عاشقانه‌ای برای زائر زیبایی

اول آن‌که باید صدایت از طراوت چیزی که در جانت تاب می‌خورد، الهام گرفته باشد تا از حنجره‌ نی، صریر خوش دوران شوی. جز به طلعت مهر حضرت محبوب و اراده‌ او هرگز در قد و بالای سرانگشتانت، خلعت نور نخواهند پوشانید، پس برای فراخوانده‌شدن باید در منظره حضور یابی، باید با صاحب منظره به ملکات ملکوت عروج کنی، در یک کلمه باید غبار خط از عارض جان بشویی و غبار شوی، سبک، آنگاه از این نیست بزرگ که در تو پیله کرده ،اوج بگیری و هست شوی.
کد خبر: ۱۳۷۴۷۱۲
نویسنده محمدمهدی رسولی - نقاش، نویسنده و کارگردان

عاشقانه‌ای برای زائر زیبایی

​​​​​​​دوم آن‌که غبارروبی از خط ‌وخال جان، کار کم‌مایگان نیست، باید پهلوان شش‌دانگ سطرسطرِ خود بود. باید به وقت تراش قلم قربت، قط‌‌زن قهار دوران بود، باید از مرکب مرکّب، رخش رستم نقش زد و به هر زشت و پلشت و ناپاکی هجوم برد. پس جان جهان جوان می‌طلبد این میدان بی‌تمام.

مرد این میدان بودن قبل از قلم و مرکب، دلی شیدا و واله‌ نگار می‌طلبد.

و ببین! چه جانی شیداتر از استاد جلیل رسولی که در این آوردگاه، دلیل آفتاب است؛ او که قلم در دستش قناری خوش‌آواز حضرت حق شده دیری‌ است از دیوار صنعت و فن عبور کرده و به هنر مشاهده‌ امواج نورانی مُرکب در لیقه‌ جان رسیده است که البته این نمایشگاه فقط لحظاتی از دلبری‌های او را برای حضرت جان جانان به اهتزاز درآورده است.

سوم آن‌که اینها که گفته آمد، اگر در آدمی جمع شود و او را به قدمگاه برساند، دیگر دنیا را خوش نخواهدداشت، دنیا تنگ می‌شود برایش، کوچک می‌شود، تیره‌و‌تار می‌شود، چشم و دل از این‌همه روزمرگی می‌کند و منظره‌ موعودی را می‌طلبد که سال‌ها، تو بگو قرن‌ها در آرزوی دیدارش، پروانه‌ا‌ی رقصان بر کاکل شعله‌ شمع بوده است. پس تنها می‌شود، و البته سرسپردگان این جهان او را نمی‌بینند، نمی‌خواهند که ببینند.

اگر بگویند او را دیده‌ایم، منکر بودن خود شده‌اند، پس عجالتا کور می‌شوند و در بازی انکار، منظره‌ پیش رو را خط‌‌خطی می‌کنند؛ اصلا منکر حقیقتی می‌شوند که همچون باران بهاری از قله‌ سر به فلک کشیده‌ الوند بر دامنه‌ها روان است و دیده‌ایم که این فقط سهم کوچکی از حقارتی‌ است که نصیب اینان می‌شود، چرا که سهم بزرگ‌تر را کهتران می‌برند، آنانی که خود را والیان فرهنگ و هنر می‌دانند و صاحب عله. دست بر قضا، آنانی‌که وظیفه‌ پاسداشت و نگهداشت این گوهر غلتان را دارند، ناگهان به چُرتِ سنگین بعدازظهری که گویی هیچ‌گاه تمام نمی‌شود دچار می‌شوند، هیچ توپ و رعد و غرشی هم بیدارشان نمی‌کند. پس نامحرمانی که با چراغ آمده‌اند و هفت‌خط همه‌ دوران هستند بی قداره و عربده، انبان خود را پر می‌کنند و به مخفیگاه‌های خود می‌خزند و صد افسوس که صفحات تاریخ مملو از تصویر شاخه‌هایی‌ست که شاخه‌نشینان با اره‌ جهل و خواب‌آلودگی بریده‌اند.

کلمه آخر این‌که من نه چون برادر کهتر حضرت ایشانم قلم به وصف‌شان بردم، (که البته اینها در چنته‌ هر شاهد عابری یافت می‌شود) که وصف ایشان در آثار درخشان‌شان جاری است. بدانم و بدانید استاد، برادر همه‌ ما هستند، برادر تمام زائران امید، برادر چشم‌های شاهد، برادر زیبایی، برادر عشق، برادر ایمان، برادر ایران.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها