گفتگو با زینب بیات، نویسنده و شاعر درباره شیرینی زبان فارسی افغانستانی

بیا تا روشنی بیندازیم

گفتگو با مسعود فروتن و تورج نصر در سالروز درگذشت زنده‌یاد مرتضی احمدی

بچه تهرون بامرام

برای نسل من که با کارتون پینوکیو بزرگ شده‌ا‌یم، همه شخصیت‌های این کارتون نه شخصیت‌های دراماتیک که عین واقعیت بودند. یکی از آرزوهایمان این بود که روزی روزگاری آن‌ها را ببینیم و با آن‌ها هم‌صحبت و همنشین شویم، گربه نره و روباه مکار، شخصیت‌های ترسناکی بودند. همان‌ها بودند که پینوکیو را فریب می‌دادند و او را برمی‌گرداندند نقطه سرخط و یک روز الاغش می‌کردند و یک روز پول‌هایش را می‌دزدیدند و پدر ژپتو را هی پیر و پیرتر می‌کردند.
کد خبر: ۱۳۵۳۹۱۸
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم؛ بزرگ‌تر که شدیم، فهمیدم به روباه مکار و گربه نره اصطلاحا می‌گویند «بدمن‌های» قصه و موتور محرکه درام. اگر چالش‌های این دو تا نبود، پینوکیو آخرش آدم نمی‌شد! اما من به آخر قصه کاری ندارم و تحلیل‌های دراماتیک، به روباه مکار کار دارم که چطور زبل بود و چقدر فریبکار، اما صدای خوبی داشت. صدایی دلنشین که دوست‌داشتنی‌اش کرده بود. شخصیت‌های کارتون پینوکیو را هرگز در واقعیت ندیدم؛ نه پری مهربان را و نه ژینای دوست‌داشتنی و نه پدر ژپتو را. اما صدای روباه مکار را دیدم. سال‌ها قبل وقتی در استودیویی بودم و زنده‌یاد مرتضی احمدی از در وارد شد و آن سال‌ها دیگر می‌دانستم دوبلور روباه مکار، احمدی است. بماند که نمی‌دانم برای چند دقیقه مبهوت نگاهش کردم و حتی صدایش را هم نمی‌شنیدم!، اما یادم هست دنبال این می‌گشتم که بین ظاهر زنده‌یاد مرتضی احمدی و روباه مکار شباهتی پیدا کنم و یادم هست که با خودم گفتم شبیه‌اند!
 
آن زمان مرتضی احمدی دیگر پا به سالمندی گذاشته بود و قد بلندش خمیده شده بود. به خودم که آمدم و زنگ صدایش را که شنیدم، متوجه شدم که پینوکیو، روباه مکار و مرتضی احمدی بخش مهمی از دوران کودکی مرا ساخته‌اند. دوره‌ای که دوستش می‌دارم و من چقدر خوشبخت بودم که صدای روباه مکار را از نزدیک دیدم، با او هم‌صحبت شدم و فهمیدم چقدر باوقار و متین و دوست‌داشتنی است. باز هم چقدر خوشبختم که در سالروز درگذشتش برایش می‌نویسم و با دوستانش درباره همه خوبی‌های مرتضی احمدی هم‌صحبت می‌شوم.

عاشق زندگی بود

تورج نصر، مرحوم احمدی را از سال‌های دور می‌شناسد. آن زمانی که دوبله در ایران دوره طلایی خود را سپری می‌کرد. آخرین همکاری‌اش با احمدی در سریال شکرستان بوده، می‌گوید: راوی شکرستان بود و از همه تجربه‌اش برای این کار استفاده کرد، آن‌قدر که کارش را دوست داشت. هیچ‌وقت به هنر به چشم یک حرفه نگاه نمی‌کرد که بگوید شغلم است و باید از آن پول دربیاورم. عاشق دوبله، گویندگی، بازیگری، خوانندگی بود برای همین در همه این رشته‌ها می‌درخشید. کلا عاشق زندگی بود. بهترین ترشی‌ها را درست می‌کرد و برای ما هم می‌آورد. عاشق خانواده‌اش بود و حواسش بود که پدری کامل باشد.
 
همسرش که فوت کرد، با دختر و نوه‌اش زندگی می‌کرد. وفاداری‌اش به همسرش از آن مرام‌های زیبا‌یی بود که زبانزد شده بود. اوضاع مالی خوبی هم داشت، نه این که از حرفه بازیگری و دوبله پولدار شده بود که همه می‌دانیم با این حرفه‌ها نمی‌شود پولدار شد. به‌جز چند بازیگر که ستاره هستند و پول زیادی از بازیگری درمی‌آورند بقیه در حد بخور و نمیر درآمد داریم و پس‌انداز و این‌جور کار‌ها اصلا شدنی نیست. اما آقای احمدی متعلق به خانواده‌های قجری بود که اوضاع مالی خوبی داشتند. تهرانی اصیل بود و خوش‌مشرب و شوخ‌طبع. هر جا که می‌رفت با خودش شادی و خنده می‌برد. خوشمزه بود و شوخی‌هایش مختص خودش بود. مرتضی احمدی یکی از دوست‌داشتنی‌ترین آدم‌هایی بود که تاکنون دیده‌ام. روحش حتما شاد است، چون همه عمر مردم را شاد کرد.

اصل مولوی

مسعود فروتن از قدیمی‌های رادیو و تلویزیون است و سال‌های زیادی با مرحوم احمدی همکار و رفیق بوده است. فروتن می‌گوید: سال ۶۷ مجموعه «بخش چهار جراحی» را برای تلویزیون کارگردانی می‌کردم به‌عنوان اولین کار مستقلم. سریال پر بازیگری بود بازیگرانی مثل فریماه فرجامی، ژاله علو، مرحوم شهلا ریاحی و مجید مظفری و آقای احمدی در آن بازی می‌کردند. آن سال‌ها برق زیاد قطع می‌شد. گاهی چهار ساعت برق نبود و کار تعطیل می‌شد، اما من خوش‌شانس بودم که مرتضی احمدی بود و با آن بیان بی‌نظیر و خوش‌بیانی و خوشمز‌گی ذاتی که داشت، عوامل را سرگرم می‌کرد تا خسته و کلافه نشوند و پای کار بمانند. خاطراتش را آن‌قدر شیرین تعریف می‌کرد که دوست داشتی زمان کش بیاید و او برایت صحبت کند. دوستی ما از همان زمان شروع شد و ادامه پیدا کرد.
 
هنرمند واقعی بود و تهرانی اصیل و البته صددرصد پرسپولیسی. عجیب روی این تیم حساسیت داشت و البته پرسپولیسی‌ها هم روی او تعصب داشتند. تیمش که بازی داشت، کری‌خوانی را شروع می‌کرد، شوخی هم نمی‌کرد، در حمایت و تشویق تیمش جدی بود. تهرانی اصیل بود و لهجه خاص خودش را هم داشت. روی لهجه‌اش هم تعصب داشت. بچه مولوی بود و مثل همه تهرانی‌های اصیل می‌گفت که اصل تهران؛ مولوی و امیرآباد و شهرری است. آن سال‌ها بچه تهرون بودن، یک‌جور پز بود و این پز در لهجه کاملا خود را نشان می‌داد.
 
آن‌ها مثلا به دیوار می‌گفتند «دیفال». لهجه‌شان را اصطلاحا می‌گفتند: لهجه داشی. بعد‌ها ترانه‌های کوچه‌بازار تهران قدیم را جمع‌آوری و در قالب کتاب منتشر کرد که به نظرم کار بزرگ و ماندگاری انجام داد. زنده‌یاد علی حاتمی هم بچه تهرون بود. احمدی و حاتمی بچه‌محل بودند و هر دو تلاش کردند که آداب «تهرون» را زنده‌نگه‌دارند. احمدی با آواز‌ها و ضرب‌خوانی‌هایش و حاتمی با فیلم و سریال‌هایی که ساخت به‌خصوص سریال سربداران. تهران قدیم را خوب می‌شناخت و آن را در شهرک سینمایی ساخت و ماندگار کرد.

زنده‌یاد احمدی از جوانی وارد حرفه تئاتر شد. آن زمان تئاتر‌ها سه پرده داشت و بین هر پرده، پیش‌پرده‌خوانی به روی صحنه می‌آمد و چیزی می‌خواند یا تعریف می‌کرد تا تماشاچی‌ها سرگرم شوند. مرتضی احمدی با پیش‌پرده خوانی و ضرب‌زدن کارش را شروع کرد و خیلی زود به آدم معروفی در این کار تبدیل شد. ترانه‌های ضربی‌اش معروف شد و بعد‌ها همین ترانه‌ها را ضبط کرد که کار مهمی برای فرهنگ و هنر کشور و تهران است.
 
احمدی در مراودات و ارتباطاتش با اعضای خانواده و دوستانش بسیار بامرام بود. آقای بهروز بقایی، دامادش بود، اما دخترش آزیتا از او جدا شده بود. بعد از این اتفاق آقای احمدی در چند کار به کارگردانی آقای بقایی بازی کرد، اما اصلا مسائل شخصی و خصوصی را وارد کار نمی‌کرد و بروز نمی‌داد که بین بقایی و دخترش اتفاقی افتاده‌است. نوه‌اش بهرنگ را بسیار دوست داشت و ارتباط شگفت‌انگیز و زیبایی بین این پدربزرگ و نوه در جریان بود. بهرنگ زمانی گفت که آقای احمدی پدرش بود نه پدربزرگش. با هم در یک ساختمان زندگی می‌کردند. البته مهربانی زنده‌یاد احمدی وسیع بود و شامل همه آدم‌های پیرامونش می‌شد از دوست گرفته تا فامیل یا حتی کسی که یک‌بار او را می‌دید.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها