههایی همچون ترازویی شکسته و کودکی که در کنار تنها ابزار درآمد و کار کردنش یعنی همان ترازو غمگین و اشکآلود نشسته و سر در گریبان فرو برده میتواند دل هر عابر و هر انسان دلسوزی را به درد بیاورد و وی را وادار کند تا دستش را در جیب کرده و بدون آنکه میزان زیاد و کمشدن چربیهای تنش را وزن کند، به چنین کودکی که اینچنین مورد ظلم واقعشده کمک کند، اما وقتی فردای آن روز هم گذرتان به همان رهگذر و خیابان بیفتد و دوباره با همین صحنه مواجه شوید متوجه خواهید شد این صحنه بخشی از یک نمایش است که بازیگر آن کودک مذکور و کارگردان احتمالیاش خانواده یا حتی باندهای مافیایی هستند که کودکان کار را در خدمت خود میگیرند و از آنها سوءاستفاده میکنند.
این تراژدی بیپایان در سطح خیابانهای شهر، مترو، جاهای شلوغ و مسیرهای پرتردد در حالی هرروز و هرلحظه تکرار میشود که بارها شهرداری و سازمان بهزیستی طرحهایی برای ساماندهی و جمعآوری کودکان کار و خیابانی داشتهاند، اما بعد از مدتی این طرحها به حال خود رها شده و دوباره شاهد بازگشت این کودکان به سطح شهر و خیابانها هستیم. این بچهها هربار شگردهای تازهتری میآموزند و در این مسیر برخی افراد سودجو هم با آنها همراه شده و عابران و افرادی که بیشتر تحتتاثیر اصرار و صحنههای تراژیک ماجرا قرار میگیرند را در دام میاندازند و فردا نوبت افراد تازهای است که در این دام قرار بگیرند.