حسرتی که در طول مصاحبه مرحوم سینایی با بغض و گاهی با تر شدن گوشه چشمانش از حسرت روزهای از دست رفته و تاریخ جنگ نمود پیدا می کرد. اما حیف و صد حیف که فرصت ها از دست رفت.
آنچه پیش روی شماست برشی است از این گفت وگوی مفصل که برای نخستین بار منتشر می شود با امید به این که در آینده نزدیک در یک مجم.عه گفت و گوی سینمایی ودر قالب یک کتاب چاپ شود.
چرا بخشی از جریان نخبه و روشنفکر این کشور نسبت به هشت سال پایداری ملی، سکوتی توأم با احتیاط در پیش گرفتهاند؟ در حالی که این اتفاق در هر کشوری باعث میشود روشنفکران آن جامعه، پیشتاز توجه به آن پدیده ملی شوند.
در هر جامعهای در عالم هنر دو دسته آدم هست: افرادی که بنا به سفارش کار میکنند و کسانی که تفکر خود را نسبت به موضوع مطرح میکنند. من قبول دارم که پدیدهای مثل هشت سال جنگ، پدیدهای نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت و قبول دارم که چنین پدیدهای از نظر یک سیستم دولتی در زمان خاص خود بایستی تبلیغات خاص خود را داشته باشد. اما کسانی که به این تبلیغات میپردازند در واقع سفارشگیرنده و از دسته اول هستند. اما زمانی هم هست که هنرمند میخواهد تفکر خاصی را نسبت به موضوع بیان کند. اینجاست که به نظر من تصمیمگیرندگان و مسئولان باید با نگاه بازتری به موضوع نگاه کنند تا آن کار به مرحله عمل برسد. اتفاقاً یک روز یکی از مسئولان مطرح به من گفت: «سینایی فکر نمیکنی شماها نسبت به این هشت سال سکوت کردید؟» گفتم: «اتفاقاً بهشدت احساس میکنم باید فیلمی در این باره میساختم اما چه تضمینی وجود داشت که آن فیلم همانطور روی پرده برود که من میخواستم و به دلیل مصلحت روز، فیلم با گفتار و دیالوگ دیگری ارائه نمیشد؟» این نکته مانعی برای نزدیک نشدن تعداد زیادی از هنرمندان به موضوع جنگ بود. البته ناگفته نماند که در سال 1361 داستان کوتاهی به اسم «کویر خون» نوشتم. مفهوم کلیاش این بود که انسانها به خودی خود با هم دوست هستند و بین هر آدمی با آدم دیگری از کشور دیگر میتواند دوستی شکل بگیرد. آن چیزی که باعث میشود این دو نفر همدیگر را بکشند، پدیدهای به اسم جنگ است. معروف است که در جنگ جهانی اول در اروپا سربازان دو طرف در طول روز با هم میجنگیدند و غروب در خط مرزی جبهه با هم شطرنج بازی میکردند. به نظر من کویر خون یک بیان انسانی قابل دفاع بود که گفتند صلاح نیست این داستان ساخته شود و این خیلی مرا متأسف کرد. چون معتقد بودم در صورت ساخته شدن، بسیار عمیق از آب درمیآمد. با این همه وقتی حدود سه سال پیش بنا به درخواست آقای احمدزاده فیلمنامهای براساس آن داستان نوشتم، نتیجه شوراهای مختلف باز فرصت ساخت این داستان را فراهم نکرد.
از طرف دیگر میدانید چه اتفاقی افتاد؟ یک هفته پیش مسئول سینمای معناگرای بنیاد سینمایی فارابی از من خواست فیلمی روسی به نام «فاخته» را ببینم که جوایزی از جشنوارههای خارجی کسب کرده بود و به عنوان یک فیلم شاخص راجع به آن بحث کنم. دیدن فیلم، نمکی بر زخم من پاشید. فاخته همان داستان کویر خون من بود. فیلمنامه من ساخته نمیشود ولی از فیلمی با همان مضمون به عنوان نمونه سینمای معناگرا یاد میشود. دلیلش هم این است که به هم اعتماد نمیکنیم. پس غیبت برخی فیلمسازان در عرصه سینمای دفاع مقدس، مسئله نخواستن آنها نیست؛ بلکه نوعی بیاعتمادی و خودی را نپذیرفتن است و الان میبینیم که یک جریان و واقعه تاریخی با ابعاد و موضوعات مختلف به دلیل همین بیاعتمادی فرصت مطرح شدن پیدا نمیکند.
این بیاعتمادی یکطرفه بوده یا دوطرفه؟
نمیدانم. من همیشه به هر فردی که احساس صمیمیت کنم، اعتماد میکنم؛ مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. به عنوان یک ایرانی به هر ایرانی اعتماد دارم، چون معتقدم یک ایرانی بد کشورش را نمیخواهد؛ مگر اینکه بیمار باشد. ولی باید تفاهم شکل بگیرد.
چگونه؟
وقتی برای ساخت فیلم من دهها شورا باید نظر بدهد و همه این شوراها 38 سال سابقه فیلمسازیام را فراموش میکنند و اهمیت نمیدهند که من عمر و آبرویم را در این حرفه گذاشتهام، در وهله اول ارتباط من را با اثر قطع میکنند.
فیلم «مثل یک قصه» من لطمه خورد. مهمترین صحنههایش را حذف کردند، ولی خوشترین خاطره من اعتمادی است که آقای عبدالله اسفندیاری زمان ساخت «در کوچههای عشق» به من کرد. یک روز نزد او رفتم و گفتم: «میخواهم یک فیلم بسازم. من شاید امتحانم را در سینمای این کشور پس دادهام. نگذارید ارتباط عاطفی و گرم من با اثر قطع شود و دیگر انگیزه درونی نداشته باشم.» گفت: «کمک میکنم. حالا چه میخواهی بسازی؟» گفتم: «آبادان خراب شده. میخواهم بگویم برگردیم و آن را بسازیم.» موافقت کرد. انصافاً در هیچ لحظهای از فیلم هیچ کس دخالتی نکرد و تا امروز هم هیچ کس به یک فریم آن دست نزده است. چون اعتماد وجود داشت. وقتی کسی به من اعتماد میکند، من هم خود را موظف میدانم به او اعتماد کنم. این اولین فیلم ایرانی بود که در جشنواره کن نمایش داده شد و بعد از آن شاید به بیست جشنواره هم رفت. آن فیلم را با دست خالی ساختیم ولی حاصل اعتماد بود. همیشه معتقدم اگر در تنگنای ایدئولوژی و در کنج سیاستزدگیها قرار نگیریم و ارتباطات انسانیمان را درست کنیم، میتوانیم به هم اعتماد کنیم.
با همین مقدمه، شنیدن تعریف شما از آن هشت سال جالب است.
جنگ پدیدهای است که انسان را در مرز خصلتهایش نشان میدهد؛ در مرزهای انسانیت، بیرحمی و خشونت. به همین دلیل است که جنگ برای سینما پدیده بسیار قابل تعمق و جذابی است. از طرف دیگر چگونه میتوان آدمهایی را که در جنگ از جان خود گذشتند، نادیده گرفت؟ اما یک وقت به معلولها میپردازیم و یک وقت هم به علتها. به نظر من وقتی به چنین پدیدهای میپردازیم، باید با نگاهی عمیق دریابیم که کدام علتها به این معلولها میانجامند. این که نشان دهیم آدمی قهرمان است و با مسلسل 50 نفر را به خاک و خون میکشد، ظاهری است؛ در حالی که باید دلیل قرار گرفتن او در این موقعیت را بررسی کنیم. قصهای را برایتان تعریف میکنم؛ چراکه امیدی به ساخت آن ندارم. این ماجرا یکی از زیباترین داستانهایی است که راجع به جنگ شنیدهام. یکی از دوستان که در خط اول جبهه بود میگفت: «ما و عراقیها در سنگرهایمان بودیم و من باید نگهبانی میدادم. صدای نی زدن زیبایی را از سنگر عراقیها شنیدم. آن شب در طول نگهبانی به صدای این نی زیبا گوش دادم و در شبهای بعد به عشق صدای نی داوطلب نگهبانی میشدم. تا اینکه یک روز فرمان حمله و درگیری داده شد. تمام نگرانی من این بود که نکند آن نیزن را بکشم.» اینجاست که اوج ظرافت روح انسانی در خشنترین موقعیت قرار میگیرد و درام جذابی را شکل میدهد. اینها آن چیزهایی است که میتوانست در فیلمهای ما مد نظر قرار بگیرد و متأسفانه غالب این موضوعات تبدیل به کلیشهای شد که فقط زمان خاصی برای ساختشان توجیه داشتیم و دیدیم با رمبو ساختن از همه، خیلی زود قصههایمان تمام میشود. هر آدمی در وضعیتی قهرمان میشود و به نظر من باید علت این قهرمان شدن را بازسازی کرد و این علتها در تحقیقات به دست میآید. نمیتوان با فرمول سه قطره مسلسل، چهار قطره تانک و پنج قطره جت، فیلمی را به خورد بیننده داد. بخصوص که سینمای دنیا آنقدر از نظر فناوری پیشرفت کرده که دیگر نمیتوان با این چیزها در سینمای ایران بیننده را جذب کرد.
گفتید اگر بخواهید فیلم بسازید، نگرانید که آیا همان فکر اولیه شما بر پرده نقش میبندد یا دخالتهای دیگر به میان میآید. این ناشی از همان بیاعتمادی نیست که باعث میشود خود فیلمساز هم کمتر پا به این عرصه بگذارد؟ شما کویر خون را سال 61 نوشتید و از آن روز 29 سال میگذرد. در این سالها قطعاً قصهها و ماجراهای زیادی راجع به جنگ شنیدهاید که خیلی هم جذاب بودند، ولی به عنوان یک فیلمساز دیگر سراغ قصهای از جنگ نرفتید. چرا؟
من وقتی قدمی منصفانه، عاقلانه و در محدوده خط قرمزها برمیدارم و به عنوان سینایی با سابقه کار و تجربه زندگیام میدانم که آن فیلم مناسب است، انتظار عکسالعمل مناسب هم دارم ولی وقتی هیچ عکسالعملی از طرف مقابل نمیبینم، طبعاً قدم دوم را در جهت دیگر برمیدارم. یک عمر همه خواستهام این بود که بگویم باید در سینما پل سالمی بین سینمای بدون ابتذالی که مردم با آن ارتباط بر قرار میکنند و سینمای روشنفکرانه زد. یعنی با هر فیلم پلی به سمت مردم بزنیم که از نظر فرهنگی قابل دفاع بوده و در خارج از ایران هم موفق باشد. با همین نگاه اولین فیلمم؛ «زندهباد» را ساختم. گرچه خیلیها میخواهند این موضوع را مسکوت بگذارند که زندهباد اولین فیلم ایرانی بود که در یک جشنواره الف بینالمللی (جشنواره کارلو وی واری سال 1980) جایزه گرفت اما در ایران توقیف شد. در این سالها چون فیلمسازم و معتقدم فیلمسازی که فیلم نسازد فیلمساز نیست، مرتب فیلم ساختم؛ حتی فیلمهایی مثل «در کوچههای عشق» و «کوچه پاییز» که میدانستم با مردم ارتباط آنچنانی برقرار نمیکند. تا اینکه «عروس آتش» را با همان اعتقاد اولیه ساختم که فیلم اول با مردم خودمان ارتباط برقرار کند و همینطور هم شد و در جشنواره فیلم فجر آن سال فیلم منتخب تماشاگران شد و در خارج از کشور هم هر جا رفت، موفق بود. گرچه در تلویزیون آن بلا بر سرش آمد. وقتی من چنین رفتارهایی میبینم، چگونه میتوانم اعتماد کنم؟
من به هر کس که با من صمیمی است اعتماد میکنم اما اگر از اعتماد و صمیمیت من سوءاستفاده کرد، عکسالعملم طور دیگری میشود. شما یک داستان میدهید و میدانید که همه چیز آن درست و به نفع کشور است؛ ولی عکسالعمل مناسب دریافت نمیکنید. الان در همین انجمن به من اعتماد کردهاند و من با حداقل امکانات نهایت سعیام را برای ساخت فیلمی آبرومند کردهام. حرفه من فیلم ساختن است. یک ایرانی هستم و میخواهم در همین کشور زندگی کنم و همیشه هم گفتهام کشورهای دیگر فیلمسازان خود را دارند و قرار نیست من برای آنها فیلم بسازم. من میخواهم با این مردم رابطه داشته باشم. چطور ممکن است به واقعهای که هشت سال از تاریخ ما را شکل داده و در آن بیش از یک میلیون جوان ایرانی از جان خود گذشتند، بیاعتنا باشم. فقط دلم میخواست اجازه دهند برای فیلمی که قرار است من بسازم، مغز من کار کند. راهنماییهای صمیمانه را میپذیرم؛ اما اگر احساس کنم وقتم تلف میشود، خودم را کنار میکشم.
سینمای دفاع مقدس چه نمرهای از کل سینمای ایران میگیرد و چقدر توانسته متناسب با رشد سینما رشد یابد و جایگاه خود را پیدا کند؟
من فیلمهایی مثل از کرخه تا راین، برج مینو، دکل و... را در ذهن دارم. یادم میآید دکل را دوست داشتم؛ هرچند به لحاظ تکنولوژی پخته نبود. فیلم روراستی بود و نشان میداد که این آدمها و فضا را میشناسد. فکر میکنم چند اتفاق افتاده است: اول اینکه بچههای معتقدی که به فیلمسازی علاقهمند بودند، صمیمیت لازم را داشتند؛ ولی فیلمسازیشان پخته نشده بود. به این ترتیب یکسری موضوعات خوب، خام مطرح شد و حیف شد و به همین دلیل با استقبال مردم مواجه نشد. برخی از فیلمسازان دفاع مقدس در شروع کارشان خیلی خالصتر بودند؛ ولی در ادامه راه سعی کردند ادای روشنفکرهای مشهور را دربیاورند و همین جا کار خود را خراب کردند. به عبارتی هرچقدر این فیلمسازی به پختگی نزدیک شد، لحظات صمیمی جذاب در آثار کمتر شد. تا وقتی صمیمیت در فیلم حس میشود، میتوان از خامیهای اثر گذشت؛ ولی متأسفانه وقتی فیلمساز به پختگی میرسد، دیگر صمیمیت ندارد و با مخاطب ارتباط لازم را برقرار نمیکند. این یکی از مشکلات سینمای دفاع مقدس است. دلیلش هم این است که در مرحله اول جوانانی که به این سینما پرداختند موضوعات از درونشان میجوشید و خود را موظف میدانستند راهی را بروند که این راه با کنترلهایی که بر آنها اعمال میشد، خلوص آنها را بیشتر از بین برد. هیچ چیز هم بهتر از پرده سینما آدم را لو نمیدهد و ناخالصی را رو نمیکند. حیف که آن صمیمت اولیه با پختگی بعدی دست به دست هم نداد. اینجاست که میگویم هرگز نمیتوان از کنار جنگ بیاعتنا گذشت. ولی این تنها ماجرایی نیست که میگذاریم حرام شود و به دلیل ادارهبازیها و بیاعتمادیها از ظرفیتهایش به اندازه کافی استفاده نمیکنیم. بارها به مسئولان گفتهام که نسل من تنها نسلی است که قبل از انقلاب و بعد از آن را آگاهانه میشناسد. این نسل شاید تا ده سال دیگر زنده باشد به جای اینکه من در قرن دوم هجری و عهد صفویه دنبال موضوع بگردم، بگذارید راجع به دورانهایی که میشناسم فیلم بسازم. این فیلمها بعد از ما میماند و دو نسل بعد وقتی میخواهد راجع به امروز ما آگاه شود، میتواند از این منابع استفاده کند. من این درد را حس میکنم چون برای نوشتن فیلمنامههای تاریخی با مشکلات فراوان روبهرو بودهام و اطلاعات بسیار اندکی پیدا کردم. برای مثال من نمیدانم حتی در زمان قاجار مردم در خیابان چطور رفتوآمد میکردند، صداهای خیابانی چطور بود، فروشندهها در خیابان چه میگفتند و... . بیاییم امروز را برای نسل بعد زنده نگه داریم. ما از حفظ روزگارمان برای انتقال به دیگران غفلت میکنیم. شما میدانید چرا کوچه پاییز را میسازم؟ برای اینکه نسل جوان آینده بداند زمان ما گالریهایی بود و ما به آنجا میرفتیم. اینها چیزهایی است که راجع به جنگ هشتساله هم میتواند مطرح شود و غصه میخورم چرا ما فقط یک متر جلوتر از پایمان را میبینیم. فیلمسازی که در این مملکت زندگی میکند، آبرو و شرف و حیثیتش را به بازی نمیگیرد. بنابراین خیلی موضوعات دفاع مقدس میتوانست توسط فیلمسازانی که پختگی لازم را داشتند، ساخته شود.
وضع فعلی سینمای کشور را چطور میبینید؟
وضع فعلی سینمای کشور مثل وضع فعلی کل کشور است. دلم میسوزد وقتی میبینم یک کشور یک بام و صد هواست و هر جا برای خودش عمل میکند و هر کس زرنگتر باشد، بیشتر برده است. این غمانگیز است. این وضعیت هم انرژیها را هدر میدهد و هم هیچ حاصلی نخواهد داشت. این که هر کس کلاه خود را بچسبد و بدود، خصلت قشنگی نیست. برای من خیلی دردناک است که ببینم موفقترین فیلمسازان ما کسانی هستند که ارتباطشان با جامعه قطع است. این فقط به آنها مربوط نیست؛ یک امر دوسویه است. عافیت شخصی یک وجه است و مسئله جامعهای که نیاز به کمک و ارتقای فرهنگی دارد چیز دیگر است. ولی چرا باید وضعیتی به وجود آید که فیلمساز احساس کند در کشور دیگر بیشتر قدر میبیند و بر صدر مینشیند و عافیت بیشتری دارد؟ این خیلی بد است. من و شما با هر تفکری باید بدانیم اگر وضع این مملکت بهتر شود، همه ما و فرزندانمان خوشبخت خواهیم بود و اگر بدتر شود، همه وضع بدتری خواهیم داشت. اگر وضع این کشور بهتر شود، قطعاً آقای شیراک و بلر و بقیه خوشحال نمیشوند؛ پس جبههگیریهایی که در این سالها داشتیم و انرژیمان را تلف کرد، فراموش کنیم. میدانید در 27 سال گذشته و قبل از آن چقدر انرژیها تلف شده و چقدر کارها میتوانسته انجام شود که نشده؟ شما میدانید من چه تعداد فیلمنامه ساختهنشده دارم و بعد فیلم 15دقیقهای با ویدئو میسازم فقط برای اینکه دلم را خوش کنم؟ اما میگویم این یک ماجرای دوطرفه است. از یک طرف من فیلمساز باید باور کنم که اگر احساس مسئولیتی میکنم قبل از هر چیز نسبت به مردم و جوانهای این مملکت باشد. اما از آن طرف باید این احساس همدلی را از هر ایرانی با هر نگاه و ایدئولوژی داشته باشم. برای این احساس نیاز به اعتماد متقابل داریم. من همیشه میتوانم مدعی باشم هر فیلمی ساختم با کمترین بودجه ممکن بوده و فیلم بدی هم از آب درنیامده است. نه فقط به خاطر فیلمهایی که میتوانست راجع به دفاع مقدس ساخته شود و نشد تأسف میخورم، بلکه برای بسیاری از مسائل که حفظشان در تاریخ کشور ضروری است و ساخته نمیشوند هم غصه میخورم. الان من به تلویزیون التماس میکنم که «مرثیه گمشده» را بسازم؛ درباره 300 هزار لهستانی که در جنگ جهانی دوم به ایران آمدند. این تنها سند مهماننوازی ایرانیها در وضعیتی است که دنیا این همه به ما هتاکی میکند و ما را وحشی خطاب میکند. چرا نمیخواهید اینها را به دنیا نشان بدهید؟ در مرثیه گمشده زن انگلیسی میگوید: «ایران برای من یعنی بهشت» یا زن لهستانی میگوید: «با کامیون که ما را میبردند، مردم بستههایی به سمت ما پرتاب میکردند و ما فکر میکردیم سنگ است. بعد دیدیم مردم ایران در دستمال میوه و شیرینی پیچیده و برای ما میفرستند.»
در سنگر یک عراقی در خرمشهر، یک عراقی مرده بود. سرش روی میز بود و یکسری نامه هم زیر دستش. برای مادرش نامه مینوشت. دادیم یکی ترجمه کرد. برای مادرش نوشته بود: «ما در خط مستقریم، حالمان خوب است، به زودی مرخصی میآیم و میبینمتان و...»
در کوچههای عشق براساس همین حرفها ساخته شد؛ خاطراتی که بچهها برای من تعریف کردند. اگر به این بچهها اعتماد شود، آثار خوب و متفاوتی ساخته خواهد شد. اما مشکل از آنجا شروع میشود که اعتماد معمولاً اینجور شکل میگیرد که مثلاً فلانی فامیل من است یا نه؟ یا شعارهایی که من دلم میخواهد را میدهد یا نه؟ کسی به این فکر نمیکند که یک فیلمساز آبرویش را وسط میگذارد؛ فیلمسازی که امتحان خودش را پس داده است. مدتی پیش ساری بودم. جوانهایی را دیدم که فیلم 40 سال پیش من را میدیدند و دربارهاش قضاوت میکردند.
من دو فیلم راجع به نیشابور دارم: یکی «سفر به تاریخ» است و یکی هم «ابرشهر پیر». در تاریخ نوشتند که وقتی سپاه اسلام به دروازههای نیشابور رسید، دو تا روایت هست: نیشابوریان دروازهها را بستند، 9 ماه مقاومت کردند و بعد شکست خوردند. روایت دوم هم این که ماکویه، حاکم نیشابور فرار کرد و با فرار او، نیشابور شکست خورد. من تصمیم گرفتم راجع به روایت دوم فیلم بسازم چون واقعیتر به نظر میرسید. آقایان گفتند: «نه این کار را نکن. نشان بده که با گل و شیرینی و شربت به استقبال رفتند!» گفتم: «یک منبع تاریخی به من نشان بدهید که چنین چیزی در آن باشد که اگر فردا کسی از من پرسید، بگویم براساس این منبع تاریخی است. من که نمیتوانم تاریخ را تحریف کنم.» گفتند: «نه! میگویند در تیسفون اینجوری بوده.» گفتم: «هر وقت خواستم راجع به تیسفون فیلم بسازم این صحنه را میگذارم ولی اینجا نمیتوانم.» اصرار کردند. گفتم: «به یک شرط این صحنه را میگذارم. اول فیلم میگویم که با نظر این آقایان، این تغییرات در فیلم شکل گرفت.» گفتند: «نه!» گفتم: «شما نمیتوانید من را مسئول ماجرایی کنید که خودم قبول ندارم، بعد حاضر هم نیستید اسم خودتان را بگذاریم! من در این سینما آبرو و عمرم را گذاشتهام. شما دو روز است به سینما آمدهاید، فردا هم سفیر فلان جا میشوید. آن وقت این ماییم که باید جواب بدهیم این صحنهها را از کجای تاریخ آوردهایم.» اینها نکاتی است که مشکلساز میشود. آن وقت است که دیگر با دلت نمیتوانی کار کنی. یک عده با سینما تجارت میکنند و هیچ هم اشکالی ندارد، ولی اگر آدم نسبت به حرفهاش احساس مسئولیت کند، نمیتواند به این آسانی، فقط به دلیل مصلحت روز یا به خاطر دل دیگران کارهایی انجام بدهد که برایش پذیرفتنی نیست. من به بچههایی که به جبهه رفتند و جانشان را گذاشتند خیلی احترام میگذارم. باید با آنها درست برخورد کنیم و شعاری و ظاهری برخورد نکنیم. الان زمانی است که به دلیل فاصله زمانی میتوان با نگاه بازتر مسئله را شکافت.
اگر نکته دیگری دارید، بفرمایید.
نسل جوان ما امروز یاد گرفته که در سرنوشت سیاسی کشور سهیم باشد و میداند رأی او معنی دارد. این نسل وقتی 20 سال دیگر در جامعه حضور پیدا میکند، آگاهی سیاسی دارد. این درد روشنفکری ما در تاریخ بوده که با جامعهاش قهر میکرده. در حالی که اوست که باید آگاهی داشته باشد و به مردم آگاهی بدهد. نباید با فرمولهای وارداتی زندگی کنیم. باید آن فرمولها را بشناسیم، هضم کنیم و فراموش نکنیم در کدام مقطع تاریخی و کدام نقطه جغرافیایی ایستادهایم. ما بین عراق و افغانستان و قرقیزستان و... هستیم، در سوئیس که زندگی نمیکنیم، ولی میتوانیم پایههای درستی برای فرزندانمان بگذاریم. چرا وقتی یک فرانسوی یا آلمانی از ما تعریف میکند دستپاچه میشویم و او متر و معیار ما میشود؟ همیشه گفتهام از اینکه سینمای ما در جشنوارههای خارجی موفق است خوشحالم؛ اما سینمای ما این ظرفیت را دارد که از مرز ترکیه تا مرز هند و بالیوود آن، از مرز کشورهای شمالی و از جنوب تا عربستان و... بازارشان را تسخیر کند. چرا باید به سلیقه فرانسویها فیلم بسازیم؟ مهمترین اتفاقی که در صورت توجه به بازار منطقه میافتد، شکوفایی اقتصاد سینماست. چون سینمای ما از ترکها و عربها و تاجیکها و... بهتر است و فرهنگ و تاریخمان به هم نزدیکتر است. آسیا یک قاره بزرگ است که باید با آگاهی خودش را کشف کند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد