به گزارش
جام جم آنلاین، اما همیشه اتفاقات آنطوری که دوست دارید پیش نمیروند. مثلا لحظههایی است که یکی دارد شما را نگاه میکند و از قضا میشناسد، درست در همان موقع ممکن است وقتی ساندویچ را از دهانتان دور میکنید نیمهای از یک خیارشور که نصف نشده از ساندویچ سر بخورد و از دهان شما آویزان بماند، در حالی که در همان لحظه درست با کسی چشم در چشم میشوید که نباید اصلا او غیر از لباس رسمی شما را ببیند.
خیلی حال مزخرفی بود و من را پرت کرد اوایل سال دوم دبیرستان؛ همان سالهایی که ناظم پیر مدرسه، همان آقای ذبیحی مهربان که سالهای سال است از او بیخبرم به من گفت که از وقتی وارد مدرسه شده دیگر هیچوقت توی خیابان ساندویچ دست نگرفته و من آن روز اصلا نفهمیدم که ساندویچ دست گرفتن مگر چه ایرادی دارد که یک فرهنگی نباید بخورد یا اینکه خیابان چه جایی است و چه شأن ویژهای دارد که نباید توی آن ساندویچ خورد؟!
داستان یک انتصاب
احتمالا این روزها همه شما توی خبرها خواندهاید که شهردار تهران دامادش را بهعنوان مشاور خودش منصوب کرده که صدای خیلیها را بلند کرده است.
بعضیها که نشسته بودند تا این خبرها از راه برسند، بعضیها هم میدانستند که این دست انتصابات در راه است، اما باور نمیکردند که به این زودی اتفاق بیفتد، بعضیها هم مات و مبهوت نگاه میکنند.
اصل خبر که درست است و هیچ شکی توی این انتصاب نیست، اما قرائت ما میتواند زاویه نگاه کردن ما به آن را مشخص کند، اینطور که توی این مسأله کجا قرار بگیریم.
طبیعتا از دید یکسری افراد که طرفدار یا سمپات آقای شهردار هستند یا خیلی جناحی به اخبار نگاه میکنند خبر به این شکل دیده میشود: «شهردار تهران یک داماد متخصص داشته است که به او اطمینان داشته و طبق گفته خودش او را بهعنوان مشاور بدون حقوق و مزایا و رابطه استخدامی آورده و حکمی هم که زده برای این است که بتواند در تشکیلات موثر باشد. اتفاقا بیچاره آن دامادی که مجبور است برای شهرداری تهران وقتی بگذارد که اگر بیرون همین وقت را صرف میکرد ۳۰ میلیون تومان درآمد داشت.»
خیلی هم بیربط نیست، بههرحال ما در مورد افرادی صحبت میکنیم که حسب علاقهای که به آقای شهردار دارند، اخبار، مصاحبهها، انتصابات و اقدامات مثبت او را پیگیری میکنند، به همین دلیل ریزترین جزئیات این انتصاب و حتی میزان تحصیلات آقای داماد را هم میدانند و اتفاقا این اقدام از نظر آنها یک نوع فداکاری خانوادگی است.
گروه دیگری هم هستند که اصلا آقای شهردار را دوست دارند، اما به این اطلاعات دسترسی ندارند یا پیگیری دقیق نمیکنند، آنها کمی سردرگم میشوند و البته کمی هم سرخوردگی به سراغشان میآید، بهخصوص در اجتماعاتی که از آقای شهردار دفاع کرده بودند.
گروههای دیگری هم هستند که اجازه بدهید یک کمی نفس تازه کنیم بعد در مورد آنها هم حرف میزنیم.
غریزه منفیگرایی با ما چه میکند
وقتی اسم غلامحسین کرباسچی میآید یاد چه چیزی میافتید؟ شاید خیلیها یاد پروژه بزرگراه نواب بیفتند، شاید بعضیها به این فکر کنند که کلنگ برج میلاد را زده است، شاید عدهای یاد انتخابات سال ۱۳۸۸ باشند، اما بدون شک بیشتر از هر چیزی یاد دادگاه، اختلاس، پخش زنده دادگاه یا اینطور حرفها میافتند.
واقعیت این است که یک غریزهای توی آدمها وجود دارد که منفیگرایی نامیده میشود، این غریزه برای ما رسانهایها یک خطمشی تعیین میکند و ما آن را به خورد شما میدهیم.
مثلا اگر به ارزشهای خبری نگاهی بیندازید یکی از مهمترین آنها conflict یا برخورد است. ما اخبار جنگهای دنیا را پیگیری میکنیم، مثلا از کوبا هیچ چیز توی ذهن ما نیست به جز انقلاب فیدل کاسترو و شاید اندکی هم سیگارهای برگ، غافل از اینکه کوبا پیشگام توسعه داروهایی جهت معالجه و پیشگیری سرطان ریه است یا مثلا توانسته از قطع عضو بدن بر اثر دیابت جلوگیری کند.
ما تصادفهای جادهای را میبینیم، دعواهای خیابانی را نگاه میکنیم، صفحات حوادث روزنامهها برای ما جذاب است و همینها باعث میشود رسانهها برای اینکه شما را به خودشان جذب کنند از نقطه ضعف شما یعنی علاقه به اخبار بد و منفی و برخورد استفاده کنند.
بعد هم آن غریزه ما را مجاب میکند که از تمام اتفاقاتی که برای فلان مداح افتاده مهمترین آنها فیلم خصوصی است، از تمام اتفاقاتی که در زمان فلان مدیر افتاده تهنشینی که در حافظه ما باقی میماند اختلاس یا حقوق یا املاک نجومی است، قتل همسرش است، رابطه فلان وزیر با خانم فلان است، از فلان روحانی تپقهای کلامی توی ذهن ما میماند، با این اوصاف، ما از شهردار امروز تهران چه چیزی را به عنوان میراث در ذهن خواهیم برد؟
بدون نام، بدون امضا
این بند را گذاشتیم که کمی فضا را عوض کنیم، بعد برگردیم سراغ همان بند قبلی، همان بندی که مشغول دستهبندی آدمها بودیم، همان بندی که دو دسته باقیمانده از افراد را کنار گذاشتیم تا نفسی تازه کنیم.
میخواهم از شما خواهش کنم یک بار دیگر آن بند را بخوانید، آیا ما اسمی از علیرضا زاکانی بردیم؟ آیا اسمنبردن از زاکانی فرقی در اصل ماجرا دارد؟!
بیایید از اینجا شروع کنیم. علیرضا زاکانی، شهردار تهران، داماد خود، حسین حیدری را به عنوان مشاور و دستیار ویژه شهردار در حوزه هوشمندسازی، فناوریهای نوین و نوآوری شهری منصوب کرد.
فکر کنید کسی که این خبر را میخواند روی لبه تیغ قرار دارد. یعنی مثلا شوری برای شرکت در انتخابات نداشته و با دیدن مناظرهها و مخالفت جانانه برخی کاندیداها با انتصابات قوم و خویشی و دفاع جانانه یک جناح از شایستهسالاری به خودش گفته اینها با آن قبلیها فرق دارند، یا علی گفته و به میدان آمده، آیا پاسخی برای او دارید وقتی که تمام اسمها را از توی ذهناش پاک میکند؟ به کسی که از روی رفتار شما میگوید: «فرقی نمیکند چه کسی در راس دولت باشد، هرکسی بیاید برنامه همان است که بود» چه خواهید گفت؟
این دسته از افراد خیلی منتظر ما نمیمانند، منتظر شما هم نیستند آقای زاکانی، آنها به امیدی آمدهاند که کلید واژه تغییر وضعیت کنونی داشت، آنهایی که به صورت غریزی دنبال اخبار منفی هستند، ولی برای شما یک کانال ویژه باز کرده بودند حالا باید بروند و در مقابل دوستان شان وقتی میگویند: «دیدی گفتم؟!» سکوت کنند، شاید هم کمکم به این فکر کنند که بله، اگر اسمها عوض شده مسلک همان است. آقای زاکانی، اینها دسته بعدی مخاطبانی هستند که با این خبر مواجه میشوند. برای آنها هم برنامهای دارید؟
آیا فکر کردهاید که چطور میشود حواشی خبر را یکییکی به گوش همه آنها رساند و همه را یکییکی توجیه کرد که این دسته مهم که طیف خاکستری هستند همین طور لاغر و لاغرتر نشوند؟ یک دسته از افراد هم هستند که کلا مخالفاند، چه با شما و چه با گروه قبلی و بعدی شما، این کارها فقط آنها را در مخالفت خودشان ثابتقدمتر میکند. ما از شما انتظار داشتیم آنها را جذب کنید، اما به نظر میرسد باید نگران آدمهایی باشیم که دارند دفع میشوند.
بزرگترین جرم!
بعضی کارها وجود دارد که گناه نیستند، شرع و قانون و عرف آنها را تایید میکند، مثلا شما میتوانید از یک نفر کمک بگیرید، حالا این یک نفر دامادتان باشد، چه اشکالی دارد؟ اما اگر این کمکگرفتن از دامادتان به شکلی باشد که من را از تمام آدمهای طیف شما ناامید کند بدون این که حتی در کتاب قانون بندی به آن اشاره کرده باشد در ذهن من جرم است! ناامیدکردن مردم اتفاقا بزرگترین جرم است. امید مثل یک بادکنک پر از آبی است که قطرهقطره پر شده و حالا میبینیم که مردم در نظرسنجیهایی مثل گالوپ از گذشته امیدوارترند، آیا این سرمایه اجتماعی که سالها برای آن تلاش شده با این سوزنها به باد نمیرود؟
ما آن دسته سوم نیستیم آقای شهردار، اما از شما گلایه داریم، چه ضرورتی دارد در زمانی که هیچ نقطهای در مقابل چراغ رسانهها در سایه نیست، در زمانی که میدانیم خیلیها دارند شباهتهای جریان انقلاب را با جریان مقابل لیست میکنند، در زمانی که همه منتظرند تا تو و امثال تو به نتیجه نرسید این کار را انجام بدهید؟ آیا جز این است که حساب افکار عمومی را نکردهاید؟
آیا فکر نمیکنید در موقعیتی ایستادهایم که فرصتی برای اشتباه وجود ندارد؟ آدمهایی که آمده و گفتهاند یک بار دیگر اعتماد کنیم چقدر به ما زمان میدهند که خودمان را ثابت کنیم؟ چقدر از این زمان برای اثبات تاثیر داماد شما از بین رفته است؟ در گذشته شهرداری مبحثی به نام پیوست اجتماعی داشت که تاثیرات یک اقدام شهرداری مثل ساخت یک پروژه را روی وضعیت جامعه اندازهگیری میکرد که خود اندازههای همین جامعه بسته به ابعاد پروژه بود. گیریم که این انتصاب شما که به نظر هیچ پیوست اجتماعی ندارد در تهران اثربخش باشد و اعتماد مردم تهران را برگرداند، آیا امیدی که از مردم شهرستانها با دیدن یک کاندیدای انقلابی عدالتخواه و ضد فساد در حال استفاده از بستگانش به فنا رفته هم با آن تحول برمیگردد؟ بدون شک این اتفاق نخواهد افتاد که علت آن را پیش از این توضیح دادیم.
تو فقط شهردار تهران نیستی
این را همه میدانیم که بسته به شرایط، بعضی اوقات ممکن است تنباکویی که تا دیروز مصرف میکردیم حرام شود. اما بعضی اوقات هم ما باید یک قدم از حد یقف قانون عقبتر بایستیم.
مثلا تصور کنید یک برند محصولات غذایی مربوط به شرکتهایی باشد که اصالتی صهیونیستی دارند. آیا تکلیف من و شما این است صرف اینکه در بازار اسلامی عرضه میشود، اکتفا کنیم؟ مثلا استفاده از فلان برند فقط صرف اینکه مجوز واردات گرفته برای ما حجت دارد؟ حالا ما که مصرف نمیکنیم، سوال اینجاست آیا برای دیگران هم حرام است؟ بدون شک اینطور نیست. ما اگر استفاده کنیم هم هیچکسی نیست که به ما خرده بگیرد، البته به جز خودمان، چون میدانیم این اسکناسها کجا تبدیل به گلوله میشود. آیا شما نمیدانید که احکام شما چه حکمی برای دیگران دارد؟
اجازه بدهید به ابتدای ماجرا برگردیم، به آن ساندویچی که ناظم مدرسه نخورد و من خوردم و آن روز نفهمیدم ناظم ما برای یک معلم شأن قائل شده بود، نه برای خیابان. آقای ذبیحی مهربان داشت به من یاد میداد هر آدمی برای خودش نماینده یک طیف است و اگر به خودش آسیب بزند به تمام آن طیف آسیب زده است.
آقای زاکانی، تو فقط شهردار تهران نیستی. تو شهردار انقلابی تهران هستی. حاصل یک سرمایه اجتماعی که مردم هشت سال برای کسب آن خون دل خوردند. تو و اقداماتی که در شهرداری انجام میدهی مثل تابلوی بورس است که چشمهای پرامید زیادی را به سمت خودش میکشد. بعضی کارها این تابلو را سبز، چشمها را روشن میکند و امید پررنگتر میشود، اما صد روز سبز، هیچوقت به اندازه یک روز قرمز، آدمها را ناامید نمیکند.
شما تمام سرمایه آدمهایی هستید که هنوز فکر میکنند راهحلی وجود دارد. شما اجازه ندارید بدون در نظر گرفتن سرمایه سرمایهگذارانتان که همان امیدشان است کاری بکنید، این شأن شهردار و شهرداری نیست، شأن امید مردم است.
سامانه هوشمندی که زاکانی رونمایی کرد
امروز به این فکر میکردم این گزینه، یعنی داماد زاکانی بهترین شخص برای مشاوره در زمینه هوشمندسازی بود و عملا -خواسته یا ناخواسته- از سامانهای هوشمند رونمایی کرد، اما نه در شهرداری تهران.
سامانهای که حالا دیگر نگران داشتههایی است که قدر آنها را میداند، سامانهای که نسبت به اشتباهات مدیران واکنش نشان میدهد. از قضا انقلابی هم هست و نسبت به تمام آنها که روی خط قرمز جامعه یعنی اعتماد میروند واکنش نشان میدهد، حالا مسأله این سامانه هوشمند و خودجوش یک بار تشریفات سلطنتی بانک ملی است، یک بار استخدام سفارشی دختر نماینده مجلس در وزارت نفت و یک بار هم خالی کردن خزانه به روایت رئیسجمهور قبلی.
مهم این است حالا آنها مطالبهگر هستند که ارزش آنچه مطالبه میکنند را بهتر از دیگران میدانند، شاید این شهردار و آن نماینده مجلس و آن مدیر بانک و آن رئیسجمهور اگر ۱۰سال قبل این کارها را انجام میدادند، یک دوقطبی تشکیل میشد که له و علیه یک مسؤول نظام بود، اما امروز اولین مطالبهگر همین نیروهای انقلابی هستند و درست هم این است که نقد را تنها به همین وسیله میتوان از تخریب جدا کرد.
مرتضی درخشان روزنامه نگار / روزنامه جام جم