همین روایت کوتاه کافی است تا زن جوان به عنوان معاون در قتل، سالها در کنج زندان حس کشنده عذابوجدان را تجربه کند. «اضطراب مداوم، پوچی و تباهی و حسرت...»
همین چند واژه برای ثریا تجلیکننده تمام حال و هوای زندگی اوست. زندگی برایش از روزی که شهرام را در مسیر رفت و آمد به محل کارش دید، هر روز سیاه و سیاهتر شد. چه کسی فکر میکرد زندگی با شرافت او به عشق ممنوعه و قتل و جنایت و زندان ختم شود؟ ثریا 10سال است به اتهام معاونت در قتل شوهرش با همدستی مرد مورد علاقه خود زندگی را در زندان سپری میکند.
او بعد از قتل شوهرش، به خانواده او و پلیس اعلام کرد شوهرش مفقود شده اما بعد از کشف جسد سوخته مرد جوان در بیابانهای حاشیه شهر، ماموران به ثریا مظنون شدند و بالاخره پرده از راز جنایتی هولناک فرو افتاد. این هفته رو در روی ثریا نشستیم و او از انگیزهاش برای شروع عشق ممنوعه و جنایت گفت.
جنایت ثریا از کجا آغاز میشود؟
از تنهایی و بدبختی !
اما تو دو فرزند و شوهر داشتی.خانوادهات هم بودند!
تا حالا شده در یک جمع تنها باشی و هیچ کس حال تو را نفهمد؟
اینکه میگویی کسی حال تو را نمیفهمید بیشتر شبیه یک بهانه است که خیلی از متهمان برای توجیه جنایت خود میگویند.
من خودم هم پشیمانم. دو نفر را راهی قبرستان کردم.چند خانواده داغدار شدند. بچه هایم از من متنفرند. روز و شب در زندان جز حس عذاب وجدان هیچ حسی ندارم.
ارتباطت با شهرام چطور آغاز شد؟
در یک کارگاه خیاطی کارگری میکردم. یک روز موقع برگشت از محل کارم، از شدت خستگی روی پله یک مغازه نشستم؛ یعنی مغازه شهرام. فکر کردهبود حالم بد شدهاست. جلوی در آمد و سر حرف باز شد. گفتم خوبم و فقط کمی خستهام. برایم آب آورد و از کارم پرسید. تا مدتی هر بار همدیگر را در مغازه او میدیدیم همکلام میشدیم. مغازه موبایل فروشی داشت و یک روز که فهمید لوازم جانبی موبایل لازم دارم، شمارهام را گرفت و گفت برایت پیدا میکنم، بعد پیام میدهم.اما آن شب پیام عاشقانه فرستاد.
برخورد تو چه بود؟
او میدانست من شوهر دارم. به او گفتم هر چند شوهرم را دوست ندارم اما دلم نمیخواهد به او خیانت کنم.
چرا شوهرت را دوست نداشتی؟
اهل توجه و محبت به من نبود. با من گرم نمیگرفت.
چرا از او جدا نشدی؟
شوهرم نه معتاد بود و نه بیکار! نه دست بزن داشت و نه رفیقباز بود. همه میگفتند مرد خوبی است فقط حال من را که نیاز عاطفی داشتم، نمیفهمید.
تو که میگویی شوهرت مرد خوبی بود و نمیخواستی خیانت کنی؛ پس چرا نقشه قتل او را کشیدی؟
من نقشه قتل را نکشیدم. شهرام گفتهبود میخواهد او را گوشمالی دهد. چه اتفاقی افتاده و گفتم شوهرم با بچهها دعوا کرده و وقتی به او اعتراض کردم با من هم دعوایش شدهاست. شهرام گفت او را گوشمالی بدهیم تا دیگر در خانه دعوا راه نیندازد. از من خواست به او قرص خواب بدهم.
بدون اینکه علت این کار را بپرسی قبول کردی به شوهرت قرص بخورانی؟
بله من علت را نپرسیدم! چند دقیقه بعد از اینکه قرص را داخل شربت حل کردم و به شوهرم دادم، او به خواب عمیقی رفت. دست و پایم را گم کردهبودم. سریع به شهرام زنگ زدم و گفتم شوهرم بیهوش شده،حالا چه خاکی سرم بریزم. اگر دیگر بیدار نشود چه کار کنم؟ شهرام گفت نگران نباش و یک ساعت بعد به خانه ما آمد. شوهرم را داخل پتو پیچید و کشان کشان به داخل خودرویش منتقل کرد. داشتم از اضطراب پس میافتادم. به او گفتم تو را بهخدا بلایی سرش نیاوری؛ داری او را کجا میبری؟ نکند بیدار شود و با هم درگیر شوید... .
اما شهرام فقط با صدای آهسته میگفت ساکت، نگران نباش.
یعنی نمیدانستی که قصد دارد پدر بچههایت را به قتلگاه ببرد؟
من روحم هم خبر نداشت. تند تند پیامک میدادم و مینوشتم کجایی؟ چه اتفاقی افتاده؟ یکدفعه تلفنهمراه شهرام خاموش شد و فردای آن روز به من گفت شوهرم را کشته و جسدش را سوزانده و در حاشیه شهر رها کرده است. دو دستی روی سر خودم زدم و گفتم بدبخت شدم. گفت باید خونسردیام را حفظ کنم و به پلیس بگویم او از دیشب به خانه نیامدهاست. من هم همین را به پلیس و خانواده شوهرم گفتم.
راز این جنایت چطور برملا شد؟
یک ماه بعد، جسد سوخته شوهرم پیدا شد. پلیس به من شک کردهبود و پرینت تماسهای من را گرفتهبودند. از آنجا به ارتباط من با شهرام پی بردند و او را دستگیر کردند.
شهرام به قتل اعتراف کرد؟
بله.گفت عاشق من شدهبود و میخواست شوهرم را از سر راه بردارد. بعداز دستگیری برای اولین بار او را در دادگاه دیدم که در اعترافاتش گفت:«آن شب قصد داشتم مقتول را به مکان خلوتی در حاشیه شهر ببرم و با اسلحه، او را بکشم. یکدفعه به هوش آمد و با من درگیر شد. از ماشین پیاده شد و پا به فرار گذاشت که من دنبالش رفتم. روی یک پل هوایی از فاصله سه، چهار متری با اسلحهای که از قبل خریدهبودم به او شلیک کردم که روی زمین افتاد. سریع جسد را به صندوق عقب ماشینم منتقل کردم کسی صحنه قتل را نبیند. بعد که کمی دورتر شدم در بیابانهای حاشیه شهر جسد را به آتش کشیدم.»
چقدر باور اینکه تو از این نقشه بیاطلاع بودی سخت است!
بله خانواده شوهرم هم همین حرف را میگفتند. برای همین تقاضای اشد مجازات کردند. من به تحمل 15سال حبس محکوم شدم و شهرام هم به قصاص محکوم شد.حکم قصاص شهرام چهار سال پیش اجرا شد.
مجازات سختتر از زندان
برای یک مادر چه چیزی میتواند بیشتر از فرزندانش اهمیت داشتهباشد؟همین نقش مادری هم هست که ثریا حتی در قامت یک متهم به قتل و یک زن خیانتکار فکر و ذکرش فرزندانش است.
وقتی نام فرزندانش به میان میآید صورتش از اشک خیس میشود و میگوید:«سختترین مجازات برای من این است که فرزندانم از من متنفر شدهاند. این مجازات حتی از 15سال حبس هم سنگینتر است.حالا 10سال است آنها را ندیدهام. چند بار به دیدار مادرم رفتهاند و میگویند ما مادری که هم آبرویمان را برد و هم پدرمان را از ما گرفت، نمیخواهیم.» صحبت به اینجا که میرسد ثریا با هق هق گریه میگوید:« زندگی من کابوس است. از همان روزها که پیامهای مخفیانه با شهرام شروع شد، کابوسهای من هم شروع شد. ابتدا از این میترسیدم که شوهرم متوجه پیامکها شود و بعد هم از فاش شدن راز جنایت. بعد هم اضطراب رسیدن حکم، اما در تمام این روزها یک اضطراب وحشتناکتر هم هست که در کنار همه اینها با من ادامه دارد: نکند بمیرم و فرزندانم من را نبخشند!»
فاطمه شیخ علیزاده - ضمیمه تپش روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
ابراهیم قاسمپور در گفتوگو با جامجم مطرح کرد؛
ضرورت اصلاح سهمیههای کنکور در گفتوگوی «جامجم»با دبیر کمیسیون آموزش دیدبان شفافیت و عدالت