سابقه رفاقت من با زندهیاد حبیبا... صادقی، به اوایل انقلاب برمی گردد. زمانی که در خیابان فلسطین، نبش خیابان شانزدهم، مکانی تحت عنوان مرکز هنر و حوزه اندیشه اسلامی تأسیس شده بود. این مرکز، بعدها حوزههنری شد و پس از مدتی، زیر پوشش سازمان تبلیغات اسلامی قرار گرفت و به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی تبدیل شد. این ساختمان که از آن حرف میزنم، یک بنای دو طبقه بود که در زیرزمین آن من به همراه زندهیاد رسول ملاقلیپور در لابراتور آن، کار عکس و فیلم میکردیم و کاظم چلیپا، حسین خسروجردی، مرحوم حبیبا... صادقی، مرحوم ابوالفضل عالی و بسیاری از دوستان دیگر در آنجا کارهای هنری در حوزه تجسمی انجام میدادند. به یاد داریم یکی از هنرمندان، گرافیستی ارمنی بود؛ به عبارت دیگر هیچ محدودیتی برای حضور و انجام فعالیتهای هنری وجود نداشت و هر هنرمندی که به انقلاب اسلامی علقه داشت، میتوانست به آنجا بیاید و فعالیت کند. در آن ساختمان، مرحوم صادقی و آقایان چلیپا و خسروجردی همچنان که روی تابلوهای بزرگ نقاشی کارمی کردند، به هنرمندان جوان آموزش میدادند و تجربههای هنری خود را به آنان منتقل میکردند. بعدا این جمع به ساختمان خیابان حافظ منتقل شدند و حوزه هنری شکل گرفت. رفاقت من و آقای صادقی از همانجا شروع شد و استمرار یافت. آقای صادقی بعدا در روزنامه اطلاعات به کار طراحی و گرافیک مشغول شد و در صفحه آخر این روزنامه کاریکاتورهایی به مناسبت حوادث روز میکشید. همکاری مشترکی هم با ایشان در همان دوره در مجله پیام انقلاب داشتیم. آن زمان اوج درگیری میان جناح متدین پیرو خط امام (ره) و جناح بنیصدر و اعوان و انصارش بود و به همین دلیل مجله پیام انقلاب که بازتابدهنده موضعگیریهای جناح متدین بود، به نشریهای مرجع تبدیل شدهبود و به جامعه در این خصوص خط دهی میکرد برای همین در آن زمان به تیراژی بالای ۱۰۰هزار نسخه رسیدهبود که برای یک هفتهنامه تیراژی بسیار بالا بود. در آن نشریه من کار عکاسی خبری انجام میدادم و مرحوم صادقی امور گرافیکی و طراحی جلد مجله را به عهده داشت. ما همکاری بسیار نزدیکی با هم داشتیم و روز و شبهای بسیاری در کنار هم زندگی و کار کردیم و همین ارتباط پیوسته باعث شد صمیمیت زیادی میان ما شکل بگیرد، به گونهای که بچههای ما، من و ایشان را عمو خطاب میکردند.
گروهی که واحد تجسمی حوزه هنری را شکل دادند، اثرگذارترین افراد در هنر انقلاب بودند و در آن برهه نقشآفرینی بسیاری کردند و پای کار ایستادند و میشود گفت آنان بنیانگذاران هنر انقلاب اسلامی بودند که تشکل آنها از قبل انقلاب با برگزاری نمایشگاهی در حسینیه ارشاد شکل گرفتهبود. آنها با وقوع انقلاب، آستینها را بالا زدند و آموختههای هنریشان را برای هنر انقلاب خرج کردند و به میدان آمدند، سینه سپر کردند و در برابر هنرمندانی که مدعی بودند هنر متعهد مفهومی ندارد و به دنبال هنر برای هنر بودند، ایستادند و قرص و محکم از اندیشه و تفکری که به آن علاقه داشتند، حمایت کردند.
من در آن زمان در حوزه عکس و عکاسی هرچند شناخته شدهبودم، ولی از آقای صادقی درخواست کردم به من طراحی و نقاشی درس بدهند و ایشان هم با مهربانی و لطف، دستم را گرفت و پا به پا برد و من هم در برابر ایشان زانوی تلمذ به زمین زدم و درس گرفتم، اما واقعیت این است که غیر از طراحی، نقاشی و گرافیک درس مهمی که از ایشان آموختم، خلوص بود. او خیلی خالصانه در میدان بود و تا پای جان پای اعتقاداتش میایستاد، در بسیاری از شرایط دیدم او هیچ مماشاتی برسر تفکری که به آن اعتقاد داشت، ندارد. علاوه بر این، مرحوم صادقی در آموزش دادن به دیگران هیچ خستی به خرج نمیداد، هرچه را بلد بود، بیتکلف در اختیار دیگران قرار میداد و همین خصلت او، سرمشق کار من هم شد و من نیز سعی کردم هرگاه کسی آموزشی از من چه درعکس، چه در دیگر حوزههای تجسمی طلب میکرد، بدون کم و کاست در اختیارش قرار دهم. من خودم بعدها در دانشگاه نقاشی و گرافیک خواندم و به یاد دارم روزی در حوزه هنری، حبیب صادقی را دیدم که پای سه پایه نشستهبود و رنگها را بر پالت گذاشته و غرق در کار آفرینش یک تابلوی نقاشی بود. تابلو تقریبا ۷۰ یا ۸۰ درصد کارش تمام شدهبود. سلام و علیکی با هم کردیم. او عادت داشت متواضعانه بلند میشد و با صمیمیت خاصی دوستانش را بغل میکرده و محبت خود را به آنان ابراز میکرد. وقتی دوباره پای تابلو نشست به او گفتم اگر این فرم و این رنگ را عوض کنی، به نظرم اثرت بهتر میشود. صحنهای بود که یک شاگرد به استادش چنین حرفی میزند، شاگردی که سطح خود را ارتقا داده و چنین جسورانه درباره کار استادش نظر میدهد. او متواضعانه همان پیشنهاد مرا اجرا کرد و بعد هردو کمی از تابلو فاصله گرفتیم و به تایلو نگاه کردیم و او بلافاصله مرا بوسید و تشکر کرد و گفت پیشنهادی که به من دادی، خیلی خوب بود و باعث شد کارم بهتر شود. این گونه رفتارها از هرکسی برنمی آید، اینها نشان دهنده این است که حبیب صادقی غیر از بحث نقاشی، روی خلقیات و روی نفس خود هم کار کردهبود و حاضر بود غرور و منیت را کنار بگذارد و پیشنهادی که شاگردش به او میکند، متواضعانه بپذیرد.